eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 امام صادق علیه السلام: ✍خداوند حیا می‌کند گریه کننده بر حسین علیه السلام را عذاب نماید. 📚 البکاء للحسين ، ص ١٠٦ 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🚨 *هرکس بی‌جهت به کربلا نرود شیعۀ ما نیست* ☑️ امام صادق(ع): 🔸 کسى که به زیارت قبر امام حسین(ع) نرود و خیال کند از شیعیان ماست و با همین حال فوت کند، او شیعۀ ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد، جزء میهمانان اهل بهشت محسوب مى‏‌شود. 📜 قال الصادق(ع): مَنْ لَمْ یَأْتِ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ یَزْعُمُ أَنَّهُ لَنَا شِیعَةٌ حَتَّى یَمُوتَ فَلَیْسَ هُوَ لَنَا بِشِیعَةٍ وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَهُوَ مِنْ ضِیفَانِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. ⬅️ کامل الزیارات، ۱۹۳ 🏷 علیه السلام
☘️«زنده بودن» یا «زندگی کردن»! قسمت اول ✅پرسش از ، مهمترین مقدمه برای است 👈اما میلیونها انسان- حتی بظاهر مسلمان- می‌آیند و می‌روند و در تخیل زندگی ‌هستند بدون اینکه زندگی کنند! شما چطور؟! بگذارید اینگونه شروع کنیم: ✅هر کسی که زنده است لزوماً زندگی نمی‌کند.(کما اینکه هر انسان راننده، لزوماً در حال رانندگی نیست و ممکن است فعلاً خواب باشد) ✅«زنده بودن» از یک منظر یعنی استعداد برای «زندگی کردن» نه خود زندگی! ✅زندگی را به درک هدف و تلاش برای رسیدن به هدف معنا کرده‌اند پس موجودی زندگی می‌کند که دارای درک و تحرک است و در غیر این صورت او یا مرده است و یا در حال مرگ. اما... ble.ir/join/9d4ZAguktT
🔰 سخنرانی استاد علیرضا پناهیان 🚩 در پیاده‌روی اربعین ۱۴۰۳ 🗓 از ۹ صفر (امشب) تا ۱۷ صفر به مدت ۹ شب 📍عمود ۲۸۵، موکب امام رضا علیه السلام ⏱ هر شب بعد از نماز عشاء
کربلا محشر کبری است، بیا تا برویم تا ببینیم چه غوغاست، بیا تا برویم دیده‌ی سیر و سلوک از همه آفاق بگیر (کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم) پا بزن بر هوس و دست بکش از دنیا کربلا آخر دنیاست، بیا تا برویم راه حج گر چه که بستند به ما، غم نخوریم کعبه‌ی اهل دل آن‌جاست، بیا تا برویم خواستی نعمت جاوید اگر، بار ببند میزبان، حضرت زهراست بیا تا برویم خوان مهمانی سالار شهیدان، پهن است رحمت واسعه پیداست، بیا تا برویم نور مصباح هدی، مرحمت فُلک نجات گوشه در گوشه هویداست، بیا تا برویم ساحل علقمه، از عطر ابالفضل پُر است تا ببینیم چه زیباست، بیا تا برویم دامنی اشک بیاور که به دامان حرم محفل گریه مهیّاست، بیا تا برویم زینب از شام بلا آید و گوید غمِ دل تا ببینی چه خبرهاست، بیا تا برویم بشنوی تا که حدیث سفر کرببلا روضه‌خوان زینب کبری است، بیا تا برویم نو غزالان حرم را که شکسته پر و بال وقت تسکین و تسلّاست، بيا تا برویم از پیِ تسلیتِ مادر شش ماهه، رباب که دل افسرده و تنهاست، بیا تا برویم گر شفا می‌طلبی از غمِ جان، این درگاه مهدِ هفتاد و دو عیسی است، بیا تا برویم دست خالی نرود هیچ کس از کوی حسین پسر فاطمه آقاست، بیا تا برویم گر چه دست از تنش افتاد و علم از دستش دست گیر همه سