eitaa logo
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
490 دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
112 فایل
مهدویت، فرهنگی، مباحث سیاسی ممنوع، جز سخنان مهم رهبری هرگونه کپی برداری از کانال اکیدا ممنوع ❌❌ @Shabnegar مدیر تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ⃣2⃣ ✅ ✍اقدام حضرت مهدی(عج) در امامت 💠 ❇️ وظیفه نواب اربعه در غیبت زمان امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و نقش آنها از حیث فرهنگی، سیاسی و اجتماعی چه بود⁉️ 2⃣ دومین نایب خاص امام زمان عّجّّل اللَّهُ تعالي فّرجه الشِریف: ✔️ (متوفای ۳۰۵ق) دومین نایب از نُواب اربعهٔ امام دوازدهم شیعیان پس از پدرش عثمان بن سعید است. 💠وی ابتدا وکیل امام زمان و از  دستیاران پدر بود و پس از وفات پدر به مدت چهل سال (۲۶۵-۳۰۵ق) نیابت امام زمان را در عصر غیبت صغری بر عهده داشت. با اینکه در روایت امام عسکری(ع) و نامهامام زمان(ع)، به نیابت محمد بن عثمان تصریح شده بود، برخی از وکلای سازمان وکالت ائمه در نیابت او تردید و  بعضی ادعای نیابت کردند. محمد بن عثمان دستیارانی داشت که در اداره سازمان وکالت با او همکاری می‌کردند. او دارای تألیفاتی در فقه بود و از وی روایاتی درباره  حضرت مهدی روایت شده است. ادعیه مشهوری چونسمات، افتتاح و زیارت آل‌یاسین نیز توسط او نقل شده است. ⭕️ 🔹درباره تاریخ ولادت محمد بن عثمان عمری، زمانی مشخص نشده است. نام او در منابع دینی، محمد فرزند عثمان بن سعید (نایب اول امام مهدی) ذکر شده و کنیه‌اش« » است. 👈او از قبیله بنی اسد بود.[۱]  هیچ کنیه دیگری در کتاب‌های حدیثی و رجالی برای او ذکر نشده است.[۲] 🔶چند لقب برای او بیان شده است: 💢 گاهی او را « » گفته‌اند که در بیشتر کتاب‌های رجالی و روایی آمده است. [۳] 💢 گاهی نیز لقب وی را « » نوشته‌اند [۴] 💢 و گاهی او را « » خوانده‌اند.[۵] 💢 « »[۶]  💢 و « » نیز از القاب او ذکر شده است.[۷] 💢 او در عراق به « » معروف است.[۸] ⭕️ 🔹بنابر نقل روایات، زمان مرگ خویش را پیشگویی کرد و دو ماه پیش از وفات خود، از آن خبر داد. راوی، در دیداری که با او داشته، از محمد بن عثمان پرسیده که چرا برای خود قبر حفر کرده‌ای؟ و او گفته است که من مأمورم کارهای خود را جمع کنم و دو ماه بعد از دنیا خواهم رفت.[۹] [۱۰] ◾️وفات نائب دوم در روز آخر جمادی الاول سال ۳۰۵ق رخ داد.[۱۱] پیکرش در بغداد، تشییع و در کنار مقبره پدرش به خاک سپرده شد.[۱۲] طبق وصیت محمد بن عثمان،   در دارالنیابه بغداد حضور یافت و جانشین او شد.[۱۳] ⭕️ 🔹امام حسن عسکری(ع) به وکالت و نیابت محمد بن عثمان  از امام مهدی(ع) تصریح کرده بود. هنگامی که گروهی از شیعیان یمن در شهر سامرا نزد امام عسکری حاضر شدند،  امام(ع)، عثمان بن سعید پدر محمد بن عثمان را احضار کرد و بر وکالت و وثاقت محمد شهادت داد و او را وکیل مهدی(ع) خواند.[۱۴] 🔸شیخ طوسی در کتاب الغیبه، روایتی نقل کرده که بر اساس آن، محمد بن عثمان و پدرش، عثمان بن سعید، هر دو ثقه و  مورد اعتماد امام حسن عسکری(ع) بوده‌اند. بنابر این روایت، امام حسن عسکری (ع) تصریح کرده است: هر چه برسانند از طرف من می‌رسانند و هر چه گویند از من است. به حرف آنان گوش بده و از آنان پیروی کن که آنان ثقه و امین من هستند.[۱۵] ◾️بنا به روایت شیخ طوسی، وقتی نخستین نایب درگذشت، پسرش محمد او راغسل داد، کفن کرد و دفن نمود.[۱۶] او نامه تسلیتی از سوی  امام دوازدهم دریافت کرد که در آن، با محمد بن عثمان همدردی و به سمت نیابت او پس از پدر اشاره شده بود. ⭕️ 🔷«از نهایت سعادت پدرت آنکه فرزندی مثل تو به او عطا شده که به امر او خلیفه و قائم‌مقام او باشی، و برای او ترحم نمایی و طلب آمرزش کنی. و من می‌گویم که خدا را حمد می‌کنم، پس به راستی قلوب شیعیان از مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تو و در نزد تو قرار داده، مسرور شده است. حق تعالی تو را یاری فرماید و قوت به تو دهد و تو را محکم فرماید و توفیق به تو عطا فرماید و حافظ و نگهبان تو باشد.» 📚 منابع: ۱)_مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۱، ص۳۴۴. ۲)_غفارزاده، زندگانی نواب خاص امام زمان، ۱۳۷۹ش، ص۱۵۵. ۳)_ نجاشی، رجال نجاشی، ۱۴۰۸ق، ج۲، ص۴۰۸. ۴)_مامقانی، تنقیح المقال، ۱۳۵۲ق، ج۳، ص۱۴۹. ۵)_مامقانی، تنقیح المقال، ۱۳۵۲ق، ج۳، ص۱۴۹. ۶)_صدوق، کمال الدین، ۱۳۹۵ق، ج۲، ص۵۴. ۷)_ابن اثیر، الکامل، ۱۳۸۶ق، ج۸، ص۱۰۹. ۸)_سایت المومّل - سفراء ونواب الإمام المهدی ۹)_طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۳۶۴. ۱۰)_مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۳۵۱. ۱۱)_طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۳۶۶. ۱۲)_ره‌توشه عتبات عالیات، ص۳۷۸. ۱۳)_ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ۱۴۱۳ق، ص۲۲۳. ۱۴)_طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۳۵۶. ۱۵)_طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۲۴۳. ۱۶)_طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۳۶۴. ⏪⏪⏪ ... ◀️ __ 🌺 🌺 👈 ✅ ─┅═ঊঈ💚ঊঈ═┅─
💠 شباهت غیبت حضرت موسی علیه السلام با غیبت امام زمان عجل الله و بررسی آن💠 ⚜حضرت یوسف علیه السلام وفات خود؛ شیعیان و اهل بیت خویش را جمع کرد. بعد از حمد و ثنای الهی از فشارهایی که بر آنها وارد خواهد شد مطالبی بیان کرد و فرمود: در آن فشارها و مسائل مردم کشته می شوند و شکم زنان باردار دریده میشود و نوزادان پسر را سر می برند؛ تا زمانی که خدای تعالی حق را به دست قائم [حضرت موسی (ع) ] که از فرزندان (( لاوی بن یعقوب )) است آشکار خواهد نمود. این شخص خصوصیاتی دارد که از جمله این که او مردی گندم گون و قد بلند است. ⚜ وقتی که یوسف علیه السلام وفات کرد غیبت انبیا و حجت الهی شروع شد فشارها و مصائب بر بنی اسرائیل آغاز گشت. آنها هم در انتظار قیام قائم خود ؛ حضرت موسی علیه السلام بودند. و می‌دانستند که ۴۰۰ سال بایستی فشارها را تحمل کنند تا فرجشان برسد. ⚜ حدود ۱۱۰ سال گذشت؛ در این هنگام موسی به دنیا آمد اسرائیل را به واسطه عالمی که داشتند؛ خبر دار شدن که ایشان متولد شده است. علائم ظهور حضرتش را دیدند. در جستجویش برآمدند؛ اما چون در خانه فرعون پرورش می یافت اثری از اون نمی یافتند. 😔 از طرفی وقتی فرعون متوجه شد بنی اسرائیل منتظر پیامبرشان هستند؛ فشار و اذیت آنان افزود. و حتی درصدد دستگیری فقیه و عالمشان برآمد. لذا او هم خود را مخفی کرد . ....👇👇👇
ادامـــه ی مطالب 👆👆👆 ⚜ در این هنگام که بلاهای بنی اسرائیل شدت پیدا کرده بود از ایشان چون بردگان کار می کشیدند بنی اسرائیل با عالم خود ارتباطی برقرار کردند و پیام دادند که ما همیشه در سختی ها خودمان را با کلمات و سخنان تو تسکین و آرامش میدادیم حال که مخفی شده و برایمان نمی گوید چه کنیم؟ ⚜ قرار گذاشتن که به بیابان مشخصی بروند و در آنجا مجلسی تشکیل دهند. و ایشان راجع به حضرت موسی علیه السلام برای ایشان سخن بگوید. در آنج مجلسی که شبی مهتابی برگزار شد؛ آن فقیه اوصاف حضرت را بیان می‌کرد از نزدیک شدن ظهور ازش خبر می داد. در این بین موسی علیه السلام که جوانی ۲۸ ساله بود؛ سوار بر استری که رویش پوست خز بود؛ به نزدشان آمد که او به همراه جمعی از فرعونیان برای تفریح از کاخ سلطنتی خارج خودش را از آن جمع کنار کشیده بود ؛ طرف بنی اسرائیل آمده بود. ⚜ وقتی آن عالم ایشان را دید ؛ حضرتش را شناخت؛ لذا از جا برخاست و خود را بر پاهای او انداخت و او را بوسید عرضه داشت: { خدا را شکر که از دنیا نرفتم و شما را زیارت کردم}. ⚜ بنی اسرائیل تا این منظره را دیدند؛ دانستند که آن شخص درمانگاه قائم آنهاست؛ از خود را در نگاه الهی به خاک مذلت انداخته و سجده نمودند او را شکر کردند. اینجا موسی علیه السلام فقط فرمود: امیدوارم خدای تعالی فرج شما را تعجیل فرماید. و از چشم آنها مخفی شد. این اولین غیبت حضرت موسی اهل و قومش بود که ۲۸ سال طول کشید‌.😔 خدایا فرج مولایمان صاحب الامر حضرت مهدی(عج) را برسان 😭🤲 ....👇👇
ادامـــه مطالب 👇👇 🔵 از این به بعد غیبت دوم آن حضرت شروع شد و حدود ۴۵ سال به همین منوال گذشت. در این زمان که سن ایشان به حدود ۷۰ رسیده بود روزی یک (قطبی)"۱" را که با یک اسرائیلی درگیر شده بودکشت و این قضیه روز بعد برای او گرفتاری درست کرد . به طوری که مجبور شد از آنجا فرار کند و به (مدین) برود‌. و در آنجا ۱۰ سال در خدمت (شعیب) بود و پس از آن به سمت مصر بازگشت؛ از طرفی در این مدت فشارها بر بنی اسرائیل بیشتر شد اوضاع در آنها سخت تر می گذشت؛ به طوری که دوباره آن شخص فقیه مخفی شد. 🔵 باز بنی اسرائیل سراغ او رفتند و گفتند: (( ما نمی توانیم مخفی بودن تو را تحمل کنیم)). این بار هم به بیابان ها رفتند او هم آنان را با کلمات خویش آرامش داد. ولی تصمیم گرفتند که ۴۰ روز در درگاه الهی گریه و زاری کنند تا خدا برای آن ها فرجی برساند. این کار را تا ۳۹ روز انجام دادند ؛ در شب آن فقیه به آنها اعلام کرد خداوند می فرماید که : ((چهل سال دیگر فرا خواهد رسید)). 🔵 تمام بنی اسرائیل به خاطر این نعمت بزرگ و فرج و گشایش الهی که موجب شده بود بیش از ۱۵۰ سال از غیبت شان کم شود؛ خدا را شکر و سپاس گفتند زبانشان به حمد او گویا شد.... پی نوشت ۱. همان فرعونیان که از او هستند.
