انسان شناسی 005.mp3
11.7M
#انسان_شناسی ۵
#استاد_شجاعی 🎤
#شهید_بهشتی
⚡️مگر نمیگویند اصلیترین کلید حل تمام مشکلات انسان،
خودشناسیست؟
پس چرا بسیاری از ما، هرچه برای فراگیری این مباحث، وقت میگذاریم، باز هم تغییر قابل توجهی در زندگیمان احساس نمیکنیم؟! ✘
چرا حال دل خودمان، آن روزها که بسیار کمتر خود را میشناختیم، بارها بهتر از امروز بود؟! ✘
منتظران گناه نمیکنند
❇️ دیـــدار یــار ...✨ (شمــاره ۱۲ ) ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰تـصـحیــح
❇️ دیـــدار یــار ...✨
(شمــاره ۱۳ )
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔴 رویــت امـام زمـــان(عج) در نـمـــاز سـیــــد
بــحــرالعــلــــوم
🔵مــلا زیــن العــابــدیـن سـلــمـاسـی، شــاگــرد
عـلامــه بحــرالعــلــوم می گویــد: در خدمــت
بحـر العــلوم بـه حــرم مــطـهــــر امــام حــسـن
عــســـکـــری علیــــه الــســــلام رفتـیـــم، بـــــرای
زیــــــارت و نماز. پس از زیــارت، چنــــــد نــفــر
بـــودیــــم کـه بـه امـــــامـــــــت علامــــــه نمـــــــــاز
خـوانــدیــم. ایـشان پــس از تشــهـــد رکــعــــت
دوم، کمی ایستـاد و به جایی خـــیره مــــانـد.
تـــــوقــف از حــــالــــت عـــادی بــیــشــتــر شـــــد.
پس ازتمـام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم
تا بـــــدانیـم علـت توقف علامه چـه بـود؛ امــا
هـیچـکــدام از مــا جـرات نمی کـرد از ایـشــان
عـلــت را ســـوال کـنــــد.🌹
🟢بـرگشـتـیـــم مــنـــــزل. ســر ســـفـــره یــکــــی از
دوســـــتان بـه مــن گفــــت: شــــــمــا از ســیـــد
بپــــــــــرس. گـــــــفــتـــــم: شـــــمـــــا از مـــن بـــــه
ســــیـد نــــزدیـــــکـــتـــــــری، خـــــودت بـــپــــرس.
آرام صحبــت می کردیم، امـا علامـه متـوجـه
مــــا شد و گـــــفت: شـــمـا دو نـفـر درباره چـی
حرف می زنید؟ مـن جـــرات کردم و گفـــتـــم:
آقــــــــــا میـخواهیـــم بدانیــم سر تـــوقـف شما
در حــــال نــمـاز چـــــــه بــود؟✨️
🌕 ایشــان بــــا آرامـــــــش جـــــواب داد: در حـال
نماز بودیـــم کـه حضــرت بقیـة الله ارواحـــنا
الفداء برای زیــــــــارت پــدر بـــزرگــــوارش وارد
حرم شـد، من از دیدن چهره نورانی حضرت
مبهوت شدم و آن حالت به من دسـت داد.❣️
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
▫منبع:
📚 بهترین پناهگاه/ رحیم کارگر محمدیاری
#تشرف
🌹بخشی از وصیت نامه شهید حسین همدانی
♦️از آقا حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم، عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد، مثل گذشته بدهکارانقلابیم نه طلبکار
🕊شادی روح بلندش صلوات
#سالروز_شهادت
#مدیون_شهدا_هستیم
رمان🔥
#دام_شیطانی 🔥
باسلام،میخواهیم رمانی فوق العاده جذاب وبرگرفته از واقعیتهای
اجتماعی را به نام(دام شیطانی)
شروع کنیم, چون دراین رمان
ازصحنه های خاص وترسناک
صحبت شده,ازکسانی که ترس
وهیجان برای ایشان مضراست خواهشمنداست مطالعه نفرمایند.
توجه داشته باشید اتفاقات داخل
رمان برگرفته از واقعیتهایست که
رخ داده وتخیل هیچ گونه دخالتی
درآن ندارد,یعنی رمان براساس
خاطرات واقعی کسانی که دراین
دام گرفتار شده اند,پیش میرود...
ان شاء الله این رمان باعث روشنگری
شود ومورد توجه قرارگیرد...
