eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
من که نمی فهمم تو چی میگی فقط یه چیزی جور کن که به بابا بگی و قضیه رو ماست مالی کنی چون او
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _خفه شو! فقط خفه شو پرهام! آخه نمی تونستی حداقل بهم بگی چه گهی خور دی که آبروی بیچاره رو جلو ی بقیه نبرم؟ _خواستم دیروز بهت بگم که رفتم بازداشتگاه، بعدشم نگفتم چون می دونستم بیرون ش نمی کنی و من این رو نمی خواستم. _من که از خدام بود بیرونش کنی ولی نه اینجوری! _نبود آراد! دیگه از خدات نبود که بره! بلکه کلا نمی خواستی بیرونش کنی و فقط دا ری خودت رو گول میزنی. من که نمی فهمم تو چی میگی فقط یه چیزی جور کن که به بابا بگی و قضیه رو ماست مالی کنی چون او ر وی آرام حساسه و به این راحتی با این قضیه کنار نمیاد. بدون اینکه منتظر جوابش بمونم تماس رو قطع کردم و باعصبانیت گو شی رو ر وی میز انداختم و رو ی لبه ی تخت نشستم و سرم رو تو ی دستام گرفتم. دوبار ه تصویر چشمای اشک ی آرام جلوی چشمام جون گرفته بود و نمی دونستم باید چیکار کنم و از کی عصبانی باشم! از خودم یا پرهام؟! و لی عصبی بودم و بیشتر عصبانیتم از خودم بود. تا بعد ازظهر کلی با خودم کلنجار و توی اتاق رژه رفتم تا اینکه تصمیمم رو گرفتم و بر ای رفتن به خونه ی آرام از خونه بیرو ن زدم. من آدمی نبودم که از کسی معذرت خواهی کنم و قرار هم نبود از آرام معذرت بخوام، فقط به دیدنش می رفتم تا بهش بگم که فهمیدم انتقال وجه کار او نبوده و از فردا هم میتونه به سر کارش برگرده! یک ساعت بعد جلو ی در خونه ی آرام ما شین رو پارک کردم و توی دلم به پرهام به خاطر کارش لعنت فرستادم. برای پیاد ه شدن و زدن زنگ در خونه مردد بودم و احساس می کردم با این کارم به غرورم لطمه وارد میشه ولی پشت همه ی این حسا یه حس نا شناخته ای بود که مجبورم کرد پیاده بشم و زنگ در خونه اشون رو بزنم و خیلی طول نکشید که صدایی شبیه صدای آرام جواب داد و من هم به خیال اینکه صدا متعلق به خودشه گفتم: یه لحظه بیا جلو ی در باید ببینمت. کسی که جواب داده بود با تعجب گفت:بله؟ شما کی هستین؟ یه نگاهی به پنل انداختم و وقتی دیدم آیفنشون تصویر یه گفتم: ببخشید مگه اینجا خونه ی آقا ی محمد ی نیست؟ _چرا هست! شما کی هستین، با کی کار دارین ؟ _با خانم آرام محمدی! مگه شما آرام نیستی ؟ _نه خیر آقا من خواهرشم، آرام خونه نیست. _ببخشید! کی بر می گرده؟ _نمی دونم ولی دیگه باید برگرده. _باشه، ممنون. هوای اواخر فصل پاییز حسابی سرد شده بود و بر ای من که تازه از حموم در اومده بودم اصلا چیز خوشایندی نبود بنابراین به سمت ما شین رفتم و تو ی ما شین به انتظار اومدنش نشستم و چیز ی از نشستنم توی ما شین نگذشته بود که توی آینهدی بغل دیدمش که توی پیاد ه رو به سمت خون هشون میومد. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 هنوز فاصله اش تا خونه زیا د بود که از ما شین پیاده شدم و دست به سینه به ماشین تکیه دادم و مشغول برانداز کردنش شدم که بر عکس همیشه روسری رنگ روشن پو شیده و کیف ش رو از رو ی چادر دانشجویی ش ر وی شونه اش انداخته بود. با نزدیک شدنش بهم، پام رو تو ی پیاد ه رو گذاشتم و مقابل او که سرش تو ی گو شیش بود وایستادم که از حرکت ناگهانیم تر سید و همراه با هین گفتن دستش رو ر وی قلبش گذاشت . سر ش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد که گفتم: نمی خواستم بترسونمت! با اخم جواب داد:ولی ترسوند ین! با جدیت خواست از کنارم رد بشه و بره که مانعش شدم و گفتم : نمی خوای بدونی برای چی اینجام ؟ _خب برای چی اینجایین؟ _اومدم ازت بخوام فردا برگر دی سر کارت. با تعجب نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که من زود تر گفتم:من فهمید م انتقال وجه کار تو نبوده. پوزخندی زد و گفت:چه خوب! آفرین به هوش بالاتون! از کنارم گذشت و پشت به من به سمت در حیاطشون رفت که گفتم: نمی خوای بدونی کار کی بوده؟ با این سوالم از حرکت وایستاد و به سمتم برگشت و گفت: من همون اولش فهمید م کار کی بوده. _خب پس چرا چیز ی نگفتی؟ راه رفته رو برگشت و مقابلم وایستاد و گفت: چون اونموقع گوش برای شنید ن زیا د بود ولی اونی که باید میشنید کر شده بود و چیزی نمی شنید. (منظورش از گوش بر ای شنیدن زیاد بود، کارمندا ی جمع شده توی سالن بودن که آرام خود دا ری کرده بود و جلوی اونا حرفی نزده بود تا آبر وی پرهام حفظ بشه) _به هر حال من اومدم اینجا که بگم همه چی روشن شده و تو هم می تونی به شرکت برگر دی..... دو روزه غیبت کردی و کلی کار عقب مونده دا ری. _هه! مثل اینکه یادتون رفته منو با چه افتضاحی بیرو ن کردین، حالا ازم می خواین بدون اینکه حتی بهش فکر کنم برگردم و کارای عقب مونده ام رو انجام
بدم ؟ _یعنی تو چیز بیشتر ی می خوای؟ خیلی ناراحتی می تو نی برنگر دی! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 سه عمل ویژه برای رسیدن به امام زمان ارواحنا فداه 🎙
آره حروم لقمه! اسرائیل خیلی دقیق و هدفمند میزنه!! 8 هزار کودک فلسطینی کاملا هدفمند کشته شدن.. ❌ این آشغال، ماهی 60 میلیون از بیت المال جمهوری اسلامی حقوق میگیره تا جنایتهای اسرائیل رو بشوره.. امریکا را تقدیس کنه.. روسای دانشگاهها باید خجالت بکشن، به اسم ! به این لجن تریبون بدهند.. و به اسم مناظره، گردنشو کلفت تر کنن باید این آشغال را وسط میدون انقلاب بذارن تا مردم ایران بهش تف بندازن.. اگر در امریکا بود، نه تنها عزلش میکردن و هر تریبونی رو ازش میگرفتن، بلکه محاکمه و دادگاهی ش میکردن.. همون امریکا که قبله آمال این آشغاله
♥«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥ تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟ از اون رفیق فابریکا؟؟ از اونا که همیشه باهمن؟؟ خیلی حال میده امتحان کردی؟؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه میخوای باهاش رفیق شی؟؟!! گام اول 1⃣: انتخاب شهید. به آلبوم شهدا نگاه کن به عکسشون، به لبخندشون ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکی بیشتر راحتی؟! گام دوم 2⃣: عهد بستن با دوست شهیدت یه جایی بنویس: با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی او به هیچ وجه روی بر نمیگردانم. گام سوم 3⃣: شناخت شهید تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن. عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه.... گام چهارم 4⃣: هدیه ثواب اعمال خود به شهید از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی، فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم." طبق روایات نه تنها از ثواب چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه! بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه! تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی! گام پنجم 5⃣: درگیر کردن خود با شهید. سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بذار!! در طول روز باهاش درد و دل کن.باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو... گام ششم 6⃣: عدم گناه در حضور رفیق⛔ روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟ حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ..... گام هفتم 7⃣: اولین پاسخ شهید✅ کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه !! خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ... گام هشتم 8⃣: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ). گام های سختی رو انجام دادید. درسته؟! اما مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده.... اسم دوست شهیدت چی بود؟☺️