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع دوست من، سلام! از اينكه اين داستان را میخوانی خيلى خوشحالم.😊 من و تو مى خواهيم ريشه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) را بررسى كنيم. پس براى دسترسى به اطلاعات بيشتر، بايد به شام سفر كنيم. آيا شام را مى شناسى؟ شهرى كه مركز حكومت معاويه بوده است.🥀🥀 سفر ما آغاز مى شود و ما به شهر شام ( دمشق ) مى رويم...🥀🥀 امشب، شب نيمه رجب سال شصت هجرى است. خبرى در شام مى پيچد و خيلى ها را بيمناك مى كند. معاويه سخت بيمار شده و طبيبان از معالجه او نااميد شده اند.😏😍 معاويه، كسى است كه به دستور خليفه دوم (عُمر بن خطّاب) امير شام شد و او توانست سال هاى زيادى با مكر و حيله، در آنجا حكومت كند، امّا او اكنون بايد خود را براى مرگ آماده كند.🥀🥀 معاويه، سراغ پسرش يزيد را مى گيرد، ولى يزيد به مسافرت رفته است. او با حسرت، به درِ قصر خود نگاه مى كند تا شايد تنها پسرش وارد شود.🥀🥀 معاويه خطاب به اطرافيان مى گويد: "نامه اى به يزيد بنويسيد و از او بخواهيد كه هر چه زودتر نزد من بيايد". نامه را به يك پيك تندرو مى دهند تا آن را به يزيد برساند.🥀🥀 آيا معاويه براى آخرين بار پسرش را خواهد ديد؟🥀🥀 حالِ معاويه لحظه به لحظه بدتر مى شود. طبيبان مخصوص دربار، به هيچ كس اجازه ملاقات نمى دهند. همه مأموران حكومتى در آماده باش كامل به سر مى برند و همه رفت و آمدها، كنترل مى شود.🥀🥀🥀 معاويه در بستر مرگ است. او فهميده است كه نفس هاى آخر را مى كشد. نگاه كن! معاويه با خودش سخن مى گويد: "كاش براى رسيدن به رياست دنيا، اين قدر تلاش نمى كردم! كاش همچون فقيران زندگى مى كردم و همواره لباسى كهنه بر تن داشتم!".🥀🥀🥀 حالا كه وقت مرگش فرا رسيده، گويا فراموش كرده كه براى رياست چند روزه دنيا، چقدر ظلم و ستم كرده است. اكنون موقع آن است كه به سزاى اعمال خود برسد. آرى، معاويه مى ميرد 😍و خبر مرگ او به زودى در شهر شام، پخش مى شود، ولى يزيد هنوز از سفر نيامده است.🥀🥀🥀 يزيد با عجله به سوى شهر شام مى آيد. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. او بايد هر چه سريع تر خود را به مركز خلافت برساند.🥀🥀 نگاه كن! گروهى از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفته اند تا از خليفه جديد استقبال كنند. اكنون يزيد👹، جانشين پدر و خليفه مسلمانان است.🥀🥀 يزيد وارد شهر مى شود. كنار قبر پدر خود مى رود و نماز مى خواند. يكى از اطرافيان يزيد جلو مى آيد و مى گويد: "اى يزيد، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامى بزرگ ببخشد😏😆 و تو را در راه خلافت يارى كند. اگر چه اين مصيبت، بسيار سخت است، امّا اكنون تو به آرزوى بزرگ خود رسيده اى!".🥀🥀 يزيد به قصر مى رود. مأموران خبر آورده اند كه عدّه اى در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق مى كنند.🥀🥀 يزيد به فكر فرو مى رود! به راستى، او براى مقابله با آنها چه مى كند؟ آيا بايد دست به شمشير برد؟🥀🥀 از طرف ديگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانى يزيد شده است. او مى داند وقتى خبر مرگ معاويه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت. اكنون سه روز است كه يزيد در قصر🕍 است. او در اين مدّت، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد. به همين دليل دستور مى دهد تا همه مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند.🥀🥀 پس از ساعتى، مسجد پر از جمعيّت مى شود.👨‍👨‍👧‍👦 همه مردم براى شنيدن اوّلين سخنرانى يزيد آمده اند. يزيد در حالى كه خود را بسيار غمناك نشان مى دهد، بر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواهم دين خدا را يارى كنم و مى دانم شما، مردم خوب و شريفى هستيد. من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق، رودى از خون جريان دارد. آگاه باشيد به زودى بين من و مردم عراق، جنگ بزرگى آغاز خواهد شد". عدّه اى فرياد مى زنند: "اى يزيد! ما همه، سرباز تو هستيم😑 ما با همان شمشيرهايى كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم، در خدمت تو هستيم". يزيد با شنيدن اين سخنان با دست، به مأموران خود اشاره مى كند. ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع كيسه هاى طلا را نگاه كن!💰 آرى، آنها، همان "بيت المال" است كه براى وفادارى مردم شام، بين آنها تقسيم مى شود. صداى يزيد در فضاى مسجد مى پيچد: "به هر كسى كه در مسجد است، از اين طلاها بدهيد". تا چند لحظه قبل، فقط چند نفر، براى شمشير زدن در ركاب يزيد آمادگى خود را اعلام كردند امّا حالا فريادِ "ما سرباز تو هستيم" همه مردم به گوش مى رسد.😳😒 مردم در حالى كه سكّه هاى سرخ طلا را در دست دارند، وفادارى خود را به يزيد اعلام مى كنند. آرى! كيست كه به طلاى سرخ وفادار نباشد؟ يزيد ادامه مى دهد: "آگاه باشيد كه من به شما پول و ثروت زيادى خواهم داد مردم با شنيدن وعده هاى يزيد👺، خوشحال مى شوند و صداى "الله اكبر" در تمام مسجد مى پيچد. يزيد با اين كار، نظر همه مردم را به خود جلب كرد و اكنون همه آنها، حكومت او را دوست دارند. مگر مردم شام جز پول و آرامش چيز ديگرى مى خواستند؟ يزيد، مردم شام را به خوبى مى شناخت; بايد جيبشان پر شود تا بتوان به راحتى بر آنها حكومت كرد. با پول مى توان كارهاى بزرگى انجام داد. حتّى مى توان مردم را دوست دار يك حكومت كرد. يزيد مطمئن مى شود كه مردم شام، او را يارى خواهند كرد. بدين ترتيب، فكرش از مردم اين شهر آسوده شده و فرصتى پيدا مى كند كه به فكر مخالفان خود باشد. به راستى آيا مى شود آنها را هم با پول خريد؟ او خوب مى داند كه مردم عادى را مى تواند با پول بخرد، امّا هرگز نمى تواند امام حسين(عليه السلام) را تسليم خود كند. معاويه هم خيلى تلاش كرد تا شايد بتواند امام حسين(عليه السلام) را با وليعهدىِ يزيد موافق نمايد، امّا نتوانست. تا زمانى كه معاويه زنده بود، امام حسين(عليه السلام) وليعهدىِ يزيد را قبول نكرد و اين براى يزيد، بزرگ ترين خطر است. يزيد خوب مى داند كه امام حسين(عليه السلام) اهل سازش با او نيست.💚 اگر امام حسين(عليه السلام) در زمان معاويه، دست به اقدامى نزد، به اين دليل بود كه به پيمان نامه صلح برادرش امام حسن(عليه السلام)، پايبند بود. در همان پيمان نامه آمده بود كه معاويه، نبايد كسى را به عنوان خليفه بعد از خود معرّفى كند، امّا معاويه چند ماه قبل از مرگ خود، با معرّفى جانشين، اين پيمان نامه را نقض كرد. يزيد مى داند كه امام حسين(عليه السلام) هرگز خلافت او را قبول نخواهد كرد، پس براى حل اين مشكل، دستور مى دهد تا اين نامه براى امير مدينه (وليد بن عُتبه) نوشته شود: "از يزيد به امير مدينه : آگاه باش كه پدرم معاويه، از دنيا رفت.😁 او رهبرى مسلمانان را به من سپرده است. وقتى نامه به دست تو رسيد حسين را نزد خود حاضر كن و از او براى خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خوددارى كرد او را به قتل برسان و سرش را براى من بفرست".😳😭 يزيد دستور مى دهد قبل از اينكه خبر مرگ معاويه به مدينه برسد، نامه او به دست حاكم مدينه رسيده باشد. او اين چنين برنامه ريزى كرده است تا امام حسين(عليه السلام) را غافلگير كند. او مى داند كه اگر خبر فوت معاويه به مدينه برسد، ديگر نخواهد توانست به اين آسانى به امام حسين(عليه السلام) دسترسى پيدا كند. آيا اين نامه به موقع به مدينه خواهد رسيد؟ پاسى از شب گذشته است. نامه رسانى وارد مدينه مى شود و بدون درنگ به سوى قصر حكومتى مى رود تا با امير مدينه (وليد بن عُتبه) ديدار كند. نامه رسان به نگهبانان قصر مى گويد: ــ من همين الآن، بايد امير مدينه را ببينم. ــ امير مدينه استراحت مى كند، بايد تا صبح صبر كنى. ــ من دستور دارم اين نامه را هر چه سريع تر به او برسانم. به او خبر دهيد پيكى از شام آمده است و كار مهمّى دارد. اميرِ مدينه با خبر مى شود، نامه را مى گيرد و آن را مى خواند. او مى فهمد كه معاويه از دنيا رفته و يزيد روى كار آمده است. امير مدينه گريه مى كند، امّا آيا او براى مرگ معاويه گريه مى كند؟🤔 امير مدينه به خوبى مى داند كه امام حسين(عليه السلام) با يزيد بيعت نمى كند. گريه او براى انجام كارِ دشوارى است كه يزيد از او خواسته است. آيا او اين مأموريّت را خواهد پذيرفت؟ امير مدينه خود را ملامت مى كند و با خود مى گويد: "ببين كه رياست دنيا با من چه مى كند. آخر مرا با كشتن حسين چه كار". او سخت مضطرب و نگران است و مى داند كه نامه رسان منتظر است تا نتيجه كار را براى يزيد ببرد. اگر از دستور يزيد سرپيچى كند، بايد منتظر روزهاى سختى باشد. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع "خدايا، چه كنم؟ كاش هرگز به فكر حكومت كردن نمى افتادم! آيا اين رياست ارزش آن را دارد كه من مأمور قتل حسين شوم. هنوز مردم مدينه فراموش نكرده اند كه پيامبر چقدر به حسين علاقه داشت. آنها به ياد دارند كه پيامبر، حسينش را غرق بوسه مى كرد😘 و مى فرمود: "هر كس كه حسينِ مرا دوست داشته باشد خدا نيز، او را دوست مى دارد".😍 هر كس امام حسين(عليه السلام) را مى بيند به ياد مى آورد كه پيامبر او را گلِ زندگى خود مى دانست. چرا يزيد مى خواهد گل پيامبر را پر پر كند؟🥀😢 اميرِ مدينه هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. سر انجام تصميم مى گيرد كه با مَروان مشورت كند. مروان كسى است كه از زمان حكومت عثمان، خليفه سوم، در دستگاه حكومتى حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب كرده بود. مروان در خانه خود نشسته است كه سربازان حكومتى به او خبر مى دهند كه بايد هر چه سريع تر به قصر برود. مروان حركت مى كند و خود را به امير مدينه مى رساند🏃‍♂ امير مدينه مى گويد: "اى مروان! اين نامه از شام براى من فرستاده شده است، آن را بخوان". مروان نامه را مى گيرد و با دقّت آن را مى خواند و مى گويد: ــ خدا معاويه را رحمت كند، او بهترين خليفه براى اين مردم بود. ــ من تو را به اين جا نياورده ام كه براى معاويه فاتحه بخوانى، بگو بدانم اكنون بايد چه كنم؟ من بايد چه خاكى بر سرم بريزم؟! ــ اى امير! خبر مرگ معاويه را مخفى كن و همين حالا دستور بده تا حسين را به اين جا بياورند تا از او، براى يزيد بيعت بگيرى و اگر او از بيعت خوددارى كرد، سر او را از بدن جدا كن😡😔. تو بايد همين امشب اين كار را انجام بدهى، چون اگر خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود، مردم دور حسين جمع خواهند شد و دست تو ديگر به او نخواهد رسيد. سخن مروان تمام مى شود و امير مدينه سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود كه چه كند؟ او به اين مى انديشد كه آيا مى توان حسين(عليه السلام) را براى بيعت با يزيد🙄 راضى كرد يا نه؟ مروان به او مى گويد: "حسين، بيعت با يزيد را قبول نمى كند. به خدا قسم، اگر من جاى تو بودم هر چه زودتر او را مى كشتم". مروان زود مى فهمد كه امير مدينه، مرد اين ميدان نيست، به همين دليل به او مى گويد: "از سخن من ناراحت نشو. مگر بنى هاشم، عثمان ( خليفه سوم ) را مظلومانه نكشتند، حالا ما مى خواهيم با كشتن حسين، انتقامِ خون عثمان را بگيريم".😏😣 حتماً با شنيدن اين حرف، خيلى تعجّب مى كنى! آخر مگر حضرت على(عليه السلام)، فرزندش امام حسين(عليه السلام) و ديگر جوانان بنى هاشم را براى دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد! اين اطرافيان عثمان بودند كه زمينه كشتن او را فراهم كردند. اكنون چگونه است كه مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسين(عليه السلام) مى اندازد؟🤔 اميدوارم كه امير مدينه، زيرك تر از آن باشد كه تحت تأثير اين تبليغات دروغين قرار گيرد. او مى داند كه دست امام حسين(عليه السلام) به خون هيچ كس آلوده نشده است.💚 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💫💫 مروان به خاطر كينه اى كه نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) دارد، سعى مى كند براى تحريك امير مدينه، از راه ديگرى وارد شود. به همين دليل رو به او مى كند و مى گويد: "اى امير، اگر در اجراى دستور يزيد تأخير كنى، يزيد تو را از حكومت مدينه بركنار خواهد كرد".💫💫 امير به مروان نگاهى مى كند و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده است مى گويد: "واى بر تو اى مروان! مگر نمى دانى كه حسين يادگار پيامبر است. من و قتل حسين!؟ هرگز، كاش به دنيا نيامده بودم و اين چنين شبى را نمى ديدم". امير مدينه در فكر است و با خود مى گويد: "چقدر خوب مى شود اگر حسين با يزيد بيعت كند.💫💫 خوب است حسين را دعوت كنم و نامه يزيد را براى او بخوانم. چه بسا  او خود، بيعت با يزيد را قبول كند". سپس يكى از نزديكان خود را مى فرستد تا امام حسين(عليه السلام) را به قصر بياورد.💫💫💫 شب از نيمه گذشته و فرستاده امير مدينه در جستجوى امام حسين(عليه السلام) است.💫💫💫 و وارد كوچه بنى هاشم مى شود و به خانه امام مى رسد. درِ خانه را مى زند و سراغ امام را مى گيرد.💫💫💫 امام، داخل خانه نيست. به راستى، كجا مى توان او را پيدا كرد؟ مسجد پيامبر در شب هاى پايانى ماه رجب، صفاى خاصّى دارد و امام در مسجد پيامبر، مشغول عبادت است.🕌 فرستاده امير مدينه، راهى مسجد پيامبر مى شود و پس از ورود به آن مكان مقدّس، بدون درنگ نزد امام حسين(عليه السلام) مى رود. امام در گوشه اى از مسجد همراه عدّه اى از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امير رو به امام حسين(عليه السلام) مى كند و مى گويد: ــ اى حسين! امير مدينه شما را طلبيده است.💫💫💫 ــ من به زودى پيش او مى آيم. امام خطاب به اطرافيان خود مى فرمايد: "فكر مى كنيد چه شده است كه امير در اين نيمه شب، مرا طلبيده است. آيا تا به حال سابقه داشته است كه او نيمه شب، كسى را نزد خود فرا بخواند؟". همه در تعجّب هستند كه چه پيش آمده است.💫💫💫 امام مى فرمايد: "گمان مى كنم كه معاويه از دنيا رفته و امير مدينه مى خواهد قبل از آنكه اين خبر در مدينه پخش شود، از من بيعت بگيرد". آيا امام اين موقع شب، نزد امير مدينه خواهد رفت؟ نكند خطرى در كمين باشد؟ آيا معاويه از دنيا رفته است؟ آيا خلافت شوم يزيد آغاز شده است؟ يكى از اطرافيان امام از ايشان مى پرسد: "اگر امير مدينه شما را براى بيعت با يزيد خواسته باشد، آيا بيعت خواهى نمود؟"💫💫💫 امام جواب مى دهد: "من هرگز با يزيد بيعت نمى كنم. مگر فراموش كرده اى كه در پيمان نامه صلحِ برادرم امام حسن(عليه السلام)، آمده بود كه معاويه نبايد جانشينى براى خود انتخاب كند. معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند. اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است. من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد، چون كه يزيد مردى فاسق است و شراب مى خورد".💫💫💫 مأمور امير مدينه، دوباره نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ اى حسين! هر چه زودتر نزد امير بيا كه او منتظر توست. ــ من به زودى مى آيم.💫💫 امام  از جاى برمى خيزد. مى خواهد كه از مسجد خارج شود، يكى از اطرافيان مى پرسد: "اى پسر رسول خدا، تصميم شما چيست؟"💫💫 امام در جواب مى فرمايد: "اكنون جوانان بنى هاشم را فرا مى خوانم و همراه آنان نزد امير مى روم"💫💫 امام به منزل خود مى رود. ظرفِ آبى را مى طلبد. وضو مى گيرد و شروع به خواندن نماز مى كند. او در قنوت نماز، دعا مى كند... به راستى، با خداى خويش چه مى گويد؟💫💫💫 آرى، اكنون لحظه آغاز قيام حسينى است. به همين دليل، امام حركت خويش را با نماز شروع مى كند. او در اين نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند و از او طلب يارى مى نمايد. ــ على اكبر! برو به جوانان بنى هاشم بگو شمشيرهاى خود را بردارند و به اين جا بيايند.💫💫💫 ــ چشم بابا! بعد از لحظاتى، همه جوانان بنى هاشم در خانه امام جمع مى شوند. آن جوانمرد را كه مى بينى عبّاس، پسر اُمّ البنين است. آنها با خود مى گويند كه چه خطرى جان امام را تهديد كرده است؟ امام، به آنها خبر مى دهد كه بايد نزد امير مدينه برويم.💫💫💫 همه افراد، همراه خود شمشير آورده اند، ولى امام به جاى شمشير، عصايى در دست دارد.💫💫💫 آيا اين عصا را مى شناسى؟ اين عصاى پيامبر است كه در دست امام است. امام به سوى قصر حركت مى كند، آيا تو هم همراه مولاى خويش مى آيى تا او را يارى كنى؟💫💫💫 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجـرای قیام امام حسین (ع)✨✨ كوچه هاى مدينه بسيار تاريك است. امام و جوانان بنى هاشم به سوى قصر حركت مى كنند. اكنون به قصر مدينه مى رسيم، امام رو به جوانان مى كند و مى فرمايد: "من وارد قصر مى شوم، شما در اين جا آماده  باشيد. هرگاه من شما را به يارى خواندم به داخل قصر بياييد".🔅🔅🔅 امام وارد قصر مى شود. امير مدينه و مروان را مى بيند كه كنار هم نشسته اند. امير مدينه به امام مى گويد: "معاويه از دنيا رفت و يزيد جانشين او شد. اكنون نامه  مهمّى از او به من رسيده است". آن گاه نامه يزيد را براى امام مى خواند. امام به فكر فرو مى رود و پس از لحظاتى به امير مدينه مى گويد: "فكر نمى كنم بيعت مخفيانه من در دل شب، براى يزيد مفيد باشد.👍🏻 اگر قرار بر بيعت كردن باشد، من بايد در حضور مردم بيعت كنم تا همه مردم با خبر شوند".✨✨✨ امير مدينه به فكر فرو مى رود و درمى يابد كه امام راست مى گويد، زيرا يزيد هرگز با بيعت نيمه شب و مخفيانه امام، راضى نخواهد شد.✨✨✨ از سوى ديگر، امير مدينه كه هرگز نمى خواست دستش به خون امام آلوده شود، كلام امام را مى پسندد و مى گويد: "اى حسين! مى توانى بروى و فردا نزد ما بيايى تا در حضور مردم، با يزيد بيعت كنى".✨✨✨ امام آماده مى شود تا از قصر خارج شود، ناگهان  مروان فرياد مى زند: "اى امير! اگر حسين از اين جا برود ديگر به او دسترسى پيدا نخواهى كرد". آن گاه مروان نگاه تندى 😏 به امام حسين(عليه السلام) مى كند و مى گويد: "با خليفه مسلمانان، يزيد، بيعت كن"، امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: "چه سخن بيهوده اى گفتى، بگو بدانم چه كسى يزيد را خليفه كرده است".⁉️ مروان از جا برمى خيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مى كشد و به امير مدينه مى گويد: "اى امير، بهانه حسين را قبول نكن، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد، گردنش را بزن".✨✨ مروان نگران است كه فرصت از دست برود، در حالى كه امير مدينه دستور حمله را نمى دهد. اين جاست كه امام، ياران خود را فرامى خواند، و جوانان بنى هاشم در حالى كه شمشيرهاى خود را در دست دارند، وارد قصر مى شوند. مروان، خود را در محاصره جوانان بنى هاشم مى بيند و اين چنين مى شنود: "تو بودى كه مى خواستى مولاى ما را بكشى؟".🔅🔅🔅 ترس تمام وجود مروان را فرا مى گيرد. مروان اصلاً انتظار اين صحنه را نداشت. او در خيال خود نقشه قتل امام حسين(عليه السلام) را طرح كرده بود،😕 امّا خبر نداشت كه با شمشيرهاى اين جوانان، روبرو خواهد شد.✨✨✨ همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب اين گستاخى مروان را بدهند؟ ولى امام سخن مروان را ناديده مى گيرد و همراه با جوانان، از قصر خارج مى شود.✨✨✨ مروان نگاهى به امير مدينه مى كند و مى گويد: "تو به حرف من گوش نكردى. به خدا قسم، ديگر هيچ گاه به حسين دست پيدا نخواهى كرد".🔅🔅🔅 امير مدينه به مروانِ آشفته مى گويد: "دوست ندارم همه دنيا براى من باشد و من در ريختن خون حسين، شريك باشم". مروان ساكت مى شود و ديگر سخنى نمى گوید.✨✨✨ صبح شده است و اكنون مردم از مرگ معاويه باخبر شده اند. امير مدينه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوى مسجد مى روند تا با يزيد بيعت كنند.✨✨✨ از طرف ديگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه مى زند. او در فكر آن است كه آيا امام همراه با مردم براى بيعت با يزيد به مسجد خواهد آمد يا نه؟🔅🔅 امام حسين(عليه السلام)، از خانه خود بيرون مى آيد. مروان خوشحال مى شود و گمان مى كند كه امام مى خواهد همچون مردم ديگر، به مسجد برود. او امام را از دور زير نظر دارد ، ولى امام به سوى مسجد نمى رود. مروان مى فهمد كه امام براى بررسى اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصميم ندارد به مسجد برود.✨✨ مروان با خود مى گويد كه خوب است نزد حسين بروم و با او سخن بگويم، شايد راضى شود به مسجد برود. ــ اى حسين! من آمده ام تا تو را نصيحت كنم. ــ نصيحت تو چيست؟🔅🔅 ــ بيا و با يزيد بيعت كن. اين كار براى دين و دنياى تو بهتر است.🔅🔅 ــ ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون); اگر يزيد بر امّت اسلام خلافت كند، ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند. اى مروان! از من مى خواهى با يزيد بيعت كنم، در حالى كه مى دانى او مردى فاسق و ستمكار است. مروان سر خود را پايين مى اندازد  و مى فهمد كه ديگر بايد فكر بيعت امام  را از سر خود، بيرون كند.🔅🔅 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 امير مدينه، در مسجد نشسته است و مردم مدينه با يزيد بيعت مى كنند، امّا هر چه منتظر مى ماند ، خبرى از امام حسين(عليه السلام) نيست.🌴🌴 برنامه بيعت تمام مى شود و امير مدينه به قصر باز مى گردد. مروان، نزد او مى آيد و به او گزارش مى دهد كه امام حسين(عليه السلام) حاضر به بيعت با يزيد نيست.🌴🌴 اكنون پيك مخصوص يزيد، آماده بازگشت به شام است. امير مدينه  نامه اى به يزيد مى نويسد كه حسين با او بيعت نخواهد كرد.🌴🌴🌴 چند روز پس از آن، نامه به دست يزيد مى رسد. او با خواندن آن بسيار عصبانى مى شود. چشمان يزيد از شدّت غضب، خون آلود است و دستور مى دهد تا اين نامه را بنويسند: "از يزيد، خليفه مسلمانان به امير مدينه: هنگامى كه اين نامه به دست تو رسيد، بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير، و بايد همراه جواب اين نامه، سرِ حسين را برايم بفرستى و بدان كه جايزه اى بسيار بزرگ در انتظار توست".