eitaa logo
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
472 دنبال‌کننده
30.5هزار عکس
8.9هزار ویدیو
121 فایل
مهدویت، فرهنگی، مباحث سیاسی ممنوع، جز سخنان مهم رهبری @Shabnegar مدیر تبادل و تبلیغ نداریم❌❌ کانال مارا به دوستانتان معرفی بفرمایید برداشت از کانال با ذکر صلوات آزاد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 امام به سوى "مسجد الحرام" مى رود.✨ همه ياران، همراه آن حضرت مى روند.✨ نگاه كن! امام كنار درِ خانه خدا به نماز مى ايستد و بعد از نماز، دست هاى خود را به سوى آسمان مى برد و چنين مى گويد: "خدايا، آن چه خير و صلاح مسلمانان است براى ما مقدّر فرما".🤲 سپس قلم و كاغذى مى طلبد و براى مردم كوفه نامه اى مى نويسد.✨✨ اكنون امام مى گويد: "بگوييد پسر عمويم، مسلم بن عقيل بيايد".✨✨✨ آيا مسلم بن عقيل را مى شناسى؟ او پسر عموى امام حسين(عليه السلام) است. مسلم، شخصى شجاع، قوّى و آگاه است و براى همين، امام حسين(عليه السلام) او را براى مأموريّتى مهم انتخاب كرده است.✨✨✨ امام به بزرگان كوفه رو مى كند و به آنها مى فرمايد: "من تصميم گرفته ام مسلم را به عنوان نماينده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را براى من گزارش كند. وقتى گزارش مسلم به من برسد به سوى كوفه حركت خواهم كرد".✨✨✨ بزرگان كوفه بسيار خوشحال مى شوند و به همديگر تبريك مى گويند. آنها يقين دارند كه مسلم با استقبال باشكوه مردم روبرو خواهد شد و بهترين گزارش ها را براى امام حسين(عليه السلام) خواهد نوشت.✨✨✨ همسفرم! آيا دوست دارى نامه اى را كه امام براى مردم كوفه نوشت برايت نقل كنم: "بسم اللَّه الرَّحمـن الرَّحيم; از حسين به مردم كوفه: من نامه هاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. براى همين، پسر عمويم  مسلم را نزد شما مى فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوى شما خواهم آمد".✨✨✨ امام، مسلم را در آغوش مى گيرد. صداى گريه امام بلند مى شود. مسلم نيز اشك مى ريزد. راز اين گريه چيست؟ سفر عشق براى مسلم آغاز شده است.😭 امام نامه را به دست او مى دهد و دستانش را مى فشارد و مى فرمايد: "به كوفه رهسپار شو و ببين اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند كه در نامه ها نوشته اند، به من خبر بده تا به سوى تو بيايم و در غير اين صورت، هر چه سريع تر به مكّه باز گرد".✨✨✨ او نامه را مى گيرد و بر چشم مى گذارد و آخرين نگاه را به امام خويش مى نمايد و بعد از وداع با همسر و فرزندانش، به سوى كوفه حركت مى كند.✨✨✨ مسلم براى امنيّت بيشتر، تنها و از راه هاى فرعى به سوى كوفه مى رود. چرا كه اگر او با گروهى از دوستان خود به اين سفر برود، ممكن است گرفتار مأموران يزيد شود.✨✨✨ آن صد و پنجاه نفرى كه از كوفه آمده بودند، در مكّه مى مانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسين(عليه السلام) به كوفه باز گردند.✨✨✨ آنها مى خواهند امام با احترام خاصّى به سوى كوفه برود.✨✨✨ امروز، پانزدهم ماه رمضان است كه مسلم به سوى كوفه مى رود...✨✨ او راه مكّه تا كوفه را مدّت بيست روز طى مى كند و روز پنجم شوّال به كوفه مى رسد.✨✨✨ مردم كوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بيعت مى كنند.✨✨✨ آيا مى دانيد چند نفر با مسلم بيعت كرده اند؟ هجده هزار نفر، چه شرايطى از اين بهتر!✨✨✨ صبح روز دهم ذى القعده، مسلم قلم در دست مى گيرد. او در اين سى و پنج روز به بررسى اوضاع كوفه پرداخته است و شرايط را براى حضور امام مناسب مى بيند.✨✨✨ مسلم مى داند كه امام حسين(عليه السلام)، در مكّه منتظر رسيدن نامه اوست و بايد نتيجه بررسى اوضاع كوفه را به امام خبر بدهد. پس نتيجه بررسى هاى يك ماهه خود را گزارش مى دهد و اين نامه را براى امام مى نويسد: "هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، هر چه زودتر به سوى كوفه بشتابيد".🐎 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 ✨✨✨✨✨ مسلم، اين نامه را به يكى از ياران خود مى دهد و از او مى خواهد كه هر چه سريع تر اين نامه مهمّ را به امام برساند. فرستاده مسلم با شتاب به سوى مكّه می تازد تا نامه را به موقع به امام برساند.🥀🥀🥀 يزيد در قصر خود در شام نشسته و همه مشاوران را گرد خود جمع كرده است و به آنها چنين سخن مى گويد: "به راستى، ما براى مقابله با حسين چه كنيم؟ آيا او را در مكّه به قتل برسانيم؟ در مكّه حتّى حيوانات هم، در امن و امان هستند.🥀🥀🥀 اگر ما حسين را در آن شهر به قتل برسانيم، همه دنياى اسلام شورش خواهند كرد. آن وقت ديگر آبرويى براى ما نخواهد ماند".🥀🥀🥀 همه در فكر هستند كه چه كنند. حمله به حسين در مكّه، براى حكومت يزيد بسيار خطرناك است و مى تواند پايه هاى حكومت او را به لرزه در آورد.🥀🥀🥀 مشكل يزيد اين است كه اكنون، مكّه در تصرّف امام حسين(عليه السلام) است. ايام حج هم نزديك است و همه حاجيان براى طواف خانه خدا به مكّه مى روند. مشاوران يزيد مى گويند: "ما نمى توانيم لشكرى به مكّه بفرستيم و با حسين به صورت آشكارا بجنگيم". 