باماهمراه باشیدبا دام شیطانی
منتظران گناه نمیکنند
رمان🔥 #دام_شیطانی 🔥 باسلام،میخواهیم رمانی فوق العاده جذاب وبرگرفته از واقعیتهای اجتماعی را به نام
🍁دام شیطانی🍁
قسمت اول
به نام خدا
(اعوذبالله من الشیطان الرجیم)
پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه.
من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است.
ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود.
باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........
ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم.
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت اول به نام خدا (اعوذبالله من الشیطان الرجیم) پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده
🍁دام شیطانی🍁
قسمت دوم
امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار..
زنگ دررا ,زدن.
مامان ,کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند.
من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم,
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون...
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هماسعادت,صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت دوم امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باه
🍁دام شیطان🍁
قسمت سوم
سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم ..
اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟
خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم.
بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن.
چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم.
بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطان🍁 قسمت سوم سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم
🍁دام شیطانی🍁
قسمت چهارم
داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیومدی ,همراه من رسیدی که....
اومدم بهش بگم که اصلا دست خودم نبود,یه نگاه به سلمانی کردم,دیدم دستش را گذاشته روبینیش وسرش رابه حالت نه تکون میده....
به سمیراگفتم:بعدا بهت میگم.
اما من هیچ وسیله وحتی دفتری و...همرام نیاورده بودم
کلاس تموم شد من اصلا یادم رفته بود ,شاید بابا منتظرم باشه,اینقد هم باترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم.
پاشدم که برم بیرون,سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن ,سرکارشون.....
دوباره گیج شدم,یعنی این کیه,فرشته است؟اجنه است؟روانشناسه که ذهن رامیخونه,این چیه وکیه؟؟؟
سمیرا گفت:توسالن منتظرت میمونم ورفت بیرون.
استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت وخودشم نشست روصندلی وگفت:بیا بشین,راحت باش,ازمن نترس,من اسیبی بهت نمیزنم.
با ترس نشستم ومنتظر شدم که صحبت کند
سلمانی:وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن,سرم راگرفتم بالا ونگاهش کردم,
دوباره آتیش توچشماش بود اما اینبار نترسیدم.
سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف توباشه,ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم .
گفتم :چی؟؟
یه گردنبد عقیق که حکاکی شده است...
وااای این راازکجا میدید ,اخه زیرمقنعه وچادرم بود.
درش آوردم وگفتم فقط وان یکاده...دادم طرفش,یه جوری خودش راکشید کنار که ترسیدم...
گفت سریع بیاندازش بیرون...
گفتم آیه ی قرانه...
گفت:توهنوز درک حقیقی از قران نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی .
داد زد,زود بیاندازش....
به سرعت رفتم توسالن گردنبند رادادم به سمیرا وبی اختیار برگشتم,
سلمانی:حالا خوب شد ,بیا جلو,نگاهم.کن...
رفتم نشستم
سلمانی:هیچ میدونی چهره ی تو خیلی عرفانی هست,اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تویک گروه عرفانی به کمال برسه...
سلمانی حرف میزد وحرف میزد,ومن به شدت احساس خوابالودگی میکردم,بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده,دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکرمیکردم یه جورایی بهش وابسته شدم.
همینجور که حرف میزد,دستش راگذاشت رو دستم,من دختر معتقدی بودم وتابه حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود ,اما تو اون حالت نه تنها دستم راعقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوش آیند بود,وقتی دید مخالفتی باکارش نکردم,دوتا دستم راگرفت تومشتش وگفت اگر ما باهم اینجورگره بخوریم تمام دنیا مال ماست .
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت چهارم داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیوم
🍁دام شیطانی 🍁
قسمت پنجم
جهان ماورای ماده سخن میگفت,من بااینکه هیچی از حرفاش نمیفهمیدم,اما همه ی گفته هاش راتایید میکردم.
بعدازساعتی با صدای در که سمیرا بود,حرفاش راتموم کرد واجازه داد راهی خانه شوم.
واین اول ماجرابود
سمیرا سوال پیچم کرد,استادچکارت داشت,چرااینقدطول کشید,چراگردنبنده را دادی به من و....