💔💔💔 گستاخى يزيد را ببين! او از امير مدينه مى خواهد كه جواب نامه اش فقط سر امام حسين(عليه السلام) باشد.😭 به راستى، چه حوادثى در انتظار مدينه است؟ وقتى اين نامه به مدينه برسد، چه اتّفاقى خواهد افتاد.🌴🌴🌴 هم اينك، شب يكشنبه بيست و هشتم رجب سال شصت هجرى است و ما در مدينه هستيم.🌴🌴 نامه رسان يزيد، با فرمان قتل امام در راه مدينه است. او بايد حدود هزار كيلومتر راه را طى كند تا به مدينه برسد. براى همين، چند روز ديگر در راه خواهد بود. امشب  همه مردم مدينه در خوابند. امير مدينه هم، در خواب خوشى است. کاربر عزيز! مى دانم كه تو هم مثل من خيلى نگرانى. چند روز ديگر نامه به مدينه خواهد رسيد، آن وقت چه خواهد شد. آيا موافقى با هم به سوى حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) برويم و براى امام خويش دعا كنيم؟🌴🌴 آنجا را نگاه كن! او كيست كه در اين تاريكى شب، به اين سو مى آيد؟ صورتش در دل شب مى درخشد. چقدر با وقار راه مى رود. شايد او مولايمان حسين(عليه السلام) باشد!❤️ آرى! درست حدس زدى. او كنار قبر جدّش، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آيد تا با او سخن بگويد. پس به نماز مى ايستد تا با معبود خود، راز و نياز كند، او اكنون به سجده رفته و اشك مى ريزد. مى خواهى صداى امام را بشنوى؟ گوش كن: "بار خدايا! تو مى دانى كه من براى اصلاح امّت جدّم قيام مى كنم. من براى زنده كردن امر به معروف و نهى از منكر، آماده ام تا جانم را فدا كنم. يزيد مى خواهد دين تو را نابود كند تا هيچ اثرى از آن باقى نماند. من مى خواهم از دين تو دفاع كنم".😭🌴🌴 اين سخنان، بوى جدايى مى دهد. گويى امام تصميم سفر دارد و اين آخرين نماز او در حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. آرى! او آمده است تا با جدّ خويش، خداحافظى كند.😔🌴 جانم فداى تو اى آقايى كه در شهر خودت هم در امان نيستى! شمشيرها، در انتظار رسيدن نامه يزيد هستند تا تو را كنار قبر جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شهيد كنند. يزيد مى خواهد تو را در همين شهر به قتل برساند تا صداى عدالت و آزادگى تو، به گوش مردم نرسد. او مى داند كه حركت و قيام تو سبب بيدارى جهان اسلام خواهد شد، امّا تو خود را براى اين سفر آماده كرده اى، تا دين اسلام را از خطر نابودى نجات دهى و به تمام مردم درس آزادگى و مردانگى بدهى. سفر تو، سفر بيدارى تاريخ است. سفرِ زندگى شرافتمندانه است.🌴🌴🌴 لحظاتى امام در سجده به خواب مى رود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى بيند كه آغوش خود را مى گشايد و حسينش را در آغوش مى گيرد. سپس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان دو چشم او را مى بوسد و مى فرمايد: "اى حسين! خدا براى تو مقامى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن نمى رسى". امام از خواب بيدار مى شود، در حالى كه اشك شوق ديدار يار، بر چشمانش حلقه زده است. اكنون ديگر همه چيز معلوم شده است، سفر شهادت آغاز مى شود: "بسم الله الرحمن الرحيم".🌴🌴 امام حسين(عليه السلام) مى خواهد از مسجد بيرون برود. خوب است همراه ايشان برويم.🌴🌴🌴 امام در جايى مى نشيند و دست روى خاك مى گذارد و مشغول سخن گفتن مى شود. آيا مى دانى اين جا كجاست؟ نمى دانم، تاريكى شب مانع شده است. من فقط صداى امام را مى شنوم: مادر!🌴🌴🌴 درست حدس زدى. امام اكنون كنار قبر مادر است و با مادر مهربانش خداحافظى مى كند و سپس به سوى قبرستان بقيع مى رود تا با برادرش امام حسن(عليه السلام) نيز، وداع كند. 😔❤️ ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ( ع ) 💚 اكنون امام قلم و كاغذى برمى دارد و مشغول نوشتن مى شود. او وصيّت نامه خويش را مى نويسد، 😭او مى داند كه دستگاه تبليغاتى يزيد، تلاش خواهند كرد كه تاريخ را منحرف كنند.◾️◾️ امام مى خواهد در آغاز حركت، مطلبى بنويسد تا همه بشريّت در طول تاريخ، بدانند كه هدف امام حسين(عليه السلام) از اين قيام چه بوده است. ايشان مى نويسد: "من بر يگانگى خداى متعال شهادت مى دهم و بر نبوّت حضرت محمّد اعتقاد دارم و مى دانم كه روز قيامت حق است. آگاه باشيد! هدف من از اين قيام، فتنه و آشوب نيست، من مى خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح كنم، من مى روم تا امر به معروف و نهى از منكر بنمايم".◾️◾️◾️ آرى! تاريخ بايد بداند كه حسين(عليه السلام)، مسلمان است و از دين جدّ خود منحرف نشده است.◾️◾️◾️ امام برادرش، محمّد حنفيّه را نزد خود فرا مى خواند و اين وصيّت نامه را به او مى دهد و از او مى خواهد تا در مدينه بماند و برنامه هاى امام را در آنجا پيگيرى كند، همچنين خبرهاى آنجا را نيز، به او برساند.◼️ اكنون موقع حركت است، محمّد حنفيّه رو به برادر مى كند:▪️▪️ ــ اى حسين! تو همچون روح و جان من هستى و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو مى خواهم كه به سوى مكّه بروى كه آنجا حرم امن الهى است.🔳🔳 ــ به خدا قسم! اگر هيچ پناهگاه امنى هم نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد.◼️◼️ اشك در چشمان محمّد حنفيّه حلقه زده است. او گريه مى كند و امام هم با ديدن گريه او اشك مى ريزد.😭 آيا اين دو برادر دوباره همديگر را خواهند ديد؟ همه جوانان بنى هاشم و ياران امام آماده حركت هستند. زمان به سرعت مى گذرد. امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند. كاروان، آرام آرام به راه مى افتد.◼️◼️ نمى دانم چرا مدينه با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين قدر نامهربان بود. تشييع پيكر مادرى پهلو شكسته در دل شب، 😭اشك شبانه على(عليه السلام) كنار قبر همسر در دل شب،😭 تيرباران پيكر امام حسن(عليه السلام).😭 اكنون هم آغاز سفر حسين(عليه السلام) در دل شب!😭 خداحافظ اى مدينه! خداحافظ اى كوچه بنى هاشم. .. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 حتماً مى دانى كه هر كس بخواهد به مكّه برود، بايد اعمال "عُمره" را به جا آورد. آرى، شرط زيارت خانه خدا اين است كه لباس هاى دنيوى را از تن بيرون آورى و لباس سفيد احرام بر تن كنى تا بتوانى به سوى خدا بروى. اين كار در بين راه مكّه و مدينه، در مسجد شجره انجام مى شود.🔅🔅🔅 كاروان شهادت در مسجد شجره توقّف كوتاهى مى كند و همه كاروانيان، لباس احرام بر تن مى كنند و "لَبَّيك اللهمّ لَبَّيك" مى گويند.🔅🔅🔅 عجب حال و هوايى است. از هر طرف صداى "لَبَيّك" به گوش مى رسد: "به سوى تو مى آيم اى خداى مهربان!".💚 نگاه كن، همه جوانان دور امام حسين(عليه السلام) حلقه زده اند، من و تو اگر بخواهيم همراه اين كاروان برويم بايد لباس احرام بر تن كنيم و لبيك بگوييم.🔅🔅🔅 دوستان خوبم! فرصت زيادى ندارى، زود آماده شو، چرا كه اين كاروان به زودى حركت مى كند.🔅🔅🔅 نماز جماعت صبح برپا مى شود. همه نماز مى خوانند و بعد از آن آماده حركت مى شوند.🔅🔅🔅 بانويى از مسجد بيرون مى آيد. عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان، دور او حلقه مى زنند و با احترام او را به سوى كجاوه مى برند.🔅🔅🔅 او زينب(عليها السلام) است، دختر على و فاطمه(عليهما السلام). كاروان وارد جادّه اصلى مدينهـ مكّه مى شود و به سوى شهر خدا مى رود. بعضى از ياران امام، به حضرت پيشنهاد مى دهند كه از راه فرعى به سوى مكّه برويم تا اگر نيروهاى امير مدينه به دنبال ما بيايند نتوانند ما را پيدا كنند، ولى امام در همان راه اصلى به سفر خود ادامه مى دهد.🔅🔅🔅 از طرف ديگر امير مدينه خبردار مى شود كه امام حسين(عليه السلام) از مدينه خارج شده است. او خدا را شكر مى كند كه او را از فتنه بزرگى نجات داده است. او ديگر سربازانش را براى برگرداندن امام نمى فرستد.🔅🔅🔅 جاسوسان به يزيد خبر مى دهند كه امير مدينه در كشتن حسين كوتاهى نموده و در واقع با سياست مسالمت آميز خود، زمينه خروج او را از مدينه فراهم نموده است.🔅🔅🔅 وقتى اين خبر به يزيد مى رسد بى درنگ دستور بر كنارى امير مدينه را صادر مى كند، ولى كار از كار گذشته است و اكنون ديگر كشتن🔅🔅🔅 امام حسين(عليه السلام) كار ساده اى نيست.😢 امام در نزديكى هاى مكّه است. اين شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و ديگر نمى توان به اين سادگى، نقشه قتل امام را اجرا نمود. مكّه شهر امن خداست و تا به حال كسى جرأت نكرده است به حريم اين شهر جسارت كند، امّا آيا او در اين شهر در آرامش خواهد بود؟🔅🔅🔅 آيا مى دانى ما چند روز است كه در راه هستيم؟🔅🔅 ما شب يكشنبه 28 رجب، از مدينه خارج شديم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم. چه توفيقى از اين بهتر كه اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهيم.🔅🔅 تا يادم نرفته بگويم كه امشب، شب ولادت امام حسين(عليه السلام) نيز، هست.🔅🔅🔅🔅 خورشيد را نگاه كن كه پشت آن كوه ها غروب مى كند. پشت آن كوه ها شهر مكّه قرار دارد.🕋 آرى، ما به نزديكى هاى مكّه رسيده ايم.🔅🔅🔅 امام، همراه ياران خود وارد شهر مى شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام مى دهد. بيا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهيم. بيا كمى با خداى خود خلوت كنيم... خانه خدا چه صفايى دارد!🔅🔅🔅 خبر ورود امام حسين(عليه السلام) در همه شهر مى پيچد، همه مردم خوشحال مى شوند كه تنها يادگار پيامبر به مكّه آمده است.🔅🔅🔅 شهر دوباره بوى پيامبر را گرفته است و خوب است بدانى كه افراد زيادى از شهرهاى مختلف براى انجام عمره، به مكّه آمده اند و آنها هم با شنيدن اين خبر براى ديدن امام لحظه شمارى مى كنند. 🔅🔅🔅🔅 آرى، امام به حرم امن الهى پناه آورده است. كسانى كه زيرك هستند، مى فهمند كه جان امام حسين(عليه السلام) در خطر است. امام  در شهر منزل مى كند🔅🔅🔅 و مردم  دسته دسته به ديدن ايشان مى آيند. مردم مى دانند كه امام حسين(عليه السلام) براى اينكه با يزيد بيعت نكند به اين شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مكّه آغاز كند. 🔅🔅🔅🔅 پيش از آمدن امام حسين(عليه السلام)، امير مكّه در مسجد الحرام، امام جماعت بود، امّا اكنون امام حسين(عليه السلام) تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مى ايستند.💫💫💫 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 خبر مى رسد كه قلب همه مردم با امام حسين(عليه السلام) است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت مى رسند.✨✨✨ ترس و وحشت تمام وجود امير مكّه را فرا مى گيرد. اگر آن حضرت فقط يك اشاره به مردم كند، آنها اطاعت مى كنند.✨✨✨ او با خودش فكر مى كند كه خوب است قبل از‌ اينكه مردم، مرا از شهر بيرون كنند، خودم فرار كنم.