eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
358 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ سلام مهربان‌ترین پدر ، مهدی جان! میلاد حضرت جواد الائمه بر شما مبارک باد . در شکوفه باران میلاد فرزند امام رئوف ، خداوند را به چشم انتظاری‌های امام‌رضا علیه‌السلام برای دیدار گل رخسار فرزندش سوگند می‌دهیم که شما را برساند و با مژده‌ی ظهورتان ، غم را از دلتان بزداید:) 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ سلام مهربان‌ترین پدر ، مهدی جان! میلاد حضرت جواد الائمه بر شما مبارک باد . در شکوفه باران میلاد فرزند امام رئوف ، خداوند را به چشم انتظاری‌های امام‌رضا علیه‌السلام برای دیدار گل رخسار فرزندش سوگند می‌دهیم که شما را برساند و با مژده‌ی ظهورتان ، غم را از دلتان بزداید:) 🤲 @montzeran
💐 ♦️امام جواد علیه‌السلام: إِنَّ لَهُ غَيْبَةً يَكْثُرُ أَيَّامُهَا وَ يَطُولُ أَمَدُهَا فَيَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَ يُنْكِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَ يَسْتَهْزِئُ بِهِ الْجَاحِدُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ يَنْجُو فِيهَا الْمُسْلِمُون‏. «او را غیبتی است که زمانش زیاد است و پایانش به طول می‌انجامد، پس مخلصین، چشم‌انتظار قیام او می‌مانند و شک‌کنندگان به انکار او بر می‌خیزند و منکرین به استهزای او می‌پردازند و تعیین‌کنندگان وقت ظهور، مورد تکذیب قرار می‌گیرند و عجله‌کنندگان در آن هلاک می‌شوند و تسلیم‌شدگان نجات می‌یابند.» 📚بحارالانوار، جلد ۵۱، صفحهٔ ۱۵۸ 🤲 @montzeran
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️رؤیای شنیدن صدایت، مرا لبریز می‌کند از شوقی مبارک... سلام بر تو که جانت معطر است از آیات رحمانی! ✨ السلام علیک یا تالیَ کتابِ اللهِ وَ ترجمانَهُ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ روز ششم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (دوشنبه) ⏳ ۳۴ روز مانده به نیمه‌ شعبان بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 گریه امام جواد علیه السلام در فراق و غربت امام مهدی ارواحنا فداه 🔵 صقر بن ابی دلف نقل کرده که از امام جواد علیه السلام شنیدم که می‏فرمود: 🌕 الامام بعدی ابنی علی، امره امری و قوله قولی و طاعته طاعتی و الامام بعده ابنه حسن امره امر ابیه و قوله قول ابیه و طاعته طاعة ابیه. ثم سکت فقلت له: یابن رسول الله! فمن الامام بعد الحسن؟ فبکی علیه السلام بکاءا شدیدا، ثم قال: ان من بعد الحسن ابنه القائم الحق المنتظر... 🟢 امام بعد از من فرزندم علی است، امر او امر من و قول او قول من و طاعت او طاعت من است و امام بعد از او فرزندش حسن است. امر او امر پدرش، و قول او قول پدرش، و طاعت او طاعت پدرش می‏باشد. آن گاه ساکت شد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا امام بعد از حسن کیست؟ امام گریه شدیدی کرد سپس فرمود: همانا بعد از حسن فرزندش قائم به حق منتظر است....