🥀🥀🥀 يزيد سخت آشفته است.🌴 بر سر اطرافيان خود فرياد مى زند: "من اين همه پول به شما مى دهم تا در اين مواقع حسّاس، فكرى به حال من بكنيد. زود باشيد! نقشه اى براى خاموش كردن نهضت حسين بكشيد".🥀🥀🥀 همه به فكر فرو مى روند. برنامه هاى امام حسين(عليه السلام) آن قدر حساب شده و دقيق است كه راهى براى يزيد باقى نگذاشته است.🥀🥀🥀 يكى از اطرافيان مى گويد: "من راه حل را يافتم. من راه حل بسيار خوبى پيدا كردم". او طرح خود را مى گويد، همه با دقّت گوش مى دهند و در نهايت، اين طرح مورد تأييد همه قرار مى گيرد و يزيد هم بسيار خوشحال مى شود. طرحى بسيار دقيق و حساب شده كه داراى پنج مرحله است:🥀🥀🥀 1. ابتدا اميرى شجاع و نترس را به مكّه اعزام مى كنيم و از او مى خواهيم كه هرگز با حسين درگير نشود.🥀🥀🥀 2. لشكرى بزرگ و مجهّز همراه او به مكّه اعزام مى كنيم.🥀🥀🥀 3. سى نفر از هواداران بنى اُميّه را انتخاب نموده و آنها را به مكّه مى فرستيم. آنها بايد در زير لباس هاى خود شمشير داشته باشند.🥀🥀🥀 4. در هنگام طواف خانه خدا، حسين مورد حمله قرار مى گيرد و از آن جهت كه همراه داشتن اسلحه در هنگام طواف بر همه حرام است، پس ياران حسين قدرت دفاع از او را نخواهند داشت 🥀🥀🥀 5 . بعد از كشته شدن حسين، براى جلوگيرى از شورش مردم، آن سى هوادار بنى اُميّه به وسيله نيروهاى امير مكّه دستگير شده و همگى اعدام مى شوند تا مردم تصوّر كنند كه حسين، به وسيله عدّه اى از اعراب كشته شده است و حكومت يزيد نيز، هيچ دخالتى در اين ماجرا نداشته و حتّى قاتلان حسين را نيز، اعدام كرده است.🥀🥀🥀 واقعاً كه اين طرح، يك طرح زيركانه و دقيق است، امّا آيا يزيد موفق به اجراى همه مراحل آن خواهد شد؟ با من همراه باشيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀 روزهاى اوّل ماه ذى الحجّه است و مردم بسيارى براى انجام مراسم حج به مكّه آمده اند.🕋🥀🥀🥀 نامه مسلم به مكّه مى رسد و امام آن را مى خواند. آيا امام به سوى كوفه خواهد رفت؟ روزهاى انجام حج نزديك است. امام مى خواهد اعمال حج را انجام دهد. حج يك اجتماع عظيم اسلامى است و امام مى تواند از اين فرصت به خوبى استفاده كند. از تمام دنياى اسلام به اين شهر آمده اند و هر حاجى مى تواند پس از بازگشت به وطن خود، يك مبلّغ🗣 خوب براى قيام امام باشد.🥀🥀🥀 در حال حاضر مكّه هم بدون امير است و زمينه براى هرگونه فعاليّت ياران امام فراهم است.🥀🥀🥀 در شام جاسوس ها خبر بيعت مردم كوفه با امام حسين(عليه السلام) را به يزيد داده اند.🥀🥀🥀🥀 قلب كشور عراق در كوفه مى تپد و اگر امام بتواند آنجا را تصرّف كند به آسانى بر بخش عظيمى از دنياى اسلام تسلّط مى يابد. اگر امام حسين(عليه السلام) به كوفه برسد، گروه بى شمارى از شيعيان دور او جمع خواهند شد.🥀🥀🥀 روز دوشنبه هفتم ذى الحجّه است و ما دو روز ديگر تا روز عرفه فرصت داريم. همه حاجيان لباس احرام بر تن كرده اند و خود را براى رفتن به صحراى عرفات آماده مى كنند.🥀🥀🥀 آيا تو هم آماده اى لباس احرام بر تن كنى و به صحراى عرفات بروى؟🥀🥀🥀 ناگهان خبر مهمّى به شهر مى رسد. گوش كن! يزيد براى مكّه، امير جديدى انتخاب كرده و اين امير همراه با لشكر بزرگى به نزديكى هاى مكّه رسيده است.🥀🥀🥀 او مى آيد تا نقشه شوم يزيد را عملى كند و شعله نهضت امام حسين(عليه السلام) را خاموش كند😞 🥀🥀🥀 امير جديد به مكّه مى رسد و وارد مسجدالحرام مى شود.🥀🥀🥀 تا پيش از اين، هميشه امام حسين(عليه السلام) كنار خانه خدا به نماز مى ايستاد و مردم پشت سر او نماز مى خواندند. موقع نماز كه مى شود امير جديد، در جايگاه مخصوص امام جماعت مى ايستد.🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) اين صحنه را مى بيند. ولى براى اينكه بهانه اى به دست دشمن ندهد، اقدامى نمى كند و پشت سر او نماز مى خواند.🥀🥀🥀 با ورود امير جديد  و بررسى تغييرات اوضاع مكّه، امام تصميم جديدى مى گيرد. مردم از همه جاىِ جهان اسلام به مكّه آمده اند تا اعمال حج را به جا آورند.🥀🥀🥀 دو روز ديگر نيز، مردم به صحراى عرفات مى روند. ولى امام مى خواهد به كوفه برود.🥀🥀🥀🥀 به راستى چرا امام اين تصميم را گرفته است؟🥀🥀🥀🥀 پيام امام حسين(عليه السلام)، به گوش ياران و شيفتگان آن حضرت مى رسد: "هر كس كه مى خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براى ديدار خداوند آماده مى بيند، با ما همسفر شود كه ما به زودى به سوى كوفه حركت خواهيم كرد".🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) مى خواهد طواف وداع را انجام دهد. طواف خداحافظى با خانه خدا!🥀🥀🥀🥀 مردم همه در لباس احرام هستند و آرام آرام خود را براى رفتن به سرزمين عرفات آماده مى كنند، امّا ياران امام حسين(عليه السلام) بار سفر مى بندند. 🥀🥀🥀🥀 مردم مكّه همه در تعجّب اند كه چرا امام با اين عجله، مكّه را ترك مى كند؟ 🐎چرا او در اين شهر نمى ماند؟🥀🥀🥀 در اين جا كه هيچ خطرى او را تهديد نمى كند. اين جا حرم امن الهى است. اگر امام تصميم به رفتن دارد چرا صبر نمى كند تا اعمال حج تمام شود. در آن صورت گروه زيادى 👬از حاجيان همراه او خواهند رفت.