eitaa logo
منتظران ظهور امام زمان 313
2.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
153 فایل
﷽ 💕#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ✅ کپی مطالب حتی بدون ذکر لینک جایز است🌹 ✍️انتقادات و پیشنهادات 👇 @AdminMehdigharib313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ با هم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ... 🔸و در خرائج ، از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولويه مروي است كه گفت : 👤: در سال سيصد و سي وهفت به قصد تشرّف به حج به بغداد رسيدم . آن سال بنا بود قرامطه را به جايگاهش بازگردانند ، و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه حجرالاسود را در جاي خودش نصب ميكند دست يابم ، ☝🏻زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز كسي نميتواند به جاي خود نصب نمايد - چنانكه در زمان حَجّاج ، امام زين‌العابدين عليه‌السلام آن را در جاي خود قرار داد - ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم ، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم ، و ميدانستم كه ابن هشام به مكّه سفر ميكند ، لذا نامه‌اي✉️ نوشتم و آن را مهر كرده به او سپردم . ⬅️ در آن نامه كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه ؟ و به ابن هشام گفتم : 👤: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب ميكند برسد؛ ☝🏻من تو را براي اينكار فرا خواندم 👤ابن هشام گويد : وقتي به مكّه🕋 رسيدم و ، به خدّام حرم پولي💵 دادم كه در آن وقت معيّن بگذارند جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست ، و آنها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند✔️ ، 👀 ديدم هر كس خواست حجر را در جايش نصب كند نمي‌توانست و حجرالاسود قرار نمي‌يافت و مي‌افتاد ↩️ پس جواني گندمگون و خوش‌صورت آمد؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد ، آن‌چنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده بود ، فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد ، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم ، مردم را از راست و چپ كنار ميزدم كه خيال كردند ديوانه‌ام . 🔸مردم براي او راه مي گشودند ومن چشم از او نمي‌گرفتم تا از مردم جدا شد ، من به سرعت ميرفتم و او با تأنّي و آرامش ميرفت ، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نمي‌ديد ، به سمت من برگشت ، و : 🌸✨ آنچه با خود داري پيش آور . 🔹من نامه را تقديم كردم ، بدون اينكه به آن نگاهي كند : 🌸✨ به او بگو كه از اين بيماري ترسي برتو نيست و مرگي كه ناچار از آن است ميرسد .✨ اشك در چشمم حلقه زد ، و نمي‌توانستم از جا حركت كنم ، مرا به حال خود گذاشت و رفت 👤 ابوالقاسم مي‌گويد : اين جريان را ابن هشام برايم گفت ✍🏻راوي مي افزايد : از آن ماجرا ابوالقاسم ، پس به امور خود رسيدگي كرد ، وصيتنامه‌اش را نوشت📝 ، و جدّيت عجيبي در اين كار داشت . 👥به او گفتند : اين ترس چيست ؟⁉️ اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد ؟ 👤 جواب داد :☝🏻 اين همان سالي است كه ترسانيده شدم . و . خداوند رحمتش كند(1) 📄ص: 223 ------------------------------------------------------ 1)الخرائج ، باب 13 . جاي اين سؤال هست كه چرا ابن قولويه - با همه جلالت قدر - تنها از تاريخ وفات خود مي پرسد ، از درگاه خداوند فَرَجِ امام و حلّ مشكلات عموم را خواهانيم . ( مترجم) _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ _زمان «»🌤 @montazeranzohour_313
﷽ با هم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ... 🔸و در خرائج ، از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولويه مروي است كه گفت : 👤: در سال سيصد و سي وهفت به قصد تشرّف به حج به بغداد رسيدم . آن سال بنا بود قرامطه را به جايگاهش بازگردانند ، و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به كسي كه حجرالاسود را در جاي خودش نصب ميكند دست يابم ، ☝🏻زيرا كه در كتابها خوانده بودم كه آن را جز كسي نميتواند به جاي خود نصب نمايد - چنانكه در زمان حَجّاج ، امام زين‌العابدين عليه‌السلام آن را در جاي خود قرار داد - ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن بر خود ترسيدم ، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم ، و ميدانستم كه ابن هشام به مكّه سفر ميكند ، لذا نامه‌اي✉️ نوشتم و آن را مهر كرده به او سپردم . ⬅️ در آن نامه كه آيا مرگ من در اين بيماري است يا نه ؟ و به ابن هشام گفتم : 👤: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب ميكند برسد؛ ☝🏻من تو را براي اينكار فرا خواندم 👤ابن هشام گويد : وقتي به مكّه🕋 رسيدم و ، به خدّام حرم پولي💵 دادم كه در آن وقت معيّن بگذارند جايي باشم كه ببينم نصب كننده آن كيست ، و آنها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند✔️ ، 👀 ديدم هر كس خواست حجر را در جايش نصب كند نمي‌توانست و حجرالاسود قرار نمي‌يافت و مي‌افتاد ↩️ پس جواني گندمگون و خوش‌صورت آمد؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد ، آن‌چنان بند شد كه انگار اصلاً از آنجا كنده نشده بود ، فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد ، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود من از جاي خود برخاستم به دنبالش رفتم ، مردم را از راست و چپ كنار ميزدم كه خيال كردند ديوانه‌ام . 🔸مردم براي او راه مي گشودند ومن چشم از او نمي‌گرفتم تا از مردم جدا شد ، من به سرعت ميرفتم و او با تأنّي و آرامش ميرفت ، و چون به جايي رسيد كه غير از من كسي او را نمي‌ديد ، به سمت من برگشت ، و : 🌸✨ آنچه با خود داري پيش آور . 🔹من نامه را تقديم كردم ، بدون اينكه به آن نگاهي كند : 🌸✨ به او بگو كه از اين بيماري ترسي برتو نيست و مرگي كه ناچار از آن است ميرسد .✨ اشك در چشمم حلقه زد ، و نمي‌توانستم از جا حركت كنم ، مرا به حال خود گذاشت و رفت 👤 ابوالقاسم مي‌گويد : اين جريان را ابن هشام برايم گفت ✍🏻راوي مي افزايد : از آن ماجرا ابوالقاسم ، پس به امور خود رسيدگي كرد ، وصيتنامه‌اش را نوشت📝 ، و جدّيت عجيبي در اين كار داشت . 👥به او گفتند : اين ترس چيست ؟⁉️ اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد ؟ 👤 جواب داد :☝🏻 اين همان سالي است كه ترسانيده شدم . و . خداوند رحمتش كند(1) 📄ص: 223 ------------------------------------------------------ 1)الخرائج ، باب 13 . جاي اين سؤال هست كه چرا ابن قولويه - با همه جلالت قدر - تنها از تاريخ وفات خود مي پرسد ، از درگاه خداوند فَرَجِ امام و حلّ مشكلات عموم را خواهانيم . ( مترجم) _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ _زمان «»🌤 @montazeranzohour_313