🔥دانشجویان ایرانی که زیر تانک له شدند❗️ 🔻در دانشگاه که بود اساتید مارکسیست به‌خاطر تسلط علمی «او» بر اندیشه اسلامی، جرات نمی کردند در کلاس‌هایی که او شرکت می کرد حرف‌های انحرافی بزنند و یا اصلا به آن کلاس نمی‌رفتند!! 🔻وقتی که پیش نویس قانون اساسی در حال بررسی در مجلس خبرگان قانون اساسی بود بود «او» پیگیر گنجانیدن «ولایت فقیه» بود و طرحی را برای آن به مجلس ارسال کرد. 🔻«او» از دانشجویان مرتبط به آیت الله خامنه‌ای در مشهد پیش از انقلاب و فعال عرصه سیاسی قبل و بعد از انقلاب و موضوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود. 🔻وقتی به اهواز رفت در اتاق محقرش بسیاری شب‌ها را تا صبح تحقیق و مطالعه می کرد و سخنرانی های پرشور او در رادیو اهواز شنوندگان زیادی داشت. 🔻در دورانی که فرمانده سپاه اهواز بود و  به‌خاطر خیانت بنی صدر آذوقه و سلاح به نیروهای مدافع مردمی نمی‌رسید؛ او با همراهی جمعی از دانشجویان و دانش آموزان و مردم به جنگ دشمن می رفت. در هویزه در یک روز توانست با همراهی یارانش هشتصد نفر بعثی را با دست خالی اسیر کند. 🔻اما حسین و حدود ۶۰ نفر از دانشجویان انقلابی و مردم در محاصره لشکرهای مجهز عراقی افتادند و در ۱۶ دی ۱۳۵۹ و در روز اربعین حسینی، پس از مقاومتی جانانه و تا آخرین نفس با گلوله مستقیم دشمن، همگی به شهادت رسیدند و‌ شنی های تانک های عراقی پیکرهای آنها را چنان زیر خود خُرد کردند که اثر قابل شناسایی از آنها نماند. 🔻پس از این واقعه، هویزه سقوط کرد و هجده ماه بعد که آزاد شد پیکر شهید حسین علم الهدی از قرآنی که با امضای امام خمینی و آیت الله خامنه‌ای به همراه داشت شناسایی شد. 🔻ایستادگی او‌ و یارانش امید زیادی در جبهه خودی ایجاد کرد که زمینه عملیات های بعدی از جمله فتح خرمشهر شد. 🔻همچنین مقاومت شهید علم الهدی و یاران مظلومش ترس زیادی در نیروهای بعثی ایجاد کرد، چون صدام فهمیده بود که در فرمول‌هایش با جریان جدیدی مواجه شده است و باوجود آن‌که می‌توانست سوسنگرد را هم بگیرد، جرأت نکرد جلو بیاید. 🔻روز ۱۶ دی در تقویم به عنوان نامگذاری شده است ولی متاسفانه دستگاه‌های فرهنگی و رسانه‌ای، دانشگاه ها و تشکل های دانشجویی توجه زیادی به این حادثه مهم و الگوی بزرگ جریان دانشجویی ندارند.
🔴 امروز جای ۲۰ دانش‌آموز در کلاس درس مدارس کرمان خالی بود.
تصویری از شهیده مریم سلطانی نژاد ۹ ساله اهل کرمان ازحوادث کرمان
منتظران گناه نمیکنند
تصویری از شهیده مریم سلطانی نژاد ۹ ساله اهل کرمان ازحوادث کرمان
تازه به بلوغ رسیده بود وتازه می‌خواسته با خداوند رازونیاز کند در۹ سالگی خداوند ....
شهادت مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاضر و غیاب در مدرسه ای در کرمان ... ریحانه سلطانی نژاد : حاضر آفرین به این معلم ،معلم و استاد باید اینگونه باشد دانش آموز و شاگردش را با شجاعت و آزادگی آشنا کند نه مانند زیبا کلام که غرق محبت اسرائیل است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم اکنون شبکه قرآن ببنید درمورد تربیت فرزندان هست حتما ببنید
🔰امام صادق علیه السلام: ✍اَرْوَحُ الرَّوْحِ اَلْيَأسُ مِنَ النّاسِ. 🔴بهترين آرامش و آسودگی، بی توقعی از مردم است. 📚كافی؛ ج ۸، ص ۲۴۳،ح ۳۳۷