✨✨✨ او مى داند كه لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسين(عليه السلام) افزوده مى شود. ✨پس چه بهتر كه جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش كنند، اوّل سراغ نماينده يزيد مى آيند كه امير مكّه است.✨✨✨ امير مكّه سرانجام تصميم مى گيرد شبانه از مكّه فرار كند. خبر در همه جا مى پيچد كه امير مكّه فرار كرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند و اين را يك موفقيّت بزرگ براى نهضت امام حسين(عليه السلام) مى دانند.💚✨✨✨ مى خواهى من و تو هم در اين جشن شركت كنيم؟ آيا موافق هستى كمى شيرينى بگيريم و در ميان دوستان خود تقسيم كنيم؟🍬🧁✨✨✨ اكنون مكّه، يك امير دارد آن هم امام حسين(عليه السلام) است.✨✨✨ امام براى قيام عليه يزيد، به مكّه آمده است. افرادى كه براى انجام عمره به مكّه آمده اند، وقتى به شهر خود باز مى گردند اين خبر را به همشهريان خود مى رسانند.✨✨✨ خبر در همه جاى جهان اسلام مى پيچد. عده زيادى از آزادانديشان خود را به مكّه مى رسانند. حلقه ياران روز به روز گسترده تر مى شود.✨✨✨ مردم كوفه با شنيدن اين خبر خوشحال مى شوند. آنها كه زير ستم بنى اُميّه، كمر خم كرده بودند، اكنون به رهايى از اين همه ظلم و ستم مى انديشند.✨✨✨ مردم كوفه، كينه اى سخت از حكومت بنى اُميّه به دل دارند. به همين دليل با شنيدن خبر قيام امام حسين(عليه السلام)، فرصت را غنيمت شمرده و تصميم مى گيرند تا امام را به شهر خود دعوت كنند.✨✨✨ آنها صد و پنجاه نفر از بزرگان خود را همراه با نامه هاى بسيارى به سوى مكّه مى فرستند، تا امام حسين(عليه السلام) را به شهر خود دعوت كنند.✨✨✨ آيا موافقى با هم به خانه امام حسين(عليه السلام) سرى بزنيم.😊 اين جا چقدر شلوغ است. حتماً بزرگان كوفه خدمت امام هستند. آنجا را نگاه كن! چقدر نامه روى هم جمع شده است. موافقى آنها را با هم بشماريم؟✨✨ خسته نباشى، دوست عزيزم! دوازده هزار نامه!!✨✨✨ اينها، نامه هاى مردم كوفه است. در يكى از نامه ها نوشته شده است: "اى حسين! ما جان خود را در راه تو فدا مى كنيم. به سوى ما بيا، ما همه، سرباز تو هستيم".✨✨✨ در نامه ديگر آمده است: "اى حسين! باغ هاى ما سرسبز است. بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم. در شهر ما لشكرى صد هزار نفرى خواهى يافت كه براى يارى تو سر از پا نمى شناسند. ديگر كسى در كوفه به نماز جمعه نمى رود. همه ما منتظر تو هستيم تا به تو اقتدا كنيم". آيا مى دانى در آخرين نامه اى كه به امام رسيده، چه نوشته شده است: "اى حسين! همه مردم اين شهر، چشم انتظار شما هستند. آنها امامى جز شما ندارند، پس بشتابيد".✨✨✨ امام حسين(عليه السلام) هنوز جواب اين نامه ها را نداده است. او در حال بررسى اين مسأله است. اين صد و پنجاه نفر خيلى اصرار مى كنند كه امام دعوت آنها را بپذيرد.✨✨✨ آنها به امام مى گويند: "مردم كوفه شيعيان شما هستند. آنها مى خواهند شما را يارى كنند تا با يزيد بجنگيد و خليفه مسلمانان شويد".✨✨✨ امام در فكر است. نمى دانم به رفتن مى انديشد يا به ماندن؟ آيا در اين شرايط، باز بايد ترديد كرد؟ آيا مى توان به مردم كوفه اعتماد كرد؟ نگاه كن! امام از جا برمى خيزد. اى مولاى ما، به كجا مى روى؟✨✨✨ امام وضو مى گيرد و از خانه خارج مى شود. بيا ما هم همراه آن حضرت برويم؟🚶 .. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 امام به سوى "مسجد الحرام" مى رود.✨ همه ياران، همراه آن حضرت مى روند.✨ نگاه كن! امام كنار درِ خانه خدا به نماز مى ايستد و بعد از نماز، دست هاى خود را به سوى آسمان مى برد و چنين مى گويد: "خدايا، آن چه خير و صلاح مسلمانان است براى ما مقدّر فرما".🤲 سپس قلم و كاغذى مى طلبد و براى مردم كوفه نامه اى مى نويسد.✨✨ اكنون امام مى گويد: "بگوييد پسر عمويم، مسلم بن عقيل بيايد".✨✨✨ آيا مسلم بن عقيل را مى شناسى؟ او پسر عموى امام حسين(عليه السلام) است. مسلم، شخصى شجاع، قوّى و آگاه است و براى همين، امام حسين(عليه السلام) او را براى مأموريّتى مهم انتخاب كرده است.✨✨✨ امام به بزرگان كوفه رو مى كند و به آنها مى فرمايد: "من تصميم گرفته ام مسلم را به عنوان نماينده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را براى من گزارش كند. وقتى گزارش مسلم به من برسد به سوى كوفه حركت خواهم كرد".✨✨✨ بزرگان كوفه بسيار خوشحال مى شوند و به همديگر تبريك مى گويند. آنها يقين دارند كه مسلم با استقبال باشكوه مردم روبرو خواهد شد و بهترين گزارش ها را براى امام حسين(عليه السلام) خواهد نوشت.✨✨✨ همسفرم! آيا دوست دارى نامه اى را كه امام براى مردم كوفه نوشت برايت نقل كنم: "بسم اللَّه الرَّحمـن الرَّحيم; از حسين به مردم كوفه: من نامه هاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. براى همين، پسر عمويم  مسلم را نزد شما مى فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوى شما خواهم آمد".✨✨✨ امام، مسلم را در آغوش مى گيرد. صداى گريه امام بلند مى شود. مسلم نيز اشك مى ريزد. راز اين گريه چيست؟ سفر عشق براى مسلم آغاز شده است.😭 امام نامه را به دست او مى دهد و دستانش را مى فشارد و مى فرمايد: "به كوفه رهسپار شو و ببين اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند كه در نامه ها نوشته اند، به من خبر بده تا به سوى تو بيايم و در غير اين صورت، هر چه سريع تر به مكّه باز گرد".✨✨✨ او نامه را مى گيرد و بر چشم مى گذارد و آخرين نگاه را به امام خويش مى نمايد و بعد از وداع با همسر و فرزندانش، به سوى كوفه حركت مى كند.✨✨✨ مسلم براى امنيّت بيشتر، تنها و از راه هاى فرعى به سوى كوفه مى رود. چرا كه اگر او با گروهى از دوستان خود به اين سفر برود، ممكن است گرفتار مأموران يزيد شود.✨✨✨ آن صد و پنجاه نفرى كه از كوفه آمده بودند، در مكّه مى مانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسين(عليه السلام) به كوفه باز گردند.✨✨✨ آنها مى خواهند امام با احترام خاصّى به سوى كوفه برود.✨✨✨ امروز، پانزدهم ماه رمضان است كه مسلم به سوى كوفه مى رود...✨✨ او راه مكّه تا كوفه را مدّت بيست روز طى مى كند و روز پنجم شوّال به كوفه مى رسد.✨✨✨ مردم كوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بيعت مى كنند.✨✨✨ آيا مى دانيد چند نفر با مسلم بيعت كرده اند؟ هجده هزار نفر، چه شرايطى از اين بهتر!✨✨✨ صبح روز دهم ذى القعده، مسلم قلم در دست مى گيرد. او در اين سى و پنج روز به بررسى اوضاع كوفه پرداخته است و شرايط را براى حضور امام مناسب مى بيند.✨✨✨ مسلم مى داند كه امام حسين(عليه السلام)، در مكّه منتظر رسيدن نامه اوست و بايد نتيجه بررسى اوضاع كوفه را به امام خبر بدهد. پس نتيجه بررسى هاى يك ماهه خود را گزارش مى دهد و اين نامه را براى امام مى نويسد: "هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، هر چه زودتر به سوى كوفه بشتابيد".🐎 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 ✨✨✨✨✨ مسلم، اين نامه را به يكى از ياران خود مى دهد و از او مى خواهد كه هر چه سريع تر اين نامه مهمّ را به امام برساند. فرستاده مسلم با شتاب به سوى مكّه می تازد تا نامه را به موقع به امام برساند.🥀🥀🥀 يزيد در قصر خود در شام نشسته و همه مشاوران را گرد خود جمع كرده است و به آنها چنين سخن مى گويد: "به راستى، ما براى مقابله با حسين چه كنيم؟ آيا او را در مكّه به قتل برسانيم؟ در مكّه حتّى حيوانات هم، در امن و امان هستند.🥀🥀🥀 اگر ما حسين را در آن شهر به قتل برسانيم، همه دنياى اسلام شورش خواهند كرد. آن وقت ديگر آبرويى براى ما نخواهد ماند".🥀🥀🥀 همه در فكر هستند كه چه كنند. حمله به حسين در مكّه، براى حكومت يزيد بسيار خطرناك است و مى تواند پايه هاى حكومت او را به لرزه در آورد.🥀🥀🥀 مشكل يزيد اين است كه اكنون، مكّه در تصرّف امام حسين(عليه السلام) است. ايام حج هم نزديك است و همه حاجيان براى طواف خانه خدا به مكّه مى روند. مشاوران يزيد مى گويند: "ما نمى توانيم لشكرى به مكّه بفرستيم و با حسين به صورت آشكارا بجنگيم". 🥀🥀🥀 يزيد سخت آشفته است.🌴 بر سر اطرافيان خود فرياد مى زند: "من اين همه پول به شما مى دهم تا در اين مواقع حسّاس، فكرى به حال من بكنيد. زود باشيد! نقشه اى براى خاموش كردن نهضت حسين بكشيد".🥀🥀🥀 همه به فكر فرو مى روند. برنامه هاى امام حسين(عليه السلام) آن قدر حساب شده و دقيق است كه راهى براى يزيد باقى نگذاشته است.🥀🥀🥀 يكى از اطرافيان مى گويد: "من راه حل را يافتم. من راه حل بسيار خوبى پيدا كردم". او طرح خود را مى گويد، همه با دقّت گوش مى دهند و در نهايت، اين طرح مورد تأييد همه قرار مى گيرد و يزيد هم بسيار خوشحال مى شود. طرحى بسيار دقيق و حساب شده كه داراى پنج مرحله است:🥀🥀🥀 1. ابتدا اميرى شجاع و نترس را به مكّه اعزام مى كنيم و از او مى خواهيم كه هرگز با حسين درگير نشود.🥀🥀🥀 2. لشكرى بزرگ و مجهّز همراه او به مكّه اعزام مى كنيم.🥀🥀🥀 3. سى نفر از هواداران بنى اُميّه را انتخاب نموده و آنها را به مكّه مى فرستيم. آنها بايد در زير لباس هاى خود شمشير داشته باشند.🥀🥀🥀 4. در هنگام طواف خانه خدا، حسين مورد حمله قرار مى گيرد و از آن جهت كه همراه داشتن اسلحه در هنگام طواف بر همه حرام است، پس ياران حسين قدرت دفاع از او را نخواهند داشت 🥀🥀🥀 5 . بعد از كشته شدن حسين، براى جلوگيرى از شورش مردم، آن سى هوادار بنى اُميّه به وسيله نيروهاى امير مكّه دستگير شده و همگى اعدام مى شوند تا مردم تصوّر كنند كه حسين، به وسيله عدّه اى از اعراب كشته شده است و حكومت يزيد نيز، هيچ دخالتى در اين ماجرا نداشته و حتّى قاتلان حسين را نيز، اعدام كرده است.🥀🥀🥀 واقعاً كه اين طرح، يك طرح زيركانه و دقيق است، امّا آيا يزيد موفق به اجراى همه مراحل آن خواهد شد؟ با من همراه باشيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀 روزهاى اوّل ماه ذى الحجّه است و مردم بسيارى براى انجام مراسم حج به مكّه آمده اند.🕋🥀🥀🥀 نامه مسلم به مكّه مى رسد و امام آن را مى خواند. آيا امام به سوى كوفه خواهد رفت؟ روزهاى انجام حج نزديك است. امام مى خواهد اعمال حج را انجام دهد. حج يك اجتماع عظيم اسلامى است و امام مى تواند از اين فرصت به خوبى استفاده كند. از تمام دنياى اسلام به اين شهر آمده اند و هر حاجى مى تواند پس از بازگشت به وطن خود، يك مبلّغ🗣 خوب براى قيام امام باشد.🥀🥀🥀 در حال حاضر مكّه هم بدون امير است و زمينه براى هرگونه فعاليّت ياران امام فراهم است.🥀🥀🥀 در شام جاسوس ها خبر بيعت مردم كوفه با امام حسين(عليه السلام) را به يزيد داده اند.🥀🥀🥀🥀 قلب كشور عراق در كوفه مى تپد و اگر امام بتواند آنجا را تصرّف كند به آسانى بر بخش عظيمى از دنياى اسلام تسلّط مى يابد. اگر امام حسين(عليه السلام) به كوفه برسد، گروه بى شمارى از شيعيان دور او جمع خواهند شد.