هرچی سمیرا پرسید جوابی نشنید چون من مثل آدمهای مسخ شده به دقایقی قبل فکرمیکردم,به اون گرمای لذت بخش,احساس میکردم,هنوز نرفته دلم برای سلمانی تنگ شده,دوست داشتم به یک بهانه ای دوباره برگردم وببینمش.
رسیدیم خانه,سمیرا با دق گفت:بفرمایید خانوووم,انگار شانس من لالمونی گرفتی والااا
پیاده شدم بدون هیچ حرفی,صدا زد ,همااااا
بیا بگیر گردنبندت را...برگشتم گردنبند را گرفتم وراهی خانه شدم
مامان برگشته بود خانه,گفت :کجا بودی مادر,بابات صدباربیشتر به گوشی من زنگ زد ,مثل اینکه توگوشیت راجواب نمیدادی.
بی حوصله گفتم:کلاس گیتار بودم,گوشیمم یادم رفته بود,بابا خودش منو رسوند...
مامان از طرز جواب دادنم ,متعجب شد اخه من هیچ وقت اینجور صحبت نمیکردم وبنا راگذاشت برخستگیم
واقعا چرا من اینجورشده بودم؟؟ مانتوقرمزم راخواستم دربیارم اما این بار دکمه هاش راحت باز شد,یاد حرف سلمانی افتادم که میگفت:قرمز بهت میاد,همیشه قرمز بپوش...
لبخندی رولبام نشست.
توخونه کلا بی قراربودم ,بااینکه یک روز هم از کلاس گیتارم نگذشته بود ولی به شدت دلم برای سلمانی تنگ شده بود,اصلا سردرنمیاوردم منی که به هیچ مردی رو.نمیدادم وتمایلی نداشتم, این حس عشق شدید ازکجا شکل گرفت...
حتی تودانشگاه هم اصلا حواسم به درس نبود.
هنوز یک روز دیگه باید سپری میشد تا دوباره ببینمش...
دیگه طاقتم طاق شد ,شماره ی سلمانی راکه دراخرین لحظات بهم داده بود,ازجیب مانتوم دراوردم وگرفتم.
تا زنگ خورد ,یکهو به خودم اومدم وگفتم وای خدامرگم بده الان چه بهانه ای بیارم برای این تلفن .....
گوشی رابرداشت,الو بفرمایید,
من:س س س سلام استاد,
استاد:سلام همای عزیزم,دیگه به من نگو استاد ,راحت باش بگو بیژن....
خوبی,چه خبرا؟
من:خوبم ,فقط فقط...
بیژن:میدونم نمیخواد بگی ,منم خیلی دلم برات تنگ شده,میخوای بیا یه جا ببینمت؟
اخیه بااین حرفش انگاردنیا رابهم داده بودند.
گفتم:اگه بشه که خوب میشه
بیژن:تانیم ساعت دیگه بیاجلو ساختمان کلاس,باشه؟؟
من:چشم ,اومدم
مامان.وبابا هردوشون سرکاربودند
یه زنگ زدم مامانم,گفتم بیرون کار دارم,مامان هم کلی سفارش کرد که مراقب خودت باش و....
آژانس گرفتم سمت کلاس گیتار وحرکت کردم...
🖼 عمرت را در چه راهی صرف نمودی⁉️
⏳ یادمون باشه عمر انسان به سرعت طی میشه باید بهترین استفاده رو از تک تک فرصت ها در راه حق و اطاعت از خدای متعال بکنیم، حسرت و افسوسِ لحظه های گذشته فایدهای نداره...
پس یادمون باشه
هیچ وقت به خاطر اینکه همرنگ
جماعت بشی
نقاب به صورتت نزن
اشک به دل مهدی فاطمه(عج)نیار
خدارو ناراحت نکن
وهمیشه
شجاع باش... !
خاص باش... !
خودت باش.. !!
اصیل و خدایی
افکار وارده درقلب
قلب : گويا در حق من افراط مى كنيد.
چشم : نه عزيزم ! شما به روايت پيامبر بزرگ اسلام (ص ) كه در كتب اخلاقيه نقل شده بر خورد ننموده ايد كه فرموده : در قلب دو قسم از افكار وارد مى شود: يكى از جانب فرشته و آن يك سلسله افكاريست كه مشتمل بر خواندن به خير و نيكى و تصديق است و ديگر از سوى شيطان كه در آن خواندن به بدى و شر و تكذيب حق مى باشد. (225)
از اين روايت و امثال آن بطور كامل استفاده مى شود كه بيشتر انحرافات و شقاوتها از افكار پوچ و انحراف سازيست كه در شما پيدا مى شود.