جاوید الاثر❓🌹 احمد متوسلیان 🌱زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود. بچه ها لباس‌هايش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت مي‌کنه.» گفت«هيچي نمي‌شه.» رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود. ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.» هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
🌹شهید حسین علم‌الهدی زیر ذره‌بین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.» 🌹دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهه‌های دفاع حق علیه باطل شتافت. 🌹قبل از شهادت حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهج‌البلاغه فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس می‌کنم که روز پرداخت نزدیک است و به‌زودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.» ۱۶ دی ماه سالروز به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅 🔺امروز یکشنبه: 🔹 ۱۷ دی ۱۴۰۲ 🔹 🔹 ۲۴ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹 🔹 ۷ ژانویه ۲۰۲۳ 🔹 🔰مناسبت های امروز: 💢 اجرای طرح حذف حجاب به دست رضاخان [۱۳۱۴ ش] 💢 روز بزرگداشت خواجوی کرمانی 💢 درگذشت مشکوک جهان پهلوان غلامرضا تختی [۱۳۴۶ ش]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 همه ی حاجت ها به واسطه ی امام زمان ارواحنا فداه مستجاب میشود... 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام یکی از اساتید جامعه الزهرا: سلام بر همه ی دوستای عزیز اومدم عاجزانه یه کمکی بخوام ازتون دوستان ما هرچی این مدت فکر کردیم که برای وضعیت حجاب چیکار میشه کرد، با اساتید و متخصصین جلسه برگزار کردیم و نتیجه ی هم اندیشی های صورت گرفته این شد که سمت انگشت اشاره به سمت خودمونه، مایی که حجاب رو قبول داریم و محجبه هستیم ( چادری و مانتوییش تفاوتی نداره) ما باید اونقدر در زمینه حجاب غنی باشیم که حداقل تو فامیل و دوست و آشنا شبهاتی که مثل علف هرزه داره تو اذهان مردم تزریق میشه رو پاسخ بدیم. برای همین تصمیم گرفته شد که یک دوره ی جمع و جور در مورد *مهارت های گفتگو برای یک انتخاب آگاهانه* تبیین بشه این دوره اصلا زمان خاصی نمیبره، تنها کافیه ۳۵ هفته، هفته ای یک صوت نیم ساعته گوش کنیم، برای منی که واقعا فرصت سر خاروندن رو هم پیدا نمیکنم، هفته ای نیم ساعت فرصت دارم، تو رفت و امدهامون نیم ساعت که فرصت ازاد داریم. بنظرم یک واجب شرعی هستش که مسئله حجاب حداقل برای خودمون به یک باوری تبدیل بشه که بتونیم با منطق و دور از هیاهو به بقیه انتقال بدیم *حس من اینه که اون دنیا اگه ازمون پرسیدن که شما اون روزا در مورد این مسئله چیکار کردین، بتونیم بگیم یه قدم کوچک برداشتیم* هزینه ی این دوره نزدیک به ۷۰۰ تومن بود ولی به نیت مادرمون حضرت زهرا که شروع دوره هم قراره روز ولادتشون باشه *کاملا رایگانه* به قول مسئول طرح (استاد عظیمی )که از خاک خورده های جبهه و کارای فرهنگی هستش، نباید آدمی محجبه دور و برمون پیدا بشه که از این طرح مطلع نشده باشه، بنده خدا میگفت گوشیتون رو بردارین برای تک تک ادمایی که میشناسین با هر جایگاه اجتماعی پوستر طرح رو ارسال کنین و جا داشته باشه توضیح بدین، حتی تو خیابون و مترو خانم محجبه دیدین اطلاع بدین، ما امروز وظیفمونه که باورهامون رو تقویت کنیم طرح تو ایتا برگزار میشه و تنها تا اخر هفته فرصت داریم که عضو بشیم و براش تبلیغ کنیم💐💐💐 *لینک ثبت نام:* https://survey.porsline.ir/s/3ziOx7Rk
منتظران گناه نمیکنند
بدم ؟ _یعنی تو چیز بیشتر ی می خوای؟ خیلی ناراحتی می تو نی برنگر دی! #ادامه_دارد...