🥀🥀🥀 در حال حاضر، براى مردم بسيار سخت است كه اعمال حج را رها كنند و همراه امام حسين(عليه السلام) بروند. هر مسلمانى در هر جاى دنيا، آرزو دارد روز عرفه در صحراى عرفات باشد.🥀🥀🥀 اين سؤال ها ذهن مردم را به خود مشغول كرده است. هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه شومى كشيده است. او مى خواهد امام حسين(عليه السلام) را در حال احرام و كنار خانه خدا به قتل برساند.😭🖤🥀🥀🥀 هيچ كس باور نمى كند كه جان امام در اين سرزمين در خطر باشد. آخر تا به حال سابقه نداشته است كه حرمت خانه خدا شكسته شود. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 از زمان هاى قديم تاكنون، مردم به خانه خدا احترام گذاشته اند و حتّى در زمان جاهليّت  نيز، هيچ كس جرأت نداشته است كسى را كنار خانه خدا به قتل برساند، امّا يزيد كه پايه هاى حكومت خود را متزلزل مى بيند تصميم گرفته است تا حرمت خانه خدا را بشكند و امام حسين(عليه السلام) را در اين حرم امن به قتل برساند.😔🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) طواف وداع انجام مى دهد. مستحب است هر كس كه از مكّه خارج مى شود، طواف وداع انجام دهد. آيا موافقى ما هم همراه آن حضرت طواف وداع انجام دهيم؟🥀🥀 اشك در چشمان ياران امام حسين(عليه السلام) حلقه زده است.🥺 آيا قسمت خواهد شد بار ديگر خانه خدا را ببينند؟ آيا بار ديگر، دور اين خانه طواف خواهند كرد؟🥀🥀🥀 يك نفر رو به امام مى كند و مى گويد: "اى حسين! كبوترى از كبوتران حرم باش".🕊🥀🥀🥀 همه خيال مى كنند كه اگر امام در مكّه بماند در امن و امان خواهد بود. همان طور كه كبوتران حرم در امن و امان هستند، ولى امام مى فرمايد: "دوست ندارم به خاطر من حرمت اين خانه شكسته شود".🥀🥀🥀 اين جا شهر خدا و حرم خداست و امام نمى خواهد حرمت خانه خدا شكسته شود.🥀🥀🥀 يزيد مى خواهد بعد از كشتن امام حسين(عليه السلام)، با تبليغات زياد در ذهن مردم جا بيندازد كه اين حسين بود كه حريم خانه خدا را براى اوّلين بار شكست. 🥀🥀🥀كافى است كه ابتدا درگيرى ساختگى بين مأموران حكومتى و ياران امام ايجاد كنند. به گونه اى كه تعدادى از مأموران كشته شوند🥀🥀🥀 و بعد از آن، امام به وسيله مأموران به قتل برسد و در ذهن مردم اين گونه جا بيفتد كه ابتدا ياران امام با هواداران يزيد درگير شده و در اين درگيرى آنها از خود دفاع كرده اند و در اين كشمكش امام حسين(عليه السلام) نيز، كشته شده است.🥀🥀 اكنون يزيد مى خواهد🥀🥀🥀 كه هم حسين(عليه السلام) را به قتل برساند و هم او را به عنوان اوّلين كسى كه در مكّه خون كسى را ريخته است، معرّفى كند. 🥀🥀🥀🥀 او كيست كه چنين سراسيمه به سوى امام مى آيد؟ به گمانم يكى از پسر عموى هاى امام حسين(عليه السلام) است كه خبردار شده امام مى خواهد به سوى كوفه برود.🥀🥀🥀 او خدمت امام مى رسد و سلام كرده و مى گويد: "اى حسين! به من خبر رسيده كه تصميم دارى به سوى كوفه بروى، امّا من خيلى نگرانم. 🥀🥀🥀زيرا هنوز نماينده يزيد در آن شهر حكومت مى كند و يزيد پول هاى  بيت المال  را در اختيار دارد و مردم هم كه بنده پول هستند.🥀🥀🥀 من مى ترسم آنها مردم را با پول فريب بدهند و همان هايى كه به تو وعده يارى داده اند، به خاطر پول به جنگ با تو بيايند".🥀🥀🥀🥀 وقتى سخن او تمام مى شود امام مى گويد: "خدا به تو جزاى خير دهد. مى دانم كه تو از روى دلسوزى سخن مى گويى، امّا من بايد به اين سفر بروم". هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه اى براى كشتن امام حسين(عليه السلام) كشيده است. براى همين، همه دلسوزان، امام را از ترك مكّه نهى مى كنند. ولى امام مى داند كه در مكّه هم در امان نيست. پس صلاح در اين است كه به سوى كوفه حركت كند.🥀🥀🥀🥀 آيا محمّد بن حَنَفيّه را به ياد مى آورى؟ برادر امام حسين(عليه السلام) را مى گويم. همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدينه )، به عنوان نماينده امام در آن شهر ماند.🥀🥀🥀🥀 اكنون او براى انجام مراسم حج و ديدن برادر به سوى مكّه مى آيد.🥀🥀🥀 او شب هشتم ذى الحجّه به مكّه مى رسد، امّا همين كه وارد شهر مى شود به او خبر مى دهند كه اگر مى خواهى برادرت حسين(عليه السلام) را ببينى، فرصت زيادى ندارى. زيرا ايشان فردا صبح زود، به سوى كوفه حركت مى كند. مگر او اعمال حج را انجام نمى دهد؟🥀🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(عليه السلام) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و مى گويد: "اى برادر! چرا مى خواهى به سوى كوفه بروى؟ مگر فراموش كردى كه آنها با پدرمان چه كردند؟🥀🥀🥀 مگر به ياد ندارى كه با برادرمان، حسن(عليه السلام)، چگونه برخورد كردند؟ من مى ترسم كه آنها باز هم بى وفايى كنند. اى برادر، در مكّه بمان كه اين جا حرم امن الهى است".🥀🥀🥀 امام مى فرمايد: "اى برادر! بدان كه يزيد، براى كشتن من در اين شهر، برنامه ريزى كرده است".🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه، با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى رود. 🥀🥀🥀 آيا امام حسين(عليه السلام) كنار خانه خدا هم در امان نيست؟ او به امام مى گويد: "برادر، به سوى كشور يمن برو كه آنجا شيعيان زيادى هستند"🥀🥀🥀 ... 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 امام نيز مى فرمايد: "من در مورد پيشنهاد تو فكر مى كنم".🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه اكنون آرام مى گيرد و نزد خواهرش زينب(عليها السلام) مى رود تا با او ديدارى تازه كند.💚 امشب اوّلين شبى است كه لشكر يزيد در مكّه مستقر شده اند. بايد به هوش بود و بيدار!🥀🥀 آيا موافقى امشب، من و تو كنار خانه امام نگهبانى بدهيم؟🥀🥀🥀🥀 جوانان بنى هاشم جمع شده اند. عبّاس را نگاه كن! او هر رفت و آمدى را با دقّت زير نظر دارد. مگر جان امام در خطر است؟ چرا بايد چنين باشد، مگر اين جا حرم امن خدا نيست؟ به راستى، چه شده كه حقيقت حرم، اين گونه جانش در خطر است؟🥀🥀🥀🥀 سى نفر از هواداران بنى اُميّه كه قرار است نقشه قتل امام را اجرا كنند، اكنون خود را به مكّه رسانيده اند. آنها به جايزه بزرگى كه يزيد به آنها وعده داده است فكر مى كنند، امّا نمى دانند كه نقشه آنها عملى نخواهد شد.🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) عاشق صحراى عرفات است. او هر سال در آن صحرا، دعاى عرفه مى خواند و با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس باور نمى كند كه امام يك روز قبل از روز عرفه، مكّه را ترك كند؟🥀🥀🥀🥀 امروز امام به فكر صحراى ديگرى است. او مى خواهد حج ديگرى انجام دهد. او مى خواهد با خون وضو بگيرد تا اسلام زنده بماند.🥀🥀🥀🥀 امت اسلامى گرفتار خواب شده است. همه اين مردمى كه در مكّه جمع شده اند بر شيطان سنگ مى زنند، امّا دست در دست شيطان بزرگ، يزيد مى گذارند🥀🥀🥀🥀. آنها نمى دانند كه بيعت با يزيد، يعنى مرگ اسلام! يزيد تصميم گرفته است تا اسلام را از بين ببرد. او كه آشكارا شراب مى خورد و سگ بازى مى كند، خليفه مسلمانان شده و قرآن را به بازى گرفته است.🥀🥀🥀🥀 اكنون امام، مصلحت ديده است كه براى بيدارى بشريّت بايد هجرت كند. هجرت به سوى بيدارى. هجرت به سوى آزادگى. همسفر من! برخيز! مگر صداى شترها را نمى شنوى؟ مگر خبر ندارى كه كاروان امام حسين(عليه السلام) آماده حركت است؟🐫🐪🥀🥀🥀🥀 اين كاروان به سوى كوفه مى رود. همه سوار شده اند. كجاوه ها را نگاه كن! زينب(عليها السلام) هم عزم سفر دارد. همه اهل و عيال امام همراه او مى روند. امام رو به همه مى كند و مى فرمايد: "ما به سوى شهادت مى رويم".🥀🥀🥀 آرى، امام آينده اين كاروان را بيان مى كند. مبادا كسى براى رياست و مال دنيا با آنها همراه شود.🥀🥀🥀🥀 دوستان عزيزم! ما چه كار كنيم؟ آيا همراه اين كاروان برويم؟ گمانم دل تو نيز مثل من گرفتار اين كاروان شده است. يكى فرياد مى زند: "صبر كنيد! به كجا چنين شتابان؟".🥀🥀🥀🥀 آيا اين صدا را مى شناسى؟ او محمّد بن حنفيّه است كه مى آيد. مهار شتر امام حسين(عليه السلام) را مى گيرد و چنين مى گويد: "برادر جان! ديشب با شما سخن گفتم كه به سوى كوفه نروى. گفتى كه روى سخنم فكر مى كنى. پس چه شد؟ چرا اين قدر عجله دارى؟"🐎 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀🥀🥀 امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:🥀🥀🥀🥀 "برادر! ديشب، پس از آن كه تو رفتى در خواب پيامبر را ديدم. او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود كه اى حسين، از مكّه هجرت كن. خدا مى خواهد تو را آغشته به خون ببيند".🥀🥀🥀 اشك در چشم محمّد بن حنفيّه حلقه مى زند.🥺🥀🥀🥀 ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). اين سفرى است كه بازگشتى ندارد. اين آخرين ديدار با برادر است. پس برادر را در آغوش مى گيرد  و به ياد آغوشِ گرم پدر مى افتد.🥀🥀🥀 محمّد بن حنفيّه با دست اشاره اى به سوى كجاوه زينب(عليها السلام)، مى كند و مى گويد: "برادر! اگر به سوى شهادت مى روى چرا اهل و عيال خود را همراه مى برى؟".🥀🥀🥀 امام در جواب مى فرمايد: "خدا مى خواهد آنها را در اسارت ببيند". چه مى شنوم؟ خواهرم زينب(عليها السلام) بر كجاوه اسيرى، سوار شده است؟😭😭🥀🥀 آرى! اگر زينب(عليها السلام) در اين سفر همراه امام حسين(عليه السلام) نباشد، پيام او به دنيا نمى رسد.🥀🥀🥀 من با شنيدن اين سخن خيلى به فكر فرو مى روم.🥀🥀🥀 شايد بگويى چرا خدا اراده كرده است كه اهل و عيال پيامبر اسير شوند؟ مگر خبر ندارى كه اگر امام حسين(عليه السلام)، آنها را در شهر مى گذاشت، نمى توانست به هدف خود برسد.🥀🥀🥀 يزيد دستور داده بود كه اگر نتوانستند مانع حركت امام حسين(عليه السلام) به كوفه شوند، نقشه دوم را اجرا كنند. آيا مى دانى نقشه دوم چيست؟🥀🥀🥀 يزيد خيال نمى كرد كه حسين(عليه السلام) زن و بچّه اش را همراه خود ببرد، به همين دليل، نقشه كشيد تا موقع خروج امام از مكّه، زن و بچّه آن حضرت را اسير كند 🥀🥀🥀 تا امام با شنيدن اين خبر، مجبور شود به مكّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در اين بازگشت است كه نقشه دوم اجرا مى شود  و امام به شهادت مى رسد.