﷽
با هم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻
📝 #174
... 🔸و در خرائج ، از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولويه مروي است كه گفت :
👤: در سال سيصد و سي وهفت به قصد تشرّف به حج به بغداد
رسيدم . آن سال بنا بود قرامطه #حجرالاسود را به جايگاهش بازگردانند ، و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه
حجرالاسود را در جاي خودش نصب ميكند دست يابم ، ☝🏻زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز #حجّتزمان كسي نميتواند به
جاي خود نصب نمايد - چنانكه در زمان حَجّاج ، امام زينالعابدين عليهالسلام آن را در جاي خود قرار داد - ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم ، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم ، و ميدانستم كه ابن هشام به مكّه سفر ميكند ، لذا
نامهاي✉️ نوشتم و آن را مهر كرده به او سپردم .
⬅️ در آن نامه #از_مدتعمرم_پرسيدهبودم كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه ؟ و به
ابن هشام گفتم :
👤: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب ميكند برسد؛ ☝🏻من تو را براي
اينكار فرا خواندم
👤ابن هشام گويد : وقتي به مكّه🕋 رسيدم و #موقع_جايگذاري_حجرالاسود_فرارسيد ، به خدّام حرم پولي💵 دادم كه در آن وقت معيّن بگذارند
جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست ، و آنها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند✔️ ،
👀 ديدم هر كس
خواست حجر را در جايش نصب كند نميتوانست و حجرالاسود قرار نمييافت و ميافتاد
↩️ پس جواني گندمگون و خوشصورت آمد؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد ، آنچنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده
بود ،
فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد ، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم ، مردم را
از راست و چپ كنار ميزدم كه خيال كردند ديوانهام .
🔸مردم براي او راه مي گشودند ومن چشم از او نميگرفتم تا از مردم جدا شد ،
من به سرعت ميرفتم و او با
تأنّي و آرامش ميرفت ، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نميديد ، به سمت من برگشت ، و #فرمود :
🌸✨ آنچه با خود
داري پيش آور .
🔹من نامه را تقديم كردم ، بدون اينكه به آن نگاهي كند #فرمود :
🌸✨ به او بگو كه از اين بيماري ترسي برتو نيست و مرگي
كه ناچار از آن است #پس_از_سيسال ميرسد .✨
اشك در چشمم حلقه زد ، و نميتوانستم از جا حركت كنم ، مرا به حال خود
گذاشت و رفت
👤 ابوالقاسم ميگويد : اين جريان را ابن هشام برايم گفت
✍🏻راوي مي افزايد : #پس_از_سيسال از آن ماجرا ابوالقاسم #بيمار_شد ، پس به امور خود رسيدگي كرد ، وصيتنامهاش را نوشت📝 ، و جدّيت
عجيبي در اين كار داشت .
👥به او گفتند : اين ترس چيست ؟⁉️ اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد ؟
👤 جواب داد :☝🏻 اين همان سالي
است كه ترسانيده شدم . و #درهمان_بيماري_درگذشت . خداوند رحمتش كند(1)
📄ص: 223
------------------------------------------------------
1)الخرائج ، باب 13 . جاي اين سؤال هست كه چرا ابن قولويه - با همه جلالت قدر - تنها از تاريخ وفات خود مي پرسد ، از درگاه خداوند فَرَجِ امام و حلّ مشكلات عموم را خواهانيم . ( مترجم)
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
#امام _زمان
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🌤
@montazeranzohour_313
﷽
با هم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻
📝 #174
... 🔸و در خرائج ، از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولويه مروي است كه گفت :
👤: در سال سيصد و سي وهفت به قصد تشرّف به حج به بغداد
رسيدم . آن سال بنا بود قرامطه #حجرالاسود را به جايگاهش بازگردانند ، و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه
حجرالاسود را در جاي خودش نصب ميكند دست يابم ، ☝🏻زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز #حجّتزمان كسي نميتواند به
جاي خود نصب نمايد - چنانكه در زمان حَجّاج ، امام زينالعابدين عليهالسلام آن را در جاي خود قرار داد - ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم ، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم ، و ميدانستم كه ابن هشام به مكّه سفر ميكند ، لذا
نامهاي✉️ نوشتم و آن را مهر كرده به او سپردم .
⬅️ در آن نامه #از_مدتعمرم_پرسيدهبودم كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه ؟ و به
ابن هشام گفتم :
👤: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب ميكند برسد؛ ☝🏻من تو را براي
اينكار فرا خواندم
👤ابن هشام گويد : وقتي به مكّه🕋 رسيدم و #موقع_جايگذاري_حجرالاسود_فرارسيد ، به خدّام حرم پولي💵 دادم كه در آن وقت معيّن بگذارند
جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست ، و آنها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند✔️ ،
👀 ديدم هر كس
خواست حجر را در جايش نصب كند نميتوانست و حجرالاسود قرار نمييافت و ميافتاد
↩️ پس جواني گندمگون و خوشصورت آمد؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد ، آنچنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده
بود ،
فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد ، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم ، مردم را
از راست و چپ كنار ميزدم كه خيال كردند ديوانهام .
🔸مردم براي او راه مي گشودند ومن چشم از او نميگرفتم تا از مردم جدا شد ،
من به سرعت ميرفتم و او با
تأنّي و آرامش ميرفت ، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نميديد ، به سمت من برگشت ، و #فرمود :
🌸✨ آنچه با خود
داري پيش آور .
🔹من نامه را تقديم كردم ، بدون اينكه به آن نگاهي كند #فرمود :
🌸✨ به او بگو كه از اين بيماري ترسي برتو نيست و مرگي
كه ناچار از آن است #پس_از_سيسال ميرسد .✨
اشك در چشمم حلقه زد ، و نميتوانستم از جا حركت كنم ، مرا به حال خود
گذاشت و رفت
👤 ابوالقاسم ميگويد : اين جريان را ابن هشام برايم گفت
✍🏻راوي مي افزايد : #پس_از_سيسال از آن ماجرا ابوالقاسم #بيمار_شد ، پس به امور خود رسيدگي كرد ، وصيتنامهاش را نوشت📝 ، و جدّيت
عجيبي در اين كار داشت .
👥به او گفتند : اين ترس چيست ؟⁉️ اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد ؟
👤 جواب داد :☝🏻 اين همان سالي
است كه ترسانيده شدم . و #درهمان_بيماري_درگذشت . خداوند رحمتش كند(1)
📄ص: 223
------------------------------------------------------
1)الخرائج ، باب 13 . جاي اين سؤال هست كه چرا ابن قولويه - با همه جلالت قدر - تنها از تاريخ وفات خود مي پرسد ، از درگاه خداوند فَرَجِ امام و حلّ مشكلات عموم را خواهانيم . ( مترجم)
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
#امام _زمان
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🌤
@montazeranzohour_313