🥀🥀🥀 روز دوشنبه هفتم ذى الحجّه است و ما دو روز ديگر تا روز عرفه فرصت داريم. همه حاجيان لباس احرام بر تن كرده اند و خود را براى رفتن به صحراى عرفات آماده مى كنند.🥀🥀🥀 آيا تو هم آماده اى لباس احرام بر تن كنى و به صحراى عرفات بروى؟🥀🥀🥀 ناگهان خبر مهمّى به شهر مى رسد. گوش كن! يزيد براى مكّه، امير جديدى انتخاب كرده و اين امير همراه با لشكر بزرگى به نزديكى هاى مكّه رسيده است.🥀🥀🥀 او مى آيد تا نقشه شوم يزيد را عملى كند و شعله نهضت امام حسين(عليه السلام) را خاموش كند😞 🥀🥀🥀 امير جديد به مكّه مى رسد و وارد مسجدالحرام مى شود.🥀🥀🥀 تا پيش از اين، هميشه امام حسين(عليه السلام) كنار خانه خدا به نماز مى ايستاد و مردم پشت سر او نماز مى خواندند. موقع نماز كه مى شود امير جديد، در جايگاه مخصوص امام جماعت مى ايستد.🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) اين صحنه را مى بيند. ولى براى اينكه بهانه اى به دست دشمن ندهد، اقدامى نمى كند و پشت سر او نماز مى خواند.🥀🥀🥀 با ورود امير جديد  و بررسى تغييرات اوضاع مكّه، امام تصميم جديدى مى گيرد. مردم از همه جاىِ جهان اسلام به مكّه آمده اند تا اعمال حج را به جا آورند.🥀🥀🥀 دو روز ديگر نيز، مردم به صحراى عرفات مى روند. ولى امام مى خواهد به كوفه برود.🥀🥀🥀🥀 به راستى چرا امام اين تصميم را گرفته است؟🥀🥀🥀🥀 پيام امام حسين(عليه السلام)، به گوش ياران و شيفتگان آن حضرت مى رسد: "هر كس كه مى خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براى ديدار خداوند آماده مى بيند، با ما همسفر شود كه ما به زودى به سوى كوفه حركت خواهيم كرد".🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) مى خواهد طواف وداع را انجام دهد. طواف خداحافظى با خانه خدا!🥀🥀🥀🥀 مردم همه در لباس احرام هستند و آرام آرام خود را براى رفتن به سرزمين عرفات آماده مى كنند، امّا ياران امام حسين(عليه السلام) بار سفر مى بندند. 🥀🥀🥀🥀 مردم مكّه همه در تعجّب اند كه چرا امام با اين عجله، مكّه را ترك مى كند؟ 🐎چرا او در اين شهر نمى ماند؟🥀🥀🥀 در اين جا كه هيچ خطرى او را تهديد نمى كند. اين جا حرم امن الهى است. اگر امام تصميم به رفتن دارد چرا صبر نمى كند تا اعمال حج تمام شود. در آن صورت گروه زيادى 👬از حاجيان همراه او خواهند رفت.🥀🥀🥀 در حال حاضر، براى مردم بسيار سخت است كه اعمال حج را رها كنند و همراه امام حسين(عليه السلام) بروند. هر مسلمانى در هر جاى دنيا، آرزو دارد روز عرفه در صحراى عرفات باشد.🥀🥀🥀 اين سؤال ها ذهن مردم را به خود مشغول كرده است. هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه شومى كشيده است. او مى خواهد امام حسين(عليه السلام) را در حال احرام و كنار خانه خدا به قتل برساند.😭🖤🥀🥀🥀 هيچ كس باور نمى كند كه جان امام در اين سرزمين در خطر باشد. آخر تا به حال سابقه نداشته است كه حرمت خانه خدا شكسته شود. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 از زمان هاى قديم تاكنون، مردم به خانه خدا احترام گذاشته اند و حتّى در زمان جاهليّت  نيز، هيچ كس جرأت نداشته است كسى را كنار خانه خدا به قتل برساند، امّا يزيد كه پايه هاى حكومت خود را متزلزل مى بيند تصميم گرفته است تا حرمت خانه خدا را بشكند و امام حسين(عليه السلام) را در اين حرم امن به قتل برساند.😔🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) طواف وداع انجام مى دهد. مستحب است هر كس كه از مكّه خارج مى شود، طواف وداع انجام دهد. آيا موافقى ما هم همراه آن حضرت طواف وداع انجام دهيم؟🥀🥀 اشك در چشمان ياران امام حسين(عليه السلام) حلقه زده است.🥺 آيا قسمت خواهد شد بار ديگر خانه خدا را ببينند؟ آيا بار ديگر، دور اين خانه طواف خواهند كرد؟🥀🥀🥀 يك نفر رو به امام مى كند و مى گويد: "اى حسين! كبوترى از كبوتران حرم باش".🕊🥀🥀🥀 همه خيال مى كنند كه اگر امام در مكّه بماند در امن و امان خواهد بود. همان طور كه كبوتران حرم در امن و امان هستند، ولى امام مى فرمايد: "دوست ندارم به خاطر من حرمت اين خانه شكسته شود".🥀🥀🥀 اين جا شهر خدا و حرم خداست و امام نمى خواهد حرمت خانه خدا شكسته شود.🥀🥀🥀 يزيد مى خواهد بعد از كشتن امام حسين(عليه السلام)، با تبليغات زياد در ذهن مردم جا بيندازد كه اين حسين بود كه حريم خانه خدا را براى اوّلين بار شكست. 🥀🥀🥀كافى است كه ابتدا درگيرى ساختگى بين مأموران حكومتى و ياران امام ايجاد كنند. به گونه اى كه تعدادى از مأموران كشته شوند🥀🥀🥀 و بعد از آن، امام به وسيله مأموران به قتل برسد و در ذهن مردم اين گونه جا بيفتد كه ابتدا ياران امام با هواداران يزيد درگير شده و در اين درگيرى آنها از خود دفاع كرده اند و در اين كشمكش امام حسين(عليه السلام) نيز، كشته شده است.🥀🥀 اكنون يزيد مى خواهد🥀🥀🥀 كه هم حسين(عليه السلام) را به قتل برساند و هم او را به عنوان اوّلين كسى كه در مكّه خون كسى را ريخته است، معرّفى كند. 🥀🥀🥀🥀 او كيست كه چنين سراسيمه به سوى امام مى آيد؟ به گمانم يكى از پسر عموى هاى امام حسين(عليه السلام) است كه خبردار شده امام مى خواهد به سوى كوفه برود.🥀🥀🥀 او خدمت امام مى رسد و سلام كرده و مى گويد: "اى حسين! به من خبر رسيده كه تصميم دارى به سوى كوفه بروى، امّا من خيلى نگرانم. 🥀🥀🥀زيرا هنوز نماينده يزيد در آن شهر حكومت مى كند و يزيد پول هاى  بيت المال  را در اختيار دارد و مردم هم كه بنده پول هستند.🥀🥀🥀 من مى ترسم آنها مردم را با پول فريب بدهند و همان هايى كه به تو وعده يارى داده اند، به خاطر پول به جنگ با تو بيايند".🥀🥀🥀🥀 وقتى سخن او تمام مى شود امام مى گويد: "خدا به تو جزاى خير دهد. مى دانم كه تو از روى دلسوزى سخن مى گويى، امّا من بايد به اين سفر بروم". هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه اى براى كشتن امام حسين(عليه السلام) كشيده است. براى همين، همه دلسوزان، امام را از ترك مكّه نهى مى كنند. ولى امام مى داند كه در مكّه هم در امان نيست. پس صلاح در اين است كه به سوى كوفه حركت كند.🥀🥀🥀🥀 آيا محمّد بن حَنَفيّه را به ياد مى آورى؟ برادر امام حسين(عليه السلام) را مى گويم. همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدينه )، به عنوان نماينده امام در آن شهر ماند.🥀🥀🥀🥀 اكنون او براى انجام مراسم حج و ديدن برادر به سوى مكّه مى آيد.🥀🥀🥀 او شب هشتم ذى الحجّه به مكّه مى رسد، امّا همين كه وارد شهر مى شود به او خبر مى دهند كه اگر مى خواهى برادرت حسين(عليه السلام) را ببينى، فرصت زيادى ندارى. زيرا ايشان فردا صبح زود، به سوى كوفه حركت مى كند. مگر او اعمال حج را انجام نمى دهد؟🥀🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(عليه السلام) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و مى گويد: "اى برادر! چرا مى خواهى به سوى كوفه بروى؟ مگر فراموش كردى كه آنها با پدرمان چه كردند؟🥀🥀🥀 مگر به ياد ندارى كه با برادرمان، حسن(عليه السلام)، چگونه برخورد كردند؟ من مى ترسم كه آنها باز هم بى وفايى كنند. اى برادر، در مكّه بمان كه اين جا حرم امن الهى است".🥀🥀🥀 امام مى فرمايد: "اى برادر! بدان كه يزيد، براى كشتن من در اين شهر، برنامه ريزى كرده است".🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه، با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى رود. 🥀🥀🥀 آيا امام حسين(عليه السلام) كنار خانه خدا هم در امان نيست؟ او به امام مى گويد: "برادر، به سوى كشور يمن برو كه آنجا شيعيان زيادى هستند"🥀🥀🥀 ... 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 امام نيز مى فرمايد: "من در مورد پيشنهاد تو فكر مى كنم".🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه اكنون آرام مى گيرد و نزد خواهرش زينب(عليها السلام) مى رود تا با او ديدارى تازه كند.💚 امشب اوّلين شبى است كه لشكر يزيد در مكّه مستقر شده اند. بايد به هوش بود و بيدار!🥀🥀 آيا موافقى امشب، من و تو كنار خانه امام نگهبانى بدهيم؟🥀🥀🥀🥀 جوانان بنى هاشم جمع شده اند. عبّاس را نگاه كن! او هر رفت و آمدى را با دقّت زير نظر دارد. مگر جان امام در خطر است؟ چرا بايد چنين باشد، مگر اين جا حرم امن خدا نيست؟ به راستى، چه شده كه حقيقت حرم، اين گونه جانش در خطر است؟🥀🥀🥀🥀 سى نفر از هواداران بنى اُميّه كه قرار است نقشه قتل امام را اجرا كنند، اكنون خود را به مكّه رسانيده اند. آنها به جايزه بزرگى كه يزيد به آنها وعده داده است فكر مى كنند، امّا نمى دانند كه نقشه آنها عملى نخواهد شد.🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) عاشق صحراى عرفات است. او هر سال در آن صحرا، دعاى عرفه مى خواند و با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس باور نمى كند كه امام يك روز قبل از روز عرفه، مكّه را ترك كند؟🥀🥀🥀🥀 امروز امام به فكر صحراى ديگرى است. او مى خواهد حج ديگرى انجام دهد. او مى خواهد با خون وضو بگيرد تا اسلام زنده بماند.🥀🥀🥀🥀 امت اسلامى گرفتار خواب شده است. همه اين مردمى كه در مكّه جمع شده اند بر شيطان سنگ مى زنند، امّا دست در دست شيطان بزرگ، يزيد مى گذارند🥀🥀🥀🥀. آنها نمى دانند كه بيعت با يزيد، يعنى مرگ اسلام! يزيد تصميم گرفته است تا اسلام را از بين ببرد. او كه آشكارا شراب مى خورد و سگ بازى مى كند، خليفه مسلمانان شده و قرآن را به بازى گرفته است.🥀🥀🥀🥀 اكنون امام، مصلحت ديده است كه براى بيدارى بشريّت بايد هجرت كند. هجرت به سوى بيدارى. هجرت به سوى آزادگى. همسفر من! برخيز! مگر صداى شترها را نمى شنوى؟ مگر خبر ندارى كه كاروان امام حسين(عليه السلام) آماده حركت است؟🐫🐪🥀🥀🥀🥀 اين كاروان به سوى كوفه مى رود. همه سوار شده اند. كجاوه ها را نگاه كن! زينب(عليها السلام) هم عزم سفر دارد. همه اهل و عيال امام همراه او مى روند. امام رو به همه مى كند و مى فرمايد: "ما به سوى شهادت مى رويم".🥀🥀🥀 آرى، امام آينده اين كاروان را بيان مى كند. مبادا كسى براى رياست و مال دنيا با آنها همراه شود.🥀🥀🥀🥀 دوستان عزيزم! ما چه كار كنيم؟ آيا همراه اين كاروان برويم؟ گمانم دل تو نيز مثل من گرفتار اين كاروان شده است. يكى فرياد مى زند: "صبر كنيد! به كجا چنين شتابان؟".🥀🥀🥀🥀 آيا اين صدا را مى شناسى؟ او محمّد بن حنفيّه است كه مى آيد. مهار شتر امام حسين(عليه السلام) را مى گيرد و چنين مى گويد: "برادر جان! ديشب با شما سخن گفتم كه به سوى كوفه نروى. گفتى كه روى سخنم فكر مى كنى. پس چه شد؟ چرا اين قدر عجله دارى؟"🐎 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:🥀🥀🥀🥀 "برادر! ديشب، پس از آن كه تو رفتى در خواب پيامبر را ديدم. او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود كه اى حسين، از مكّه هجرت كن. خدا مى خواهد تو را آغشته به خون ببيند".🥀🥀🥀 اشك در چشم محمّد بن حنفيّه حلقه مى زند.🥺🥀🥀🥀 ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). اين سفرى است كه بازگشتى ندارد. اين آخرين ديدار با برادر است. پس برادر را در آغوش مى گيرد  و به ياد آغوشِ گرم پدر مى افتد.🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه با دست اشاره اى به سوى كجاوه زينب(عليها السلام)، مى كند و مى گويد: "برادر! اگر به سوى شهادت مى روى چرا اهل و عيال خود را همراه مى برى؟".🥀🥀🥀 امام در جواب مى فرمايد: "خدا مى خواهد آنها را در اسارت ببيند". چه مى شنوم؟ خواهرم زينب(عليها السلام) بر كجاوه اسيرى، سوار شده است؟😭😭🥀🥀 آرى! اگر زينب(عليها السلام) در اين سفر همراه امام حسين(عليه السلام) نباشد، پيام او به دنيا نمى رسد.🥀🥀🥀 من با شنيدن اين سخن خيلى به فكر فرو مى روم.🥀🥀🥀 شايد بگويى چرا خدا اراده كرده است كه اهل و عيال پيامبر اسير شوند؟ مگر خبر ندارى كه اگر امام حسين(عليه السلام)، آنها را در شهر مى گذاشت، نمى توانست به هدف خود برسد.🥀🥀🥀 يزيد دستور داده بود كه اگر نتوانستند مانع حركت امام حسين(عليه السلام) به كوفه شوند، نقشه دوم را اجرا كنند. آيا مى دانى نقشه دوم چيست؟🥀🥀🥀 يزيد خيال نمى كرد كه حسين(عليه السلام) زن و بچّه اش را همراه خود ببرد، به همين دليل، نقشه كشيد تا موقع خروج امام از مكّه، زن و بچّه آن حضرت را اسير كند 🥀🥀🥀 تا امام با شنيدن اين خبر، مجبور شود به مكّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در اين بازگشت است كه نقشه دوم اجرا مى شود  و امام به شهادت مى رسد.🥀🥀🥀 ولى امام حسين(عليه السلام)، يزيد را به خوبى مى شناسد. مى داند كه او نامرد است و اين طور نيست كه فقط با خود او كار داشته باشد.🥀🥀🥀 بنابراين، امام با اين كار خود، دسيسه يزيد را نقش بر آب مى كند.🥀🥀🥀 نگاه كن! كاروان حركت مى كند. ياران امام همه پا در ركاب آن حضرت هستند. اين كاروان چقدر با عجله مى رود.🏃 خطر در كمين است.🥀🥀🥀 قبل از اينكه هواداران يزيد بفهمند بايد از اين شهر دور شوند. اشك در چشمان امام حسين(عليه السلام) حلقه زده است.😔 او هجرت پيامبر را به ياد آورده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در دل شب از اين شهر هجرت كرد. امام حسين(عليه السلام) هم در تاريكى شب به سوى كوفه پيش مى رود.🥀🥀🥀 هوا روشن مى شود. صداى اسب هايى از دور، سكوت صبح دم را مى شكند. چه خبر شده است؟ 🥀🥀🥀آيا سپاه يزيد مى آيد؟ آرى، امير جديد مكّه فهميده است كه امام حسين(عليه السلام) از مكّه مى رود.🥀🥀🥀 براى همين، گروهى را به سرپرستى برادرش به سوى امام مى فرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسين(عليه السلام) بشوند.🥀🥀🥀 آنها، راه را بر كاروان امام مى بندند. يكى فرياد مى زند: "اى حسين! كجا مى روى؟ هر چه زودتر بايد به مكّه🕋 برگردى!". آنها آمده اند تا راه را بر حرم واقعى ببندند. به دست هاى آنها نگاه كن! كسى كه لباس احرام بر تن دارد نبايد وسيله نبرد در دست بگيرد، امّا اينان تازيانه در دست دارند.🥀🥀🥀 وقتى كه آنها تازيانه ها را بالا مى برند، جوانان بنى هاشم مى گويند: "خيال مى كنيد ما از تازيانه هاى شما مى ترسيم". عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان پيش مى آيند.🥀🥀🥀 غوغايى مى شود. نگاه كن! همه آنها وقتى برق غضب عبّاس را مى بينند، فرار مى كنند.🥀🥀🥀 كاروان به حركت خود ادامه مى دهد... مردم، گروه گروه به سوى مكّه مى آيند. فردا روز عرفه است. اينان آخرين گروه هايى هستند كه براى اعمال حج مى آيند. هر طرف را نگاه كنى مردمى را مى بينى كه لباس احرام بر تن كرده اند و ذكر "لبّيك" بر لب دارند، امّا آنها با ديدن اين كاروان كه از مكّه بيرون آمده تعجّب مى كنند و به هم مى گويند كه مگر آنها مشتاق انجام مناسك حج نيستند. چرا حج خانه خدا را رها كرده اند؟🥀🥀🥀 خوب است جلو برويم و علّت را جويا شويم، امّا چون نزديك مى آيند امام حسين(عليه السلام) را مى بينند و راهى جز سكوت نمى گزينند.🥀🥀🥀 همه گيج مى شوند. ما شنيده بوديم كه او عاشق صحراى عرفات است و اوّلين حجّ گزار خانه خداست. پس چرا حج را رها كرده است؟🥀🥀🥀 آنها نمى دانند كه او مى رود تا حج راستين خود را انجام دهد.🥀🥀🥀 نگاه كن! آنجا حاجيان همراه خود قربانى مى برند تا در منى قربانى كنند و اين جا امام حسين(عليه السلام) براى مناىِ كربلا، قربانى شش ماهه مى برد.😭😭 او مى خواهد درخت اسلام را با خون خود آبيارى كند. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 🥀🥀🥀🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 كيستيد و از كجا مى آييد؟🥀🥀🥀 ــ ما از بصره آمده ايم و مى خواهيم به مكّه برويم. ــ سفر به خير.🥀🥀🥀 ــ آيا شما از امام حسين(عليه السلام) خبرى داريد. ما براى يارى او اين راه دور را آمده ايم.🥀🥀🥀🥀 ــ خوش آمديد! اين كاروان امام حسين(عليه السلام) است كه به كوفه مى رود.🐫🐪🥀🥀 تا نام امام حسين(عليه السلام) به گوش آنها مى رسد، غرق شادى و سرور مى شوند.🤩😍 نگاه كن! آنها سر به خاك مى نهند و سجده شكر به جا مى آورند كه سرانجام به محبوب خود رسيده اند.🥀🥀🥀🥀 آنها براى عرض ادب و احترام، نزد امام مى روند. آنها در نزديكى مكّه، فكرِ طواف و ديدن خانه خدا را از سر بيرون مى كنند. زيرا مى دانند كه كعبه حقيقى از مكّه بيرون آمده است. به همين جهت به زيبايى كعبه حقيقى دل مى بندند 💚 و همراه كاروان امام، به سوى كوفه به راه مى افتند.🥀🥀🥀🥀 تاريخ همواره به معرفت اين سه نفر  غبطه مى خورد. خوشا به حالشان كه در لحظه انتخاب بين حج و امام حسين(عليه السلام)، دوّمى را انتخاب كردند.👌🥀🥀🥀 آيا آنها را شناختى؟ يزيد بن ثُبَيْط و دو جوان او.👨‍👦‍👦 آرى، از هزاران حاجى در آن سال هيچ نام و نشانى نمانده است، امّا نام اين حاجيان واقعى، براى هميشه باقى خواهد ماند.🥀🥀🥀🥀 اين سه نفر اهل بصره هستند. آنها وقتى با خبر شدند كه امام در مكّه اقامت كرده است، بى قرار ديدن امام، دل به دريا زده و به سوى مكّه رهسپار شده اند، امّا آنها هم، مثل من و تو  از حج و طواف خانه خدا دل مى كَنند و مى خواهند دور كعبه حقيقى طواف كنند. آنها مى خواهند تا يار و ياور امام زمان خود باشند. 🥀🥀🥀🥀 ــ پسرم، من ديگر خسته شده ام. در جاى مناسبى قدرى بمانيم و استراحت كنيم. ــ چشم، مادر! قدرى صبر كن. به زودى به منزلگاه صَفاح مى رسيم. آنجا كه برسيم استراحت مى كنيم.🥀🥀🥀🥀 او فَرَزْدَق است كه همراه مادر خود از كوفه به سوى مكّه حركت كرده است. حتماً مى گويى فرزدق كيست؟ 🥀🥀🥀🥀او يكى از شاعران بزرگ عرب است كه به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)علاقه زيادى دارد و شعرهاى بسيار زيبايى به زبان عربى در مدح اين خاندان سروده است. مادر او پير و ناتوان است، 🥀🥀🥀امّا عشق زيارت خانه خدا، اين سختى ها را براى او آسان مى كند. آنها تصميم مى گيرند كه در اين جا توقّف كنند.🥀🥀🥀 مادر با كمك فرزندش از كجاوه پياده مى شود و زير درختى استراحت مى كند. فرزدق مى رود تا مقدارى آب تهيّه كند. صداى زنگ كاروان مى آيد. فرزدق به جاده نگاهى مى كند، 🥀🥀🥀امّا كاروانى نمى بيند. حتماً آخرين كاروان حاجيان به سوى مكّه مى رود، ولى صداى كاروان، از سوى مكّه مى آيد.🥀🥀🥀 فرزدق تعجّب مى كند. امروز، هشتم ذى الحجّه است و فردا روز عرفات. چرا اين كاروان از مكّه باز مى گردد؟🤔 فرزدق، لحظه اى ترديد مى كند. نكند امروز، روز هشتم نيست!🥀🥀🥀 ولى او اشتباه نكرده و امروز، هشتم ذى الحجّه است. پس چه شده، اينان چه كسانى هستند كه حج انجام نداده از مكّه برمى گردند؟🥀🥀🥀🥀 فرزدق پيش مى رود، و خوب نگاه مى كند. خداى من! اين مولايم امام حسين(عليه السلام)است!🥀🥀🥀 ــ پدر و مادرم به فداى شما. با اين شتاب چرا و به كجا  مى رويد؟ چرا حج خود را نيمه تمام گذاشتيد؟🥀🥀🥀 ــ اگر شتاب نكنم مرا به قتل خواهند رساند.🥀🥀🥀 فرزدق به فكر فرو مى رود و همه چيز را از اين كلام مختصر مى فهمد. آيا او مادر خود را رها كند و همراه امام برود يا اينكه در خدمت مادر بماند؟ او نبايد مادر را تنها بگذارد،🥀🥀🥀 امّا دلش همراه مولايش است. سرانجام در حالى كه اشك در چشم دارد با امام خود خداحافظى مى كند، او اميد دارد كه بعد از تمام شدن اعمال حج، هر چه سريع تر به سوى امام بشتابد. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀🥀🥀 آيا موافقى قدرى استراحت كنيم؟🥀🥀🥀 نگاه كن! پيرمردى به اين سو مى آيد.🥀🥀🥀 او سراغ خيمه امام را مى گيرد. مى خواهد خدمت امام برسد. بيا ما هم همراه او برويم.🥀🥀🥀 وارد خيمه مى شويم. آيا باورت مى شود؟ اكنون من و تو در خيمه مولايمان هستيم. 🏕نگاه كن! امام  مشغول خواندن قرآن است و اشك مى ريزد.😭 گريه امام حسين(عليه السلام) مرا بى اختيار به گريه مى اندازد.🥀🥀🥀 پيرمرد به امام سلام مى كند و مى گويد: "جانم به فدايت! اى فرزند فاطمه! در اين بيابان چه مى كنى؟".🥀🥀🥀 امام مى فرمايد: "يزيد مى خواست خونم را كنار خانه خدا بريزد. من براى اينكه حرمت خانه خدا از بين نرود به اين بيابان آمده ام. 🥀🥀🥀مى خواهم به كوفه بروم. اينها نامه هاى اهل كوفه است كه براى من نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به شهر آنها بروم. آنها با نماينده من بيعت كرده اند".🥀🥀🥀🥀 آيا آنها در بيعت خود ثابت قدم خواهند ماند؟ به راستى راز گريه امام چيست؟🥀🥀🥀🥀 غروب پانزدهم ذى الحجّه است. ما هفت روز است كه در راه هستيم.🥀🥀🥀 اين جا منزلگاه "حاجِز" است و ما تقريباً يك سوم راه را آمده ايم. كمى آن طرف تر يك دو راهى است. يك راه به سوى بصره مى رود و راه ديگر به سوى كوفه. اين جا جاى خوبى است. آب و درختى هم هست🌴 تا كاروانيان نفسى تازه كنند.🥀🥀🥀 به راستى، در كوفه چه مى گذرد؟ آيا كسى از كوفه خبرى دارد؟ آن طرف را ببين! آنها گروهى از مردم هستند كه در بيابان ها زندگى مى كنند. خوب است برويم و از آنها خبرى بگيريم.🥀🥀🥀 ــ برادر سلام. ــ سلام. ــ ما از كاروان امام حسين(عليه السلام) هستيم. آيا شما از كوفه خبرى داريد؟ ــ نه، اين قدر مى دانيم كه تمام مرزهاى عراق بسته شده است.🥀🥀🥀 نيروهاى زيادى نزديك كوفه مستقر شده اند. به هيچ كس اجازه نمى دهند كه وارد كوفه شده و يا از آن شهر خارج شود.🥀🥀🥀 همه، نگران مى شوند. در كوفه چه خبر است؟🤔 اهل كوفه براى ما نامه نوشته اند و ما را دعوت كرده اند. پس آن نيروها براى چه آمده اند و راه ها را بسته اند؟🥀🥀🥀 حتماً مى خواهند از آمدن لشكر يزيد به كوفه جلوگيرى كنند و به استقبال ما بيايند تا ما را با عزّت و احترام به كوفه ببرند.🥀🥀🥀 راستى چرا كوفه در محاصره است؟ چرا همه چيز اين قدر عجيب به نظر مى آيد؟🥀🥀🥀 كاش مى شد خبرى از كوفه گرفت. از آن وقتى كه مسلم براى امام نامه نوشت، ديگر كسى خبرى از كوفه نياورده است. امام تصميم مى گيرد🥀🥀🥀 كه يكى از ياران خود را به سوى كوفه بفرستد تا براى او خبرى بياورد. آيا شما مى دانيد چه كسى براى اين مأموريّت انتخاب خواهد شد؟🥀🥀🥀 اكنون كه راه ها به وسيله دشمنان بسته شده است، فقط كسى مى تواند به اين مأموريّت برود كه به همه راه هاى اصلى و فرعى آشنا باشد. او بايد اهل كوفه باشد و آن منطقه ها را به خوبى بشناسد. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 چه کسی بهتر از فیس اسدی! 👌🏻🥀🥀🥀 او بارها بين كوفه و مكّه رفت و آمد كرده و پيام هاى مردم كوفه را به امام رسانيده است.🥀🥀🥀 نگاه كن! قيس دو زانو خدمت امام نشسته است. 🥀🥀🥀امام قلم و كاغذى را مى طلبد و شروع به نوشتن مى كند: نامه مسلم به من رسيد و او به من گزارش داده است كه شما همراه و ياور من خواهيد بود. 🥀🥀🥀من روز سه شنبه گذشته از مكّه بيرون آمدم. اكنون فرستاده من، قيس، نزد شماست. 🥀🥀🥀خود را آماده كنيد كه به خواست خدا به زودى نزد شما خواهم آمد.🥀🥀🥀 امام نامه را مهر كرده و به قيس تحويل مى دهد تا آن را به كوفه ببرد و خبرى بياورد. 🥀🥀🥀قيس نامه را بر چشم مى نهد و آماده حركت مى شود. امام او را در آغوش مى گيرد و اشك در چشمانش حلقه مى زند.🥀🥀🥀 او سوار بر اسب پيش مى تازد و كم كم از ديده ها محو مى شود. حسّ غريبى به من مى گويد كه ديگر قيس را نخواهيم ديد.🥺🥀 ببين چه جاى سرسبز و خرّمى!🥀🥀🥀 درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند.🥀🥀🥀 امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان "خُزَيْميّه" است.🥀🥀🥀 ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم كه امشب، شب عيد غدير است! 🥀🥀🥀 همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) بروند.🥀🥀🥀 ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(عليه السلام) مى رويم.🥀🥀🥀 هوا روشن شده است و امروز عيد است. همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم. با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است.🥀🥀🥀 آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟🥀🥀 او زينب(عليها السلام) است 🥺❤️ كه در حضور برادر نشسته است:🥀🥀 ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟🥀🥀🥀 ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت:علی ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند🥀🥀 و مى فرمايد: "خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد".🥀🥀🥀 آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است🥀🥀🥀 ما به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم و در بين راه از آبادى هاى مختلفى مى گذريم.🥀🥀🥀 نگاه كن! آن كودك را مى گويم. چرا اين چنين با تعجّب به ما نگاه مى كند؟ گويا گمشده اى دارد.🥀🥀🥀 ــ آقا پسر، اين جا چه مى كنى؟ ــ آمده ام تا امام حسين(عليه السلام) را ببينم.🥀🥀🥀 ــ آفرين پسر خوب، با من بيا. كاروان مى ايستد. 🥀🥀🥀او خدمت امام مى رسد و سلام مى كند. امام نيز، با مهربانى جواب او را مى دهد. گويا اين پسر حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد. خداى من! او چه حرفى با امام حسين(عليه السلام) دارد.🥀🥀🥀 او نزديك مى شود و مى گويد: "اى پسر پيامبر! چرا اين قدر تعداد همراهان و نيروهاى تو كم است؟".🥀🥀🥀 اين سؤال، دل همه ما را به درد مى آورد. 🥺اين كودك خبر دارد كه امام حسين(عليه السلام) عليه يزيد قيام كرده است. پس بايد نيروهاى زيادترى داشته باشد.🥀🥀🥀 همه منتظر هستيم تا ببينيم كه امام چگونه جواب او را خواهد داد. امام دستور مى دهد تا شترى كه بار نامه هاى اهل كوفه بر آن بود را نزديك بياورند. سپس مى فرمايد:🥀🥀🥀 "پسرم! بار اين شتر، دوازده هزار نامه است كه مردم كوفه براى من نوشته اند تا مرا يارى كنند".🥀🥀🥀🥀 كودك با شنيدن اين سخن، خوشحال شده و لبخند مى زند. سپس او براى امام دست تكان مى دهد و خداحافظى مى كند.👋 كاروان همچنان به حركت خود ادامه مى دهد.🥀🥀🥀 غروب يكشنبه بيستم ذى الحجّه است. اكنون دوازده روز است كه در سفر هستيم. كاروان به منزلگاه "شُقُوق" مى رسد. بركه آب، صفاى خاصّى به اين منزلگاه داده است.🥀🥀🥀 نگاه كن! يك نفر از سوى كوفه مى آيد.🐎 امام مى خواهد او را ببيند تا از كوفه خبر بگيرد. ــ اهل كجا هستى؟🥀🥀🥀 ــ اهل كوفه ام. ــ مردم آنجا را چگونه يافتى؟ ــ دل هاى مردم با شماست، امّا شمشيرهاى آنها با يزيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🌴🌴🌴🌴 ــ هر آنچه خداى بزرگ بخواهد، همان مى شود. ما به آنچه خداوند برايمان مقدّر نموده است، راضى هستيم.🥀🥀🥀 آرى، امام حسين(عليه السلام)، باخبر مى شود كه يزيد به ابن زياد نامه نوشته و از او خواسته است تا كوفه را آرام كند و اينك ابن زياد، آن جلاّد خون آشام 🌴🌴🌴به كوفه آمده است و مردم را به بيعت با يزيد خوانده است.🥀🥀🥀 ابن زياد براى اينكه خوش خدمتى خود را به يزيد ثابت كند، لشكر بزرگى را به مرزهاى عراق فرستاده است. آن لشكر راه ها را محاصره كرده اند و هر رفت و آمدى را كنترل مى كنند.🥀🥀🥀 آن مرد عرب، اين خبرها را مى دهد و از ما جدا مى شود.🌴🌴🌴 اين خبرها همه را نگران كرده است. به راستى، در كوفه چه خبر است؟ مسلم بن عقيل در چه حال است؟ آيا مردم پيمان خود را شكسته اند؟🥀🥀🥀 معلوم نيست اين خبر درست باشد. آرى اگر اين خبر درست بود، حتماً مسلم بن عقيل نماينده امام، از كوفه بازمى گشت و به امام خبر مى داد.🌴🌴🌴 ما سخن امام را فراموش نكرده ايم كه وقتى مسلم مى خواست به كوفه برود، به او فرمود: "اگر مردم كوفه را يار و ياور ما نيافتى با عجله باز گرد". پس چرا از مسلم هيچ خبرى نيست؟ چرا از قَيْس هيچ خبرى نيامد؟ اكنون اين دو فرستاده امام، كجا هستند و چه مى كنند؟🥀🥀🥀🥀 امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.🌴🌴🌴 ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم. جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟🥀🥀🥀 او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(عليه السلام) ميانه خوبى نداشته است.🌴🌴🌴🌴 صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(عليه السلام) به اين جا مى رسد. زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد:🥀🥀🥀 "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".🌴🌴🌴🌴 همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: "آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"،🥀🥀🥀 امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.🌴🌴🌴🌴 وقتى همسر زُهيْر زينب(عليها السلام) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(عليها السلام) باشد. او مى بيند كه امام حسين(عليه السلام)ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.🥀🥀🥀 به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟ شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد.🌴🌴🌴 خدايا! چه مى شود كه همسرم را عاشق حسين(عليه السلام) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.🥀🥀🥀 ساعتى مى گذرد. امام حسين(عليه السلام) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد: ــ آن خيمه كيست؟ ــ خيمه زُهير است.🌴🌴🌴 ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟ ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم. ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تو را مى خواند.🥀🥀🥀 فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".🌴🌴🌴 همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد. دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.🥀🥀🥀 اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: ""مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".🌴🌴🌴 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 ــ هر آنچه خداى بزرگ بخواهد، همان مى شود. ما به آنچه خداوند برايمان مقدّر نموده است، راضى هستيم.🥀🥀🥀🥀 آرى، امام حسين(عليه السلام)، باخبر مى شود كه يزيد به ابن زياد نامه نوشته و از او خواسته است تا كوفه را آرام كند و اينك ابن زياد، آن جلاّد خون آشام 🥀🥀🥀به كوفه آمده است و مردم را به بيعت با يزيد خوانده است.🥀🥀🥀 ابن زياد براى اينكه خوش خدمتى خود را به يزيد ثابت كند،🥀🥀🥀 لشكر بزرگى را به مرزهاى عراق فرستاده است. آن لشكر راه ها را محاصره كرده اند و هر رفت و آمدى را كنترل مى كنند.🥀🥀🥀 آن مرد عرب، اين خبرها را مى دهد و از ما جدا مى شود.🥀🥀🥀 اين خبرها همه را نگران كرده است. به راستى، در كوفه چه خبر است؟🥀🥀🥀 مسلم بن عقيل در چه حال است؟ آيا مردم پيمان خود را شكسته اند؟ معلوم نيست اين خبر درست باشد.🥀🥀🥀 آرى اگر اين خبر درست بود، حتماً مسلم بن عقيل نماينده امام، از كوفه بازمى گشت و به امام خبر مى داد.🥀🥀🥀 ما سخن امام را فراموش نكرده ايم كه وقتى مسلم مى خواست به كوفه برود، به او فرمود: "اگر مردم كوفه را يار و ياور ما نيافتى با عجله باز گرد". پس چرا از مسلم هيچ خبرى نيست؟🥀🥀🥀 چرا از قَيْس هيچ خبرى نيامد؟ اكنون اين دو فرستاده امام، كجا هستند و چه مى كنند؟🥀🥀🥀🥀 امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.🥀🥀🥀 ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم.🥀🥀🥀 جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟🥀🥀🥀 او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(عليه السلام) ميانه خوبى نداشته است.🥀🥀🥀 صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(عليه السلام) به اين جا مى رسد.🥀🥀🥀 زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد: "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".🥀🥀🥀🥀 همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: 🥀🥀🥀"آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"، امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.🥀🥀🥀 وقتى همسر زُهيْر زينب(عليها السلام) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(عليها السلام) باشد. او مى بيند كه امام حسين(عليه السلام)ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.🥀🥀🥀 به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟🥀🥀🥀 شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد. خدايا! چه مى شود🥀🥀🥀 كه همسرم را عاشق حسين(عليه السلام) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.🥀🥀🥀 ساعتى مى گذرد. امام حسين(عليه السلام) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد: ــ آن خيمه كيست؟🥀🥀 ــ خيمه زُهير است.🥀🥀 ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟🥀🥀🥀 ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم. ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تو را مى خواند.🥀🥀🥀 فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".🥀🥀🥀 همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد.🥀🥀🥀 دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.🥀🥀🥀 اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: "🥀🥀🥀"مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".🥀🥀🥀 .. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