🥀🥀🥀 ولى امام حسين(عليه السلام)، يزيد را به خوبى مى شناسد. مى داند كه او نامرد است و اين طور نيست كه فقط با خود او كار داشته باشد.🥀🥀🥀 بنابراين، امام با اين كار خود، دسيسه يزيد را نقش بر آب مى كند.🥀🥀🥀 نگاه كن! كاروان حركت مى كند. ياران امام همه پا در ركاب آن حضرت هستند. اين كاروان چقدر با عجله مى رود.🏃 خطر در كمين است.🥀🥀🥀 قبل از اينكه هواداران يزيد بفهمند بايد از اين شهر دور شوند. اشك در چشمان امام حسين(عليه السلام) حلقه زده است.😔 او هجرت پيامبر را به ياد آورده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در دل شب از اين شهر هجرت كرد. امام حسين(عليه السلام) هم در تاريكى شب به سوى كوفه پيش مى رود.🥀🥀🥀 هوا روشن مى شود. صداى اسب هايى از دور، سكوت صبح دم را مى شكند. چه خبر شده است؟ 🥀🥀🥀آيا سپاه يزيد مى آيد؟ آرى، امير جديد مكّه فهميده است كه امام حسين(عليه السلام) از مكّه مى رود.🥀🥀🥀 براى همين، گروهى را به سرپرستى برادرش به سوى امام مى فرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسين(عليه السلام) بشوند.🥀🥀🥀 آنها، راه را بر كاروان امام مى بندند. يكى فرياد مى زند: "اى حسين! كجا مى روى؟ هر چه زودتر بايد به مكّه🕋 برگردى!". آنها آمده اند تا راه را بر حرم واقعى ببندند. به دست هاى آنها نگاه كن! كسى كه لباس احرام بر تن دارد نبايد وسيله نبرد در دست بگيرد، امّا اينان تازيانه در دست دارند.🥀🥀🥀 وقتى كه آنها تازيانه ها را بالا مى برند، جوانان بنى هاشم مى گويند: "خيال مى كنيد ما از تازيانه هاى شما مى ترسيم". عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان پيش مى آيند.🥀🥀🥀 غوغايى مى شود. نگاه كن! همه آنها وقتى برق غضب عبّاس را مى بينند، فرار مى كنند.🥀🥀🥀 كاروان به حركت خود ادامه مى دهد... مردم، گروه گروه به سوى مكّه مى آيند. فردا روز عرفه است. اينان آخرين گروه هايى هستند كه براى اعمال حج مى آيند. هر طرف را نگاه كنى مردمى را مى بينى كه لباس احرام بر تن كرده اند و ذكر "لبّيك" بر لب دارند، امّا آنها با ديدن اين كاروان كه از مكّه بيرون آمده تعجّب مى كنند و به هم مى گويند كه مگر آنها مشتاق انجام مناسك حج نيستند. چرا حج خانه خدا را رها كرده اند؟🥀🥀🥀 خوب است جلو برويم و علّت را جويا شويم، امّا چون نزديك مى آيند امام حسين(عليه السلام) را مى بينند و راهى جز سكوت نمى گزينند.🥀🥀🥀 همه گيج مى شوند. ما شنيده بوديم كه او عاشق صحراى عرفات است و اوّلين حجّ گزار خانه خداست. پس چرا حج را رها كرده است؟🥀🥀🥀 آنها نمى دانند كه او مى رود تا حج راستين خود را انجام دهد.🥀🥀🥀 نگاه كن! آنجا حاجيان همراه خود قربانى مى برند تا در منى قربانى كنند و اين جا امام حسين(عليه السلام) براى مناىِ كربلا، قربانى شش ماهه مى برد.😭😭 او مى خواهد درخت اسلام را با خون خود آبيارى كند. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 🥀🥀🥀🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 كيستيد و از كجا مى آييد؟🥀🥀🥀 ــ ما از بصره آمده ايم و مى خواهيم به مكّه برويم. ــ سفر به خير.🥀🥀🥀 ــ آيا شما از امام حسين(عليه السلام) خبرى داريد. ما براى يارى او اين راه دور را آمده ايم.🥀🥀🥀🥀 ــ خوش آمديد! اين كاروان امام حسين(عليه السلام) است كه به كوفه مى رود.🐫🐪🥀🥀 تا نام امام حسين(عليه السلام) به گوش آنها مى رسد، غرق شادى و سرور مى شوند.🤩😍 نگاه كن! آنها سر به خاك مى نهند و سجده شكر به جا مى آورند كه سرانجام به محبوب خود رسيده اند.🥀🥀🥀🥀 آنها براى عرض ادب و احترام، نزد امام مى روند. آنها در نزديكى مكّه، فكرِ طواف و ديدن خانه خدا را از سر بيرون مى كنند. زيرا مى دانند كه كعبه حقيقى از مكّه بيرون آمده است. به همين جهت به زيبايى كعبه حقيقى دل مى بندند 💚 و همراه كاروان امام، به سوى كوفه به راه مى افتند.🥀🥀🥀🥀 تاريخ همواره به معرفت اين سه نفر  غبطه مى خورد. خوشا به حالشان كه در لحظه انتخاب بين حج و امام حسين(عليه السلام)، دوّمى را انتخاب كردند.👌🥀🥀🥀 آيا آنها را شناختى؟ يزيد بن ثُبَيْط و دو جوان او.👨‍👦‍👦 آرى، از هزاران حاجى در آن سال هيچ نام و نشانى نمانده است، امّا نام اين حاجيان واقعى، براى هميشه باقى خواهد ماند.🥀🥀🥀🥀 اين سه نفر اهل بصره هستند. آنها وقتى با خبر شدند كه امام در مكّه اقامت كرده است، بى قرار ديدن امام، دل به دريا زده و به سوى مكّه رهسپار شده اند، امّا آنها هم، مثل من و تو  از حج و طواف خانه خدا دل مى كَنند و مى خواهند دور كعبه حقيقى طواف كنند. آنها مى خواهند تا يار و ياور امام زمان خود باشند. 🥀🥀🥀🥀 ــ پسرم، من ديگر خسته شده ام. در جاى مناسبى قدرى بمانيم و استراحت كنيم. ــ چشم، مادر! قدرى صبر كن. به زودى به منزلگاه صَفاح مى رسيم. آنجا كه برسيم استراحت مى كنيم.🥀🥀🥀🥀 او فَرَزْدَق است كه همراه مادر خود از كوفه به سوى مكّه حركت كرده است. حتماً مى گويى فرزدق كيست؟ 🥀🥀🥀🥀او يكى از شاعران بزرگ عرب است كه به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)علاقه زيادى دارد و شعرهاى بسيار زيبايى به زبان عربى در مدح اين خاندان سروده است. مادر او پير و ناتوان است، 🥀🥀🥀امّا عشق زيارت خانه خدا، اين سختى ها را براى او آسان مى كند. آنها تصميم مى گيرند كه در اين جا توقّف كنند.🥀🥀🥀 مادر با كمك فرزندش از كجاوه پياده مى شود و زير درختى استراحت مى كند. فرزدق مى رود تا مقدارى آب تهيّه كند. صداى زنگ كاروان مى آيد. فرزدق به جاده نگاهى مى كند، 🥀🥀🥀امّا كاروانى نمى بيند. حتماً آخرين كاروان حاجيان به سوى مكّه مى رود، ولى صداى كاروان، از سوى مكّه مى آيد.🥀🥀🥀 فرزدق تعجّب مى كند. امروز، هشتم ذى الحجّه است و فردا روز عرفات. چرا اين كاروان از مكّه باز مى گردد؟🤔 فرزدق، لحظه اى ترديد مى كند. نكند امروز، روز هشتم نيست!🥀🥀🥀 ولى او اشتباه نكرده و امروز، هشتم ذى الحجّه است. پس چه شده، اينان چه كسانى هستند كه حج انجام نداده از مكّه برمى گردند؟🥀🥀🥀🥀 فرزدق پيش مى رود، و خوب نگاه مى كند. خداى من! اين مولايم امام حسين(عليه السلام)است!🥀🥀🥀 ــ پدر و مادرم به فداى شما. با اين شتاب چرا و به كجا  مى رويد؟ چرا حج خود را نيمه تمام گذاشتيد؟🥀🥀🥀 ــ اگر شتاب نكنم مرا به قتل خواهند رساند.🥀🥀🥀 فرزدق به فكر فرو مى رود و همه چيز را از اين كلام مختصر مى فهمد. آيا او مادر خود را رها كند و همراه امام برود يا اينكه در خدمت مادر بماند؟ او نبايد مادر را تنها بگذارد،🥀🥀🥀 امّا دلش همراه مولايش است. سرانجام در حالى كه اشك در چشم دارد با امام خود خداحافظى مى كند، او اميد دارد كه بعد از تمام شدن اعمال حج، هر چه سريع تر به سوى امام بشتابد. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚🥀🥀🥀🥀 آيا موافقى قدرى استراحت كنيم؟🥀🥀🥀 نگاه كن! پيرمردى به اين سو مى آيد.🥀🥀🥀 او سراغ خيمه امام را مى گيرد. مى خواهد خدمت امام برسد. بيا ما هم همراه او برويم.🥀🥀🥀 وارد خيمه مى شويم. آيا باورت مى شود؟ اكنون من و تو در خيمه مولايمان هستيم. 🏕نگاه كن! امام  مشغول خواندن قرآن است و اشك مى ريزد.😭 گريه امام حسين(عليه السلام) مرا بى اختيار به گريه مى اندازد.🥀🥀🥀 پيرمرد به امام سلام مى كند و مى گويد: "جانم به فدايت! اى فرزند فاطمه! در اين بيابان چه مى كنى؟".🥀🥀🥀 امام مى فرمايد: "يزيد مى خواست خونم را كنار خانه خدا بريزد. من براى اينكه حرمت خانه خدا از بين نرود به اين بيابان آمده ام. 🥀🥀🥀مى خواهم به كوفه بروم. اينها نامه هاى اهل كوفه است كه براى من نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به شهر آنها بروم. آنها با نماينده من بيعت كرده اند".🥀🥀🥀🥀 آيا آنها در بيعت خود ثابت قدم خواهند ماند؟ به راستى راز گريه امام چيست؟🥀🥀🥀🥀 غروب پانزدهم ذى الحجّه است. ما هفت روز است كه در راه هستيم.🥀🥀🥀 اين جا منزلگاه "حاجِز" است و ما تقريباً يك سوم راه را آمده ايم. كمى آن طرف تر يك دو راهى است. يك راه به سوى بصره مى رود و راه ديگر به سوى كوفه. اين جا جاى خوبى است. آب و درختى هم هست🌴 تا كاروانيان نفسى تازه كنند.🥀🥀🥀 به راستى، در كوفه چه مى گذرد؟ آيا كسى از كوفه خبرى دارد؟ آن طرف را ببين! آنها گروهى از مردم هستند كه در بيابان ها زندگى مى كنند. خوب است برويم و از آنها خبرى بگيريم.🥀🥀🥀 ــ برادر سلام. ــ سلام. ــ ما از كاروان امام حسين(عليه السلام) هستيم. آيا شما از كوفه خبرى داريد؟ ــ نه، اين قدر مى دانيم كه تمام مرزهاى عراق بسته شده است.🥀🥀🥀 نيروهاى زيادى نزديك كوفه مستقر شده اند. به هيچ كس اجازه نمى دهند كه وارد كوفه شده و يا از آن شهر خارج شود.🥀🥀🥀 همه، نگران مى شوند. در كوفه چه خبر است؟🤔 اهل كوفه براى ما نامه نوشته اند و ما را دعوت كرده اند. پس آن نيروها براى چه آمده اند و راه ها را بسته اند؟🥀🥀🥀 حتماً مى خواهند از آمدن لشكر يزيد به كوفه جلوگيرى كنند و به استقبال ما بيايند تا ما را با عزّت و احترام به كوفه ببرند.🥀🥀🥀 راستى چرا كوفه در محاصره است؟ چرا همه چيز اين قدر عجيب به نظر مى آيد؟🥀🥀🥀 كاش مى شد خبرى از كوفه گرفت. از آن وقتى كه مسلم براى امام نامه نوشت، ديگر كسى خبرى از كوفه نياورده است. امام تصميم مى گيرد🥀🥀🥀 كه يكى از ياران خود را به سوى كوفه بفرستد تا براى او خبرى بياورد. آيا شما مى دانيد چه كسى براى اين مأموريّت انتخاب خواهد شد؟🥀🥀🥀 اكنون كه راه ها به وسيله دشمنان بسته شده است، فقط كسى مى تواند به اين مأموريّت برود كه به همه راه هاى اصلى و فرعى آشنا باشد. او بايد اهل كوفه باشد و آن منطقه ها را به خوبى بشناسد. ...🥀🥀🥀 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 چه کسی بهتر از فیس اسدی! 👌🏻🥀🥀🥀 او بارها بين كوفه و مكّه رفت و آمد كرده و پيام هاى مردم كوفه را به امام رسانيده است.🥀🥀🥀 نگاه كن! قيس دو زانو خدمت امام نشسته است. 🥀🥀🥀امام قلم و كاغذى را مى طلبد و شروع به نوشتن مى كند: نامه مسلم به من رسيد و او به من گزارش داده است كه شما همراه و ياور من خواهيد بود. 🥀🥀🥀من روز سه شنبه گذشته از مكّه بيرون آمدم. اكنون فرستاده من، قيس، نزد شماست. 🥀🥀🥀خود را آماده كنيد كه به خواست خدا به زودى نزد شما خواهم آمد.🥀🥀🥀 امام نامه را مهر كرده و به قيس تحويل مى دهد تا آن را به كوفه ببرد و خبرى بياورد. 🥀🥀🥀قيس نامه را بر چشم مى نهد و آماده حركت مى شود. امام او را در آغوش مى گيرد و اشك در چشمانش حلقه مى زند.🥀🥀🥀 او سوار بر اسب پيش مى تازد و كم كم از ديده ها محو مى شود. حسّ غريبى به من مى گويد كه ديگر قيس را نخواهيم ديد.🥺🥀 ببين چه جاى سرسبز و خرّمى!🥀🥀🥀 درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند.🥀🥀🥀 امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان "خُزَيْميّه" است.🥀🥀🥀 ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم كه امشب، شب عيد غدير است! 🥀🥀🥀 همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) بروند.🥀🥀🥀 ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(عليه السلام) مى رويم.🥀🥀🥀 هوا روشن شده است و امروز عيد است. همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم. با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است.🥀🥀🥀 آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟🥀🥀 او زينب(عليها السلام) است 🥺❤️ كه در حضور برادر نشسته است:🥀🥀 ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟🥀🥀🥀 ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت:علی ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند🥀🥀 و مى فرمايد: "خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد".🥀🥀🥀 آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است🥀🥀🥀 ما به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم و در بين راه از آبادى هاى مختلفى مى گذريم.🥀🥀🥀 نگاه كن! آن كودك را مى گويم. چرا اين چنين با تعجّب به ما نگاه مى كند؟ گويا گمشده اى دارد.🥀🥀🥀 ــ آقا پسر، اين جا چه مى كنى؟ ــ آمده ام تا امام حسين(عليه السلام) را ببينم.🥀🥀🥀 ــ آفرين پسر خوب، با من بيا. كاروان مى ايستد. 🥀🥀🥀او خدمت امام مى رسد و سلام مى كند. امام نيز، با مهربانى جواب او را مى دهد. گويا اين پسر حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد. خداى من! او چه حرفى با امام حسين(عليه السلام) دارد.🥀🥀🥀 او نزديك مى شود و مى گويد: "اى پسر پيامبر! چرا اين قدر تعداد همراهان و نيروهاى تو كم است؟".🥀🥀🥀 اين سؤال، دل همه ما را به درد مى آورد. 🥺اين كودك خبر دارد كه امام حسين(عليه السلام) عليه يزيد قيام كرده است. پس بايد نيروهاى زيادترى داشته باشد.🥀🥀🥀 همه منتظر هستيم تا ببينيم كه امام چگونه جواب او را خواهد داد. امام دستور مى دهد تا شترى كه بار نامه هاى اهل كوفه بر آن بود را نزديك بياورند. سپس مى فرمايد:🥀🥀🥀 "پسرم! بار اين شتر، دوازده هزار نامه است كه مردم كوفه براى من نوشته اند تا مرا يارى كنند".🥀🥀🥀🥀 كودك با شنيدن اين سخن، خوشحال شده و لبخند مى زند. سپس او براى امام دست تكان مى دهد و خداحافظى مى كند.👋 كاروان همچنان به حركت خود ادامه مى دهد.🥀🥀🥀 غروب يكشنبه بيستم ذى الحجّه است. اكنون دوازده روز است كه در سفر هستيم. كاروان به منزلگاه "شُقُوق" مى رسد. بركه آب، صفاى خاصّى به اين منزلگاه داده است.🥀🥀🥀 نگاه كن! يك نفر از سوى كوفه مى آيد.🐎 امام مى خواهد او را ببيند تا از كوفه خبر بگيرد. ــ اهل كجا هستى؟🥀🥀🥀 ــ اهل كوفه ام. ــ مردم آنجا را چگونه يافتى؟ ــ دل هاى مردم با شماست، امّا شمشيرهاى آنها با يزيد.🥀🥀🥀 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🌴🌴🌴🌴 ــ هر آنچه خداى بزرگ بخواهد، همان مى شود. ما به آنچه خداوند برايمان مقدّر نموده است، راضى هستيم.🥀🥀🥀 آرى، امام حسين(عليه السلام)، باخبر مى شود كه يزيد به ابن زياد نامه نوشته و از او خواسته است تا كوفه را آرام كند و اينك ابن زياد، آن جلاّد خون آشام 🌴🌴🌴به كوفه آمده است و مردم را به بيعت با يزيد خوانده است.🥀🥀🥀 ابن زياد براى اينكه خوش خدمتى خود را به يزيد ثابت كند، لشكر بزرگى را به مرزهاى عراق فرستاده است. آن لشكر راه ها را محاصره كرده اند و هر رفت و آمدى را كنترل مى كنند.🥀🥀🥀 آن مرد عرب، اين خبرها را مى دهد و از ما جدا مى شود.🌴🌴🌴 اين خبرها همه را نگران كرده است. به راستى، در كوفه چه خبر است؟ مسلم بن عقيل در چه حال است؟ آيا مردم پيمان خود را شكسته اند؟🥀🥀🥀 معلوم نيست اين خبر درست باشد. آرى اگر اين خبر درست بود، حتماً مسلم بن عقيل نماينده امام، از كوفه بازمى گشت و به امام خبر مى داد.🌴🌴🌴 ما سخن امام را فراموش نكرده ايم كه وقتى مسلم مى خواست به كوفه برود، به او فرمود: "اگر مردم كوفه را يار و ياور ما نيافتى با عجله باز گرد". پس چرا از مسلم هيچ خبرى نيست؟ چرا از قَيْس هيچ خبرى نيامد؟ اكنون اين دو فرستاده امام، كجا هستند و چه مى كنند؟🥀🥀🥀🥀 امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.🌴🌴🌴 ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم. جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟🥀🥀🥀 او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(عليه السلام) ميانه خوبى نداشته است.🌴🌴🌴🌴 صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(عليه السلام) به اين جا مى رسد. زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد:🥀🥀🥀 "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".