•• #ویتامینه🍹 ••
•| #خانما_بدانند
خانمهایے
که در نبود همسرشان
حتے یک بستنی هم نمیـتوانند
برا خودشان بخرند کم کم
از چشم همسر میفتند
یک خانم جذاب در عین طناز بودن
و زن بودن، مستقل بودن را فراموش نمیکند.
اگر براے کارهاے خیلے کوچک
هم به شوهرتان وابسته باشید
ممکن است که فکر کند که خانمش
بےعرضه است و هیچی بلد نیست.
البته حواستان باشد
کارهاے مردانه به خصوص در حضور
همسر به هیچ وجه بر عهده شما نیست.
•| #پابهپا
•| #کنارهـم
••🍊•• @Montazerzohor313313
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎥🍃••
^| #ببینید |^
’[ اثـر نیـت مـادران
در سرنـوشت فرزنـدان ]‘
عظمـت وجود
اباالفضل العباس(س)
مربـوط بـه نیّـتهـاے
مادرشان امالبنین(س) است
•[ حجـت الاسلـام پنـاهـیـان ]•
•| #حتمـاببنیـد
•| #شهادتحضرتامالبنینس
•| #اوصیـکمبهدانـلود
[✨] @Montazerzohor313313
••🎥🍃••
~«🌸🍃»~
•• #قائمانه ••
← از امـامصـادق(ع) نقل شـده است
که پیـامبـر(ص) بـه حضـرتعلے(ع)فرمودند:
یاعلـے!
بـدان که استـوارترین
ایمانهـا از آن مردمے اسـت
که در آخرالزمـان هستـن
چون آنها به پیامبر ملحق نشـدند
و در زمان او نبودنـد و درواقع خیلے
از حقیـقت ها را که در زمـان پیامبر
رخ داد آنـها نبودند که ببـینند
و برآنها حجت بـود،ولے آن مـردم
این حجت ها را ندیـدند و تنـها به
نوشتههایے که درسفیدے کاغـذها
نوشته شده ایمان میـپذیرند
بااین حال ایمان آنها به مراتب
قوےتر از ایمان مردم زمان پیامبر است.
•| #بحـارالـانـوار
•| #اللهـمعجـللولـیڪالفـرج
•| #اللهمصلعلےمحمدوآلمحمـد
•| #سهشنبهامامزمانے
• @MONTAZERZOHOR313313 •
~«🌸🍃»~
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتبیست_و_هشتم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس غرق تو اف
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتبیست_و_نهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...
باشہ چشم...
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
_اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرمو برگردوندم طرفش
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ❓
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم.
_قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود
_تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
_بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
_کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
_عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتبیست_و_نهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس _بہ نظرم ی
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسی
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله
مگہ چیہ❓
هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک❓
خیلے جدے جواب داد...
_چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود.
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
_مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم.
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد.
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست❓
فقط....
_فقط چے❓
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
_شما از چے میترسید❓
آهے کشیدم و گفتم:از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
_و باز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا"
_خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم...
_پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ❓ازدواج کردے❓
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ
_عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے❓خالہ شما چے❓
خانم محمدے فال بر میدارید❓
بدم نمیاد.
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید.
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄⊰🌸⊱┄
•• #صبحونه ••
بخـند
کھ دنـیـا
بــا غـــــم
تـــو هیچـوقـت
دگــرگــون
نـخواهد
شـد!
•| #صبحتونزیـبا
•| #بخند
•| #عکسازگیلـان
↷ @MONTAZERZOHOR313313 ]
┄⊰🌸⊱┄
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
•[ #والدینبدانند
اگــر کودکـت
با گریه چیزے میـخـواد!
← نگـویـید:
بیا بگیـرش
فقط دیگه گریه نکـن
و صداتـو نشنـوم!
←بگویـید:
میـدونم که
خیلـے دوستش دارے
اما میدونے که مـن نمیتونم
بهت اجازه بدم بهش دست بزنے!
•| #نزاریدباگریهکارشوپیشببره
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
~💚🏴~
~ #پابوس • #تسلیت ~
[💚] حضـرت ام البنـین سلام الله علیها ؛
قَطَّعْـتَ نِـیاطَ قَلْبِےاَخْبِرْنِے
عَنْ اَبِی عَـبْدِ اللّه علیه السلام
اَوْلادِے وَمَنْ تَحْـتَ الْخَضْـراءِ
کُلُّهُـمْ فَداءً لاَِبِے عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن
[اے بشـیر!
با ایـن خـبر ناگـوار]
بندهـاے دلم را پاره کردے
فرزنـدانم و هـر آنچه
در زیـر آسمان کبـود است
فداے ابا عبد اللّه الحسین علیه السلـام باد.
[📚تنـقیـح المقـال ـ آثار شهید مطهرے]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مـادرم مـرا
زِ کـودکـے
سفرهِے تـو برد
اے کـه مـادرم
فـداے مـادرت
یا عبـاس [ع]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•| #شهادتحضرتامالبنینس
•| #تسلـیتبـاد
• @MONTAZERZOHOR313313 •
~💚🏴~
~• #بصیرانه •• #تسلیت •~
آیـا حضـرت ام البـنـین [س]
•• به شهـادت رسیـدنـد❓
•• یا رحـلـت نمـودنـــد❓
←اکـثر جـاهـا
از کم مطالعه و کم تحقیــقاتے :
•• توئیت میزنـن
•• بنر میزنـن
•• تـراکت میزنـن
•• و...
کـه حضـرت #رحلت یا همان وفات کردنـد
✖️ولے در اصـل بےبے ام البـنین [س]
به شهـادت رسیدنـد
|[⭕️ #عـکسدانـلودشـــود ]|
•| #شهادتخانمامالبنیـنس
•| #تسلــیتباد
•| #نشـردهیـد
•| #حتــما
••🏴•• @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتسی •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس _چرا،ایـݧ فکرو میک
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسی_و_یکم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم 😌
سجادے هم برداشت...
_۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ...
سجادے دستشو دراز کرد
و از داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت
و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے.
_چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود
ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش
و کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم
و ازش خواستم حرکت کنہ
_کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود.
روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود
داشتبرد و بستم.
_فال ها دستم بود و قاطے شده بود
سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد
سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت:
_إ فال ها قاطے شد
با سر تایید کردم و با ناراحتے
😕گفتم:
تقصیر مـݧ بود ببخشید.
ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
_دوتا فال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم
یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد
و خوند.
و لبخندے روے لباش نشست☺️
از فضولے داشتم میمردم.😁
_با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم
اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود
کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم 😖
متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند
_"دل نهادم بہ صبورے
کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..."
_بعدم آهے کشید و حرکت کرد.
خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید❓
با بدجنسے گفتم.
ݧه میرم خونہ باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے
😕 گفت.
باشہ هر طور صلاح میدونید.
_خندم گرفتہ بود .😅
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
_گوشے سجادے زنگ خورد
چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
_سلاااام علے آقاے گل
_سلام آقاے محسنے فداکار
_إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے
_نہ وحید جاݧ
حالا قضیہ ے فداکار چیہ❓
سجادے خندید
و گفت:هیچے...😄
باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے❓
وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...
سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت
و گفت:
وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
_بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...
حرفشو قطع کردم
و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ...😄
نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم.
آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ
سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت:
اے واے ساعت ۴ اصلا حواسم بہ ناهار نبود
اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتو.
_باور کنید اصلا گشنم نیست.
آخہ اینطورے کہ نمیشہ
مـݧ اینطورے شرمنده میشم.
تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ.
سرعت ماشیـݧ رو زیاد کرد و جلوے رستوراݧ وایساد
خیلے سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونہ
_داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد.
اسمااء خانوم❓
(تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...)
بلہ❓
حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید❓
إم....ݧ فکر نکنم...
_شما چے❓
اصلا...
مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید
اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده...
حرفشو قطع کردم.
آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید...
ممنوݧ بابت امروز بہ خانواده سلام برسونید.خدافظ
_اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد....
_اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم...
باید بهم حق بده.
باید درکم کنہ
مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
_پکرو بے حوصلہ پلہ ها رو رفتم بالا
وارد خونہ شدم
و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو در آوردم و پرت کردم یہ گوشہ
نشستم رو تخت.
سردرد عجیبے داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روے شقیقہ هام
_خدایا...🤲
خودت کمکم کـ.تصمیم گیرے سختہ
از آینده میترسم.
علے پسره خوبیہ اما....
دوباره از پرویے خودم خندم گرفت(علی)
در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو
اول فکر کردم مامانہ
تو هموݧ حالت گفتم:
-سلام ماماݧ
سلام دختر بے معرفتم
صداے ماماݧ نبود
_سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد
إسلااام زهرا تویے❓اینجا چیکار میکنی❓
دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے
گفت:
-میخواےبرم❓
دستشو گرفتم و گفتم:
-دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ
چہ خبر❓
راستش ظهر بعد از اذاݧ رو بروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم..
خب؟
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب ساجدی رو .
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتسی_و_یکم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس _چشمامو بستم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسی_و_دوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
-اردلاݧ گفت❓
-آره دیگہ مگہ مریض نیستے❓
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم.
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
-آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
_هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
-آها.خوب دیگہ چہ خبر❓درس و دانشگاه خوب پیش میره❓
-آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے❓
-اره خدا روشکر
-خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
-نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
-بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم....
_گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
-سلام ماماݧ
-سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے❓
-ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
-چرا چیزے شده❓
-حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
-آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
-چشم .ماماݧ
_سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
الو اردلا❓کجایے تو❓واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم❓
-سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جا.نفس بگیر
-آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
-إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
_نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے.
ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم،
ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
-إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
-خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ
_چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
-زهراااااا❓بیا حال.کسے نیست خونہ
-بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
-خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
-باشہ
_خوب.چہ خبر زهرا❓
-سلامتے
-چقدر،از درست مونده
-یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
_إ بسلامتے ایشالا ،
نمیخواے ازدواج کنے❓
دیر میشہ هاااا.میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
-چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
-إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے❓
-چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
-مگہ تو چے میخواے❓
-خوب اسماء جا،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
_إ چرا❓
-خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم.
-آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمو...
-اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
-واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
_با دست زد پشتمو گفت:
-اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم
و گفتم:آهاݧ بلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم
_خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
-إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
-ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
-باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
-چشم.حتما
-تو هم بیا پیش ما خدافظ
-چشم حتما خدافظ
_اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
_بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم :
-شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت:
- خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے❓
-خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے -خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:خیلے دوسش داری❓
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم:
-متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
_دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ ،سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد
ماماݧ نگراݧ پرسید :اردلاݧ چیزے شده❓غذارو دوست ندارے❓
_ماماݧ جاݧ اشتها ندارم
-إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ
دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم
چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تهدید تکوݧ دادو گفت: بہ حسابت میرسم.وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ...
اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم
ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد؟
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
اگر بعد از یک هفته فکر کرن جوابتون منفیه .....
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•【❄️🍃】•
┄┅┄ ❥ #صبحونه ❥ ┄┅┄
صبـح
خورشـید آمد
دفتر مشق شبم
را خـط زد
مےروم دفتر
پاڪ نویسے بـخرم!
زندگے را باید
از سرسطـر نوشت...
•| #قیصرامینپور
•| #صبحتونزیـبا
༻ @Montazerzohor313313 ༺
•【❄️🍃】•