شما ببينيد هواى نفس و آرزوى دراز و تمناى پست ها، ثروتها، خانه و پولهاى كلان ، زمينهاى فراوان ، ويلاها، باغات زياد، جواهر و ماشين و كشتى و هواپيماهاى مختلف و هزاران آرزوهاى ديگر در كجا پروريده مى شود آيا جز در وجود نازنين شما؟
آيا كشتن ها، غارتها، كشور گشائى ها و صدها جنايت ديگر در غير شما ديده مى شود و يا تصور مى گردد؟
آيا شما به اين رقم كلمات از پيامبر اكرم (ص ) و از اميرالمومنين على (ع ) بر خورد نكرده اى كه فرموده اند: اى مردم !براستى ترسناكترين چيزى كه من بر شما مى ترسم دو چيز است : پيروى ازى هواى نفس و آرزوى دراز، اما پيروى از هوا مانع از حق مى شود و اما آرزوى دراز، آخرت را از ياد مى برد. (226)
قلب : پيروى هواى نفس چه ربطى به من دارد؟
چشم : اختيار داريد، هوا در كجا پروريده مى شود؟ كشتزار هوا و آرزوى دراز در وجود شماست ، در آنجاست كه بذر هر فسادى كشت مى گردد، و در آنجا است كه نقشه هاى شوم و افكار پست و خيالات ضد اسلام و ضد رهبرى پروريده مى شود و در آن جا رطب و يا بسها به هم يافته شده ، حق كشى ها در خارج صورت مى گيرد، خواهش مى كنم هيچ گاه در حق ما بد گمان نبوده و ما را به حق كشى و يا افراط در كار نسبت مده . زبان : پس لازم آمد كه قلب ، خود را اصلاح كرده كمتر در خود خيالات فاسده را راه دهد.
خیالات فاسده
دست : خيال مى كنم فال بد زدن و بعضى از امور را منشا بعضى از امور ناپسند دانستن و در نتيجه فكر خود را مشوش ساختن كار دوست ما (قلب )
باشد؟
چشم : آفرين !بعضى از مردم چنين فكر مى كنند كه اگر سركه يا ترشى را روى زمين بريزند، و اگر فلان آش را در وقت معين درست نكنند، و يا اگر چهارشنبه سورى جشن نگيرند، كوزه و چيزى نشكنند، و يا در سيزده نوروز اگر پلو نپزند، و به صحرا نروند، و يا اگر مرغ آنها صدا كند و يا خروس آنها نخواند و.. اموال آنها تلف مى شود، يا يكى از آنها مى ميرد، و يا اگر زمانى گرفتار بلائى شدند آن را از ترك آن برنامه ها مى بينند. مسلم اين گونه خيالات و وسوسه ها در دوست ما (قلب ) تحقق مى يابد.
دل حرم خداست
پا: بايد دوست عزيز ما (قلب ) براى خود راه ديگرى را انتخاب كند، به اين معنى كه افكار فاسد و خيالات پوچ را در داخل خود راه ندهد و به بجاى آن خود را معدن افكار صحيح و خيالات پسنديده قرار داده ، پيوسته خويشتن را خانه حضرت حق قرار داده ، غير او را در آن راه ندهد، چنان كه از امام صادق (ع ) روايت شده : قلب حرم خداست ، پس در آن غير الله را اسكان مده !(227)
چشم : مرحبا! راستى دل ، حرم پروردگار است ، نبايد غير او را در آن راه داد.
دست : ممكن است مختصرى اين عبارت را شكافته بيان فرمائيد كه چگونه قلب غير خدا را در خود راه مى دهد؟
چشم : چرا ممكن نيست ، شما ببينيد كسى كه به سوى اجنبى متمايل مى شود و به حرام مى افتد، چنين كسى در دل كه حرم خداست غير خدا را راه داده و محبت غير او را در دل پذيرفته است .
