eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
358 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت عجیب شهید:هیچ جا نگید شهید شدم... فرمانده شهید🕊🌹 بشنوید از زبان مادر شهید🌹 هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
²⁰ ⁸ ‌‌ ‌‌‌‌⚘️اللّهُمَّ صَلِّ عَلى ⚘️علِیِّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى ⚘️الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ⚘️و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ ⚘️و مَنْ تَحْتَ الثَّرى ⚘️الصِّدّیقِ الشَّهیدِ ⚘️صلاةً کَثیرَةً تامَّةً ⚘️زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً ⚘️کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک ‌‌‌
تصاویر شهدای حادثه تروریستی امروز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌾🌿 ☘ چهار سفارش خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام ☘ ✅ امیرالمؤمنین علی علیه السلام: خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی(ع) چنین وحی کرد: ای موسی چهار سفارش به تو دارم: 🔸 تا زمانی‌که مطمئن نیستی گناهانت آمرزیده شده به عیوب دیگران مشغول مشو. 🔸 تا زمانی که مطمئن نیستی گنج های من تمام شده در مورد روزی خود اندوهگین مباش. 🔸 تا زمانی که از زوال پادشاهی من اطمینان نداری به کسی جز من امید مبند. 🔸 تا زمانی که مطمئن نیستی شیطان مرده، از مکر او ایمن مباش. 📚 خصال شیخ صدوق/ج1/ص217
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ای بهانه‌ی هرچه انتظار! ای خوش‌ترین انتظار! کی می‌رسد روزگار دیدار؟!... سلام بر تو ای آخرین حجت خدا! ✨ السلام علیک یا حجةَ اللهِ وَ دلیلَ إرادَتهِ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روز یکشنبه پنجم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (یک‌شنبه) ⏳ ۳۵ روز مانده به نیمه‌ شعبان
🔴🔸 𝟏. شکرگذاری به داشته هایتان میدهد. 𝟐. شکرگذاری سبب می شود به خواسته هایتان برسید. 𝟑. با دقت به زیبایی های اطرافتان می‌توانید @حس سپاسگذاریتان را تقویت کنید. 𝟒. به کمک شکرگذاری می‌توانید سالم و شاداب داشته باشید. 𝟓. با شکرگذاری احساس نا امیدی را از می‌برد. 𝟔. شکر گذاری باعث برکت می‌شود. 𝟕. شکرگذاری باورهای را تقویت می‌کند. اگر می‌دانستید شکرگذاری چه تاثیر عمیقی بر ثانیه به ثانیه زندگیتان دارد هر لحظه قدردان و سپاسگذار خالق هستی بودید. خدای مهربانم برای لحظه به لحظه بودنم و بودنت سپاسگزارم..
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
امروز روزنهم چله یاد آوری یادتون نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید نیت کنید هم خودتون و شهید مورد نظرتون که که انتخاب کردید براشون بخوانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
اسم رو چنگ زد و گفت :تو رو خدا به حرفش گوش نکن اونا الان به خون من تشنه ان. آیدا: آراد چقدر تو
💕 دختربسیجی 💕 آرام دستکشاش رو در آورد و به چشمام ملتمسانه نگاه کرد و گفت :میشه بریم و خودمون رو کنار آتیش گرم کنیم؟! دستش رو گرفتم و بدون هیچ حرفی به سمت آلاچیق رفتیم و کنار آتیشی که توی ظرف خالی هفده کیلویی روغن می سوخت روبه روی هم وایستادیم و دستامون رو ر وی آتیش نگه داشتیم. دستای قرمزش رو تو ی دستام که به خاطر گرمای آتیش مورمور میشدن گرفتم که بینی قرمزش رو بالا کشید و گفت : مثال ما فقط اومده بودیم آدم برف ی درست کنیم و عکس بگیریم! _نگفته بود ی قراره بیای اینجا؟ _قرار نبود بیا م این آیدا من رو از زیر لحاف گرمم به زور کشید بیرون! _یعنی دوست نداشتی بیای ؟ _دوست که داشتم بیام! ولی نه اینجور ی که مجبور بشم کله ی سحر از خواب و لحاف گرم و نرمم دل بکنم و خوابالو بیام. _حالا چی شده که آیدا انقدر سحر خیز شده؟! _این سوال من و مامان جون و آوا هم هست و تو هم اگه جوابی براش پیدا کر دی بهمون بگو! به گوشاش که از کلاه بیرو ن زده و قرمز بودن نگاه کردم و دو طرف کلاهش رو گرفتم و کمی پایین کشیدمش و با اخم گفتم :آرام زیر کلاه هیچی سرت نیست؟ جوابی نداد و فقط با لبخند به چهره ی اخموم نگاهم کرد که آیدا دوربین تو ی دستش رو تو ی هوا تکون داد و از جلوی در خونه صدامون زد : آهای کفتر ای عاشق بیاین عکس بگیریم. آرام با صدا ی بلند جوابش رو داد : ولی ما که هنوز آدم بر فی درست نکردیم؟! آوا که فقط گرد ی صورتش از داخل کلاه خز دار کاپشنش دیده می شد به سمتمون اومد و گفت :خب آلان درست میکنیم. آرام به من نگاه کرد و با ذوق گفت: بریم آدم برفی درست کنیم ؟! به ذوق کردنش لبخند زدم و گفتم : بریم! مامان وبابا هم در حالی که لباس گرم پو شید ه بودن به حیاط اومدن که آوا با تعجب رو بهشون پر سید : شما هم میخواین آدم برفی درست کنین؟ بابا خندید و جوابش رو داد :نه! ما کنار آتیش می شینیم و شما رو نگاه میکنیم. بابا با گفتن این حرف دست مامان رو گرفت و با هم به سمت آلاچیق اومدن و در همین حال صدای در زدن کسی که به در حیاط می کوبید بلند شد و من برای باز کردن در به سمتش رفتم که آیدا با دو خودش رو بهم رسوند و گفت :من باز میکنم! از حرکت وایستاد م و با تعجب به آیدا که به سمت در می دوید نگاه کردم که آرام کنارم وایستا د و گفت :حتما آقا سعیده! به چشمای خندونش خیر ه شدم و با اشاره به آیدا گفتم :ا ین همه تغییر؟! مگه میشه؟ _حالا که شده! آیدا در حیا ط رو باز کرد و بعد دست دادن با سعید دوتایی به سمتمون اومدن. با ر سیدن سعید و آیدا بهمون که دست توی دست هم و با خنده به سمتمون می اومدن با سعید دست دادم و سعید بعد احوالپر سی با من و آرام به سمت آلاچیق رفت و من رو به آیدا گفتم :آیدا مطمئن باشم که تو خواهر تنبل خودمی ؟ آیدا پشت چشمی برام نازک کرد و رو به سعید گفت : سعید جان! ما می خوایم آدم برفی درست کنیم تو هم می خوای کمکمون کنی؟ با این حرفش من زدم زیر خنده که آرام سقلمه ای بهم زد و جد ی نگاهم کرد و مامان رو به آید ا گفت : سعید تازه ر سیده و خسته اس تو هم به جا ی با زی بیا برو بهش یه چایی بده. سعید در حالی که به سمت آیدا میومد و به روش لبخند می زد گفت :من نه خسته ام و نه چایی می خوام. سعید که حالا به آیدا ر سیده بود ادامه داد: خب کجا باید آدم بر فی درست کنیم؟! با این حرف سعید گل از گل آیدا شکفت و همگی بر ای درست کردن آدم برفی به قسمت پر برف حیاط رفتیم و مشغول درست کردن آدم برفی شدیم. با تموم شدن کارمون مامان و بابا و مرسانا که تا اون لحظه توی خواب ناز بود هم بهمون ملحق شدن و همگی کنار آدم برفی ا ی که شال دور گردنش شال گردن من و چشماش دکمه های کاپشن سعید بودن عکس انداختیم. چهرهی مامان و بابا از شدت گرمای آتیش و صورت ما از شدت سردی برف تو ی عکس قرمز بود ولی یه چیز بین همهمون مشترک بود و اون هم لبخند گند ه ای بود که همه ر وی لب داشتیم و نه تنها لبامون که چشمامون هم تو ی عکس می خندیدن. همه خوشحال بودیم و از ته دل می خندیدیم. نیم ساعت بعد همه ر وی مبالی کنار شومینه نشسته بود یم و چایی می خوردیم که با زنگ خوردن گو شیم و دید ن شماره ی پرهام رو ی صفحه اش از جام برخواستم و بر ای جواب دادن از بقیه فاصله گرفتم. یک ربعی با پرهام که از نرفتن من و آرام به شرکت حسابی شاکی بود حرف زدم و دوباره به سمت بقیه رفتم و پشت مبل سه نفر های که آرام و آیدا روش نشسته بودن و سرشون به لبتاپ من گرم بود وایستادم. بابا و سعید گرم حرف زدن با هم بودن و مامان و آوا هم سرشون توی گو شی آوا بود و در مورد چیزی که به نظر می ر سید لباس باشه بحث می کردن.