ز ی که وایستاد ه بود و من رو نگاه می کرد گفتم : تو که خوب بلدی گزارش کامل رو با ریز جزئیات
🍃 💕دختر بسیجی 💕 _واقعا که! شما آبرو ی منو جلوی بقیه برد ی و کار ی کرد ی که همه با تحقیر بهم نگاه کنن، حالا هم به جا ی اینکه ازم معذرت بخوای بهم میگی اگه ناراحتم بر نگردم؟ شما دیگه چه جور آدمی هستی! _من کار ی می کنم تا کسی که برات پاپوش درست کرده بیاد و جلو ی همه ازت معذرت خواهی کنه ولی در مورد خودم قبلا هم بهت گفتم من عذرخواهی بلد نیستم. _من هم بهتون گفته بودم سعی کنید یاد بگیرید! بعدشم من نمیخوام کسی به خاطر من جلوی بقیه تحقیر بشه، همین که شما فهمیدین کار من نبوده برام کافیه. من آدمی نبودم که به کسی اصرار کنم و پاپیچش بشم من عادت داشتم دستور بدم و بقیه اطاعت کنن برا ی هم ین دیگه اصرار ی نکردم و گفتم: به هر حال من می دونم کار تو نبوده و تو هم اگه خواستی می تونی برگرد ی و به کارت ادامه بدی دیگه تصمیم با خودته! دیگه منتظر عکسالعملش نشدم و با نشستن تو ی ما شین، ما شین رو روشن کردم و ازش دور شدم ولی او همونجا وایستاده بود و دور شدن من رو تماشا می کرد. فردا ی اونروز به محض ورودم به شرکت همون اول کار به اتاق پرهام رفتم و پرهام که تازه اومده و سرش توی کامپیوتر رو ی میز ش بود با ورود من به اتاق سرش رو بالا گرفت و با دیدن من با طعنه گفت: به سلام آقا آراد! می بینم تنها اومدی! آرام خانم قبول نکردن که برگردن شرکت؟ نزدیکش رفتم و گفتم: نا زی درست به عرضت رسونده! من رفتم و ازش خواستم برگرده و لی او خانمی کرد و گفت بر نمی گرده تا تو تحقیر نشی، میدونی چرا؟... چون من بهش گفتم ا ز تو می خوام جلوی بقیه ازش عذرخواهی کنی. پرهام با عصبانیت رو ی پاش وایستاد و گفت: آراد تو تکلیفت با خودت مشخص نیست! یه بار میگی کار ی کنم که بزاره و بره و حالاهم که رفته میری دنبالش و من رو به خاطر کارم سر زنش می کنی ؟ _من گفتم اینجور ی بیرونش کنی؟ _ببخشید دیگه فکر نمی کردم آقا دلسوز هم شده با شی! با صدای زنگ گو شیم حرفی که می خواستم بزنم رو خوردم و جواب بابا که پشت خط بود رو دادم: _الو... سلام بابا . _سلام، آراد الان شرکتی ؟ فهمیدی چی شده؟ _آره شرکتم، چی! چی شده؟ _انتقال وجه رو می گم فهمیدی جریان چی بوده؟ _آها آره، به خاطر ایرا د سیستم اینجو ری شده بود ولی الان درست شده. _خب خدا رو شکر من که گفتم این دختر ای ن کار رو نمی کنه. آراد همین امروز میری دنبالش و میاریش شرکت فهمیدی؟. _رفتم ولی نیومد. _یعنی چی که نیومد؟ _یعنی اینکه من بهش گفتم فهمیدم کار او نبوده و می تونه برگرده سر کارش ولی او گفت که دیگه بر نمی گرده. _خدا می دونه تو چجو ری ازش خواستی برگرده! آراد من آخر وقت میا م اونجا و تا اون موقع آرام باید شرکت باشه. _من یه بار ازش خواستم بر ..... _آراد یا د بگیر رو ی حرف من حرف نزنی وقتی می گم امروز باید اونجا باشه یعنی باید باشه . _باشه سعی خودم رو می کنم که برش گردوندم ولی... _ولی بی ولی! من اومدم باید ببینمش..... فعلا خداحافظ . _خداحافظ . 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم: همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده گفت اشتباه می کنم و آرام این کاره نیست حاال هم که می گه تا ظهر که میاد اینجا اون باید سر کار باشه، دیگه تو خودت می دو نی یا باید برگردونیش یا خودت جواب بابا رو بدی. پرهام با کلافگی رو ی صندلیش نشست و عصبی نفسش رو بیرو ن داد. همانطور که وایستاد ه بودم دستم رو توی جیب شلوارم جا دادم و رو بهش گفتم : تو که تنهایی این کار رو نکر دی! کی بهت کمک کرده ؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا میپر سی ؟ _برای این که به جای من و تو از این دختره معذرت خوا هی کنه و اینکه بهش یاد بدم دیگه از این غلطا نکنه. _ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم. _یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواه ی کنی؟ _تو این رو جد ی نمی گی!؟ _اتفاقا خیلی هم جدیم! _باشه من عذر خواهی می کنم. جلوتر رفتم و با زیر کی گفتم:کار اکبری و مبینا بوده نه!؟ _گفتم که خودم عذر خواهی می کنم دیگه چیکار به اونا داری؟! _اون نیاز ی به عذر خواهی نداره یعنی جلوی جمع نداره پس نگران اونا نباش! و لی من باهاشون کار دارم. منتظر نموندم پرهام چیز ی بگه و در حالی که به سمت در اتاق می رفتم، گفتم: برا ی برگردوندنش میتو نی از خانم رفاهی کمک ب گیری. با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کار خودم رفتم ولی قبل اینکه دستم به دست گیر ه برسه برگشتم