دست : چگونه به حرام دست مى يابد؟
چشم : چگونه ندارد! براى اين كه وقتى مثلا دل به نا محرمى توجه كرد به او نزديك شده ، نگاه باريبه مى كند، سپس دست دراز كرده بدنش را لمس مى نمايد، و بعد عمل منافى با عفت را انجام مى دهد. و لذا از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) نقل گرديده : هيچ فردى نيست جز آن كه به بهره اى از زنا مى رسد، چون زناى دو چشم نگاه كردن ، و زناى دهان بوسيدن ، و زناى دو دست لمس نمودن است . (228)
و همچنين از رسول خدا (ص ) نقل گرديده : كسى كه از روى شهوت ، پسر بچه اى را ببوسد، خداوند او را در روز قيامت به لجامى از آتش لجام زند. (229)
دست : اين كه بر ضرر همه ما شد.
چشم : اشكالى ندارد، ما بايد طرفدار حق باشيم ، گر چه به ضرر خود ما باشد. همه ما بايد بكوشيم دل را الهى كرده و با حب خدا آن را مصفا نمائيم .
دست : بنده مايلم در اين خصوص تفصيل بيشترى دهيد.
چشم : اشكالى ندارد؛ غير خدا، يعنى خيالات فاسده و افكار ناپسند را در دل جاى دادن ، چنان كه داب اله معصيت و خوى گنهكاران است ، شب در منزل نشسته در دل نقشه دزدى اموال مردم را مى كشد، يا خيال رفتن به خانه مردم و خيانت بناموس را در دل مى پروراند، طرح كشتن فردى يا قتل عام مردم بيگناه يا امام و پيامبر و نايب او را مى ريزد، كودتاها به راه انداخته ، پروژه هاى غير الهى را تصور مى كند: و يا خيال بدعت در دين ، و ظلم بر مسلمين و شرب خمر، و قمار، و غنا و موسيقى ، و خوردن مال مردم و غصب حقوق ديگران و قراردادها با اجانب ، و رفاقت و همبستگى با اراذل و اوباش و دشمنان دين ، و ترك صله رحم ، و دروغ سازى ، و تهمت و افتراء، و اشاعه فحشاء و شايعه سازى عليه اسلام و مسلمين و حب دنيا و مقام و منصب ، و نوشتن مقالات فاسد و مضر، و تشكيل كنفراسها و سمينارها عليه حق ، و صدها خيال بد ديگر را در دل راه مى دهد و يا در دل اعتقاد بغير خدا، به بت و طاغوت پيدا مى كند، و يا عمل خود را از روى ريا و براى خاطر مردم انجام مى دهد، و يا از درگاه خدا نااميد شده ، و بغير او اميدوار مى شود كه كشت بذر همه اينها در دل آثار بسيار بدى بدنبال دارد و عاقبت و خيمى را دارا مى باشد.
🔥⛔️⛔️❗️⚠️🔥⛔️⛔️❗️⚠️🔥⛔️⛔️❗️
💠سوره الشعرا آیه (۲۱۰) شیاطین و جنیان این آیات را نازل #نکردند .💠آیه (۲۱۱) و برای آنها #سزاوار #نیست و #قدرت #ندارند ! (این ایات با علوم و ایات متعددی که در است فقط مخصوص خداست که دانای غیب و خالق تمام مخلوقات و اشنا به تمام قوانین و علوم است)
💠سوره الشعرا آیه ( ۲۲۱) آیا به شما خبر دهم که شیاطین بر چه #کسانی نازل می شوند؟ آیه (۲۲۲) آنها بر هر #دروغگوی #گنهکار نازل می گردند.
✅همگی یکدل و یکصدا دعای فرج مولا
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بخوانیم🤲
🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌹
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.
خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد و تويى ياور و شکوه بسوى تو است و اعتماد و تکيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى که پيرويشان را بر ما واجب کردى و بدين سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ايشان به ما گشايشى ده فورى و نزديک مانند چشم بر هم زدن يا نزديکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفايت کنيد که شماييد کفايتکننده ام و مرا يارى کنيد که شماييد ياور من اى سرور ما اى صاحب الزمان فرياد، فرياد، فرياد، درياب مرا درياب مرا درياب مرا همين ساعت همين ساعت هماکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترين مهربانان به حق محمد و آل پاکيزه اش.
الهی به حق مقدسات عالم و نام اعظم پروردگار حاجت روا شوید. “آمین یا رب العالمین”
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🌺 زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها
🔵 أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ
🔴 از خدا می خواهم روز فرج و شادی شما را به ما نشان دهد.
🟢 سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم مبارک باد.
#مهدویت