💕 دختر بسیجی 💕 نگاهم رو از مرسانا که روی زمین نشسته بود و با خودش بازی میکرد گرفتم و کنار آرام نشستم و پرسیدم:چی کار میکنین؟ آیدا جواب داد: داریم دنبال یه لباس عروس خوشکل می گردیم. ابروهام رو بالا انداختم که آرام لبتاپ رو جلوم گرفت و گفت :آراد میشه نظرت رو درباره ی این دوتا لباس بگی ؟ به دو عکس لباس سفید عروس نگاه کردم و گفتم :خوبن! _کدومش قشنگ تره؟! دوبار ه به صفحه ی لب تاپ نگاه کردم و گفتم :این که دوتاش یکین!هر دوتاش شب یه همه! آرام و آیدا با تعجب به عکسا نگاه کردن و آرام گفت: اینا کجاشون شبیه هم دیگه اس؟ با دقت به عکس خیر ه شدم و وقتی دیدم فرقی با هم ندارن گفتم: من که فرقی بینشون نمی بینم! _آراد! خوب دقت کن، این یکی دامنش بیشتر پف داره و روی قسمت باال تنه اش کمتر کار شده درست بر عکس اون یکی! آیدا با حرص گفت:ولش کن آرام! آراد و سعید چشماشون همه چیز رو یه جور می بینه کلا! سعید که حرفامون رو شنید ه بود با خنده سری تکون داد و گفت :نه خیر خانم! شما خیلی ریز بین تشریف دارین! آیدا با گو شیش عکسی رو به آرام نشون داد و گفت : آرام به نظرت رنگ این دوتا لاک شبیه همه؟ آرام _نه! آیدا : برا ی جشن نامز دی دوستش به دوتا ناخونم لاک زدم! به یکی صور تی پر رنگ و یکی دیگه بنفش خیلی کمرنگ تا نظرش رو بپرسم و بعد الاک بزنم اونوقت آقا برگشته می گه این دوتاش یک رنگه! سعید رو به من گفت : آراد تو رو خدا نگاه کن ببین دوتاش یک رنگ نیست؟ آرام گو شی رو به سمتم گرفت و من به عکس دو انگشت آیدا نگاه کردم و گفتم :چرا ا ینا دوتاش گلبه ی ان! آرام و آیدا با حرص و چشمای باز نگاهم کردن و من دستام رو بالا بردم و گفتم :خیلی خب بابا! یکیش گلبهی ه و یکی دیگه اش صورتی. بقیه زدن ز یر خنده و آیدا رو به آرام گفت :به نظر من هم این لباسه که دامنش بیشتر پف داره بهتره. آرام رو ی عکس لبا سی که مد نظرشون بود زوم کرد و با ذوق رو به من گفت :خیلی قشنگه نه؟ به عکس خیره شدم و با تصور آرام توی لباس و رقصیدنش جلوم لبخند ی زدم و گفتم :آره خیلی قشنگه! اینو میشه سفارش داد؟ آیدا به جاش جواب داد : پس چی که میشه ! تازه سایتش خیلی هم معتبره من خودم تا حالا چند بار لباس سفارش دادم و ازشون خیلی هم راضیم! رو به آرام گفتم : خب! پس سفارش بده همین رو برات بیارن! آرام لبتاپ رو از رو ی زانوم برداشت و گفت: تو حالت خوبه؟ _چرا؟ _که می گی سفارش بدم؟! _خب قشنگه دیگه! من هم ازش خوشم اومده. آیدا با ذوق گفت : آره آرام! سفارش بده برات بیار ن این لباسه واقعا تکه! آوا با هیجان کنار آیدا وایستاد و به عکس تو ی لبتاپ نگاه کرد و گفت :وا ی این چقدر نازه فکر کنم خیلی بهت بیاد آرام! لباس به مامان لب تاپ رو از دست آوا با گفتن این حرف بر ای نشون دادن عکسِ آرام گرفت و سر جاش نشست . رو به مامان که با دقت و از پشت شیشه ی عینکش به صفحه ی لبتاپ نگاه می کرد گفتم : نظرتون چیه ؟ مامان با لبخند نگاهم کرد و گفت :به نظر من که عالیه! آرام لب تاپ رو از دست آوا که بعد دیدن عکس بهش برگردونده بود گرفت و دوباره به لبا س نگاه کرد که من گفتم : پس چرا معطلی ؟ سفارش بده دیگه! _آراد تو می دونی قیمت این لباس چنده؟ _هر چقدر که باشه مهم نیست. کنار گوشش آروم گفتم :من میخوام تو رو تو ی این لباس ببینم. _ولی آخه.... مامان رو به آرام گفت : عزیزم ما که غیر از تو عروس دیگه ای نداریم و آرزو داریم بهترین لباس و عرو سی رو براتون بگیریم پس اگه دوستش دار ی سفارشش بده. با این حرف مامان آیدا لبتاپ رو از دست آرام گرفت و مشغول سفارش دادن لباس شد که آرام گفت :از الان خیلی زود نیست؟! تازه به این سایت ها هم نباید اعتماد کرد. آیدا بدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت: تا بخوان تحویل بدن کلی طول میکشه و این سایته هم مطمئنه! یه مقدار کم از مبلغ رو آلان میگیرن بقیه ا ش رو موقع تحویل لباس! 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام با شک و دودل ی به من نگاه کرد که به روش لبخند زدم و با گرفتن نگاهم ازش دستش رو تو ی دستم گرفتم و سرم رو رو ی پشتی مبل گذاشتم و چشمام رو بستم. چقدر همه چی خوب و عالی بود! به قول آرام همه چی عجیب عالی پیش میرفت! خوشحال بودم از اینکه همه چی خوب و دست آرام توی دستم بود! آرام با بودنش کنارم به زندگیم رنگ و لعاب می داد. چشمام رو بستم و فکر کردم چقدر خوشحالم که آوا به جمعمون برگشته و خوشحاله! چقدر خوشحال بودم که رابطه ی آیدا با سعید خوب شده! چقدر خوب بود جمع خانواد گی شادمون و چقدر خوشحال بودم از وجود آرام! وجو د آرام که بر خلاف اسمش ناآرام بود ولی به زندگیمون آرامش بخش