🌴🌴🌴🌴 همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: "آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"،🥀🥀🥀 امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.🌴🌴🌴🌴 وقتى همسر زُهيْر زينب(عليها السلام) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(عليها السلام) باشد. او مى بيند كه امام حسين(عليه السلام)ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.🥀🥀🥀 به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟ شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد.🌴🌴🌴 خدايا! چه مى شود كه همسرم را عاشق حسين(عليه السلام) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.🥀🥀🥀 ساعتى مى گذرد. امام حسين(عليه السلام) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد: ــ آن خيمه كيست؟ ــ خيمه زُهير است.🌴🌴🌴 ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟ ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم. ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تو را مى خواند.🥀🥀🥀 فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".🌴🌴🌴 همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد. دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.🥀🥀🥀 اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: ""مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".🌴🌴🌴 ... 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای قیام امام حسین ع💚 🥀🥀🥀🥀 ــ هر آنچه خداى بزرگ بخواهد، همان مى شود. ما به آنچه خداوند برايمان مقدّر نموده است، راضى هستيم.🥀🥀🥀🥀 آرى، امام حسين(عليه السلام)، باخبر مى شود كه يزيد به ابن زياد نامه نوشته و از او خواسته است تا كوفه را آرام كند و اينك ابن زياد، آن جلاّد خون آشام 🥀🥀🥀به كوفه آمده است و مردم را به بيعت با يزيد خوانده است.🥀🥀🥀 ابن زياد براى اينكه خوش خدمتى خود را به يزيد ثابت كند،🥀🥀🥀 لشكر بزرگى را به مرزهاى عراق فرستاده است. آن لشكر راه ها را محاصره كرده اند و هر رفت و آمدى را كنترل مى كنند.🥀🥀🥀 آن مرد عرب، اين خبرها را مى دهد و از ما جدا مى شود.🥀🥀🥀 اين خبرها همه را نگران كرده است. به راستى، در كوفه چه خبر است؟🥀🥀🥀 مسلم بن عقيل در چه حال است؟ آيا مردم پيمان خود را شكسته اند؟ معلوم نيست اين خبر درست باشد.🥀🥀🥀 آرى اگر اين خبر درست بود، حتماً مسلم بن عقيل نماينده امام، از كوفه بازمى گشت و به امام خبر مى داد.🥀🥀🥀 ما سخن امام را فراموش نكرده ايم كه وقتى مسلم مى خواست به كوفه برود، به او فرمود: "اگر مردم كوفه را يار و ياور ما نيافتى با عجله باز گرد". پس چرا از مسلم هيچ خبرى نيست؟🥀🥀🥀 چرا از قَيْس هيچ خبرى نيامد؟ اكنون اين دو فرستاده امام، كجا هستند و چه مى كنند؟🥀🥀🥀🥀 امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.🥀🥀🥀 ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم.🥀🥀🥀 جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟🥀🥀🥀 او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(عليه السلام) ميانه خوبى نداشته است.🥀🥀🥀 صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(عليه السلام) به اين جا مى رسد.🥀🥀🥀 زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد: "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".🥀🥀🥀🥀 همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: 🥀🥀🥀"آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"، امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.🥀🥀🥀 وقتى همسر زُهيْر زينب(عليها السلام) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(عليها السلام) باشد. او مى بيند كه امام حسين(عليه السلام)ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.🥀🥀🥀 به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟🥀🥀🥀 شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد. خدايا! چه مى شود🥀🥀🥀 كه همسرم را عاشق حسين(عليه السلام) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.🥀🥀🥀 ساعتى مى گذرد. امام حسين(عليه السلام) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد: ــ آن خيمه كيست؟🥀🥀 ــ خيمه زُهير است.🥀🥀 ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟🥀🥀🥀 ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم. ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تو را مى خواند.🥀🥀🥀 فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".🥀🥀🥀 همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد.🥀🥀🥀 دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.🥀🥀🥀 اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: "🥀🥀🥀"مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".🥀🥀🥀 .. 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