✅ موضوع : ✅ شماره : 1️⃣ در موقعيت گناه مطمئن باش تو زوم امام زماني ،،، امام زمان فقط به يه تيكه خيلي كوچيك از كره زمين اميدواره واز بين اونا هم به جوونا خيلي اميدوارتره ،،، پس راحت گناه نكن كه بدجور امام زمان ، حواسش بهت هست ،،، @montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
م کردم که جواب سلامم رو داد و پر سید:چی شده؟حالش چطوره؟ _نمی دونم! من هم تازه ر سیدم و..... با
شیدم و گفتم :چرا هست! مامان با تعجب و امیدوارانه نگاهم کرد و من بدون اینکه نگاهم رو از روبه رو بگیر م ادامه دادم: اینکه بین و بابا و آرام یکی رو انتخاب کنم. _منظورت چیه ؟ این دیگه چجور راهیه؟ _بهرامی رفیق شفیق بابا گفت حاضره تمام چکهای بابا رو بخره! _خب! _ولی یه شرط گذاشته..... _چی؟ چی شرط کرده؟ _طلاق آرام و ازدواج با سایه! مامان در سکوت فقط نگاهم کرد و من گفتم : چیکار کنم مامان؟ کدوم رو انتخاب کنم؟ آرام یا بابا؟ _این!.... این دیگه چه جور شرطیه؟ _نمی دونم! دارم دیوونه میشم! مامان مدتی رو فکر کرد و بدون اینکه چیز ی بگه از کنارم برخاست و به داخل ساختمون بیمارستان رفت . چشمام رو بستم و نبودن آرام رو تصور کردم و حتی از تصورش هم قلبم درد گرفت و جگرم سوخت اما نبودن بابا چی؟ چطور می تونستم بزارم نباشه وقتی میتونستم بر ای بودنش کا ری کنم! کلافه از بی نتیجه و بی سر و ته بودن افکارم کف دو دستم رو به صورتم کشیدم و از جام برخاستم و به سمت در ورودی بیمارستان رفتم. مامان ر وی صند لی و جلوی در آ ی سی یو نشسته بود و بدون اینکه پلک بزنه و با ناراحتی به چهر ه ی آرام که روبه روش وایستاد ه بود نگاه میکرد. با نزدیک شدن من بهشون آقای محمد ی رو به من گفت:پسرم تو با مادرت و آرام برو خونه من اینجا میمونم. _اگه اجازه بدین من خودم میمونم! _باشه پس اگه به چیزی نیا ز داشتی حتما خبرم کن من باز هم بهت سر می زنم. آقای محمدی رو به آرام ادامه داد:آرام شما با ثریا خانم برو خونه ی خودمون! مامان خیلی زود رو به آقای محمدی گفت :نه من میخوا م برم خونه ی خودم البته اگه اشکالی نداره؟ آقای محمدی :هر جور که شما راحتی پس راه بیفتیم تا با هم بریم. آقای محمدی با گفتن این حرف از من خداحافظی کرد و جلوتر از بقیه راه افتاد و مامان هم بعد اینکه با نگاه غم زده و ناراحتش که یه دنیا حرف توش بود نگاهم کرد به دنبال آقای محمدی رفت. با رفتنشون آرام با تعجب رو به من گفت :مامان جون حالش خوب بود!؟ چرا اینجوری نگاهمون میکنه؟
منتظران گناه نمیکنند
شیدم و گفتم :چرا هست! مامان با تعجب و امیدوارانه نگاهم کرد و من بدون اینکه نگاهم رو از روبه رو بگی
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 نگاه غم زد ه ام رو به چهر ه ی متعجبش دوختم و روی صندلی نشستم که با نگرانی نگاهم کرد و گفت :آراد! میخوای من پیشت بمونم؟ یا اینکه من اینجا بمونم و تو بر ی خونه؟! _نه تو برو مامان بیشتر بهت نیاز داره! _آوا خونه است و مامان تنها نیست. _برو آرام! نگاه متعجب و ناراحتش رو از من گرفت و با گفتن پس خداحافظ از جلوم گذشت ولی قبل اینکه کامل از جلوم رد بشه گوشه ی پایین چادرش رو به دست گرفتم و صورتم رو توش قائم کردم که از حرکت وایستاد. چادر رو توی دستام فشار دادم و مچاله کردم که به طرفم برگشت و متعجب نگاهم کر د و لی چیزی نگفت و من هم بدون اینکه چیزی بگم چادر رو رها کردم و سرم رو رو ی پشتی صند لی گذاشتم و چشمام رو بستم. صدای پاش رو شنید م که ازم دور شد و رفت و قلبم با رفتنش تیر کشید. با رفتنشون و با اجازهدی دکتر وارد اتاق آ ی سی یو شدم و بالای سر بابا وایستاد م و به چشمای بسته اش خیر ه شدم. بابا توی همین مدت کم به اندازه ی چند سال پیر تر شده بود و چهره اش خسته تر به نظر می ر سیده! چهر ه ای که همیشه برا ی من چهر هدی محکمترین مرد تو ی جهان بود. دستش رو که سرم توش بود رو نوازش کردم و قطر ه ای اشک از گوشه ی چشمم روی صورتم ریخت. حرفای دکتر برا ی چندمین بار توی سرم پیچی چد که گفته بود بابا بعد مرخص شدن نباید به زندان برگرده. ولی به چه قیمتی من میبا یست بابا رو نجات می دادم؟! چرا نمی تونستم هم آرام رو دا شته باشم و هم بابا رو؟ به صورت بابا خیر ه شدم و قلبم تیر کشید از دید ن صورت رنجورش! چطور می تونستم نبودش رو تحمل کنم؟ نبود کسی که نه تنها پدر بلکه رفیقم بود و من به وجودش افتخار می کردم. ولی نبود آرام رو چی ؟ آیا نبود او رو می تونستم تحمل کنم؟! این سوالی بود که بارها از خودم پرسید م و فقط یه جواب براش داشتم: نه! دستم رو مشت کردم و گفتم : آرام بعد مدتی من رو فراموش و به زندگی بدون من عادت می کنه! با گفتن این حرف که مخاطبش خودم بودم نگاهم رو از صورت بابا گرفتم و از اتاق خا رج شدم و خودم رو ر وی صندلی جلوی در انداختم. یک ساعت تو ی همون حالت نشستم تا اینکه گو شیم رو از جیب شلوارم در آوردم و با دستای لرزون و دلی درد مند به بهرامی پیام دادم : قبوله هر چی که تو بخوای! چند ثانیه ای بیشتر از ارسال پیامم نگذشته بود که بهم پیام داد: بابات که مرخص شد ببرش خونه من خودم همه ی چکاش رو جمع میکنم و به طلبکارا میگم شکایتشو ن رو پس بگیرن. با عصبانیت گو شی رو ر وی صندلی کنار یم انداختم و با تکیه دادن سرم به دیوار پشتم اجازه دادم قطر ه ی اشک ر وی ته ریشی که همیشه به خاطر آرام که می گفت ته ریش بهم میاد و او دوستش داشت میذاشتم، بر یزه! پنج روز از رو زی که بابا رو به خونه برده بودیم میگذشت و سه روز بود که آرام ندید ه بودم چون خودم ازش خواسته بودم برا ی یه مدت به خونه ی ما نیا د و جواب تماسهاش رو هم یکی در میو ن میداد م و این وسط چیز ی که بیشتر عذابم میداد تما سهای بیش از حد سایه بود. بهرامی برا ی دومین بار به د یدن بابا اومد و بابا که نمی دونست اوضاع از چه قراره حسابی باهاش گرم گرفت و براش دردودل کرد و من با حرص و عصبی فقط بهرامی رو نگاه کردم. موقع رفتن بهرامی بابا خواست از جاش بلند شه که بهرا می مانعش شد و رو به من گفت : شما بشین! آقا آراد تا دم در من رو همراهی می کنه! با این حرفش و نگاه معنی دارش بهم ثابت کرد که باهام حرف داره و نمیتونه حرفش رو اینجا بزنه بنابراین من هم به دنبالش راه افتادم و از خونه خارج شدیم و بدون هیچ حرفی کنار هم قدم زدیم تا ا ینکه وسط حیا ط رسیدیم که او از حرکت وا یستاد و گفت : چرا به شرطم عمل نکر دی؟! جوابی ندادم که ادامه داد:من پای حرفم موندم و بهش عمل کردم! حالا نوبت توئه که خودت رو نشون بدی! _لطفا بهم مهلت بدین! _من تا حالاش هم خیلی صبر کردم! تو که نمیخوای بز نی زیر قول و قرارت؟ _نه! همین فردا کار رو یک سره میکنم! _خوبه! در ضمن یه خبر خوب هم برات دارم! _.......... _من با پسر زند حرف زدم و او قبول کرده که همه ی جنسات رو ازت بخره!فقط این وسط یه مشکلی هست! _چه مشکلی ؟ _اینکه تو دست دست میکنی! ببین او الان منتظر اشار ه ی منه و وقتی من بهش بگم بر ای خرید جنس پاپیش می ذاره ولی من وقتی بهش میگم که مطمئن بشم اسم این دختره از تو ی شناسنامه ات خط خورده و اسم سایه تو ی شناسنامته! در ضمن بر ای حرف زدن با ا ین دختره و کم کردن شرش از سرت فقط فردا رو وقت داری 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بهرامی با بد جنسی تمام این حرف رو زد و از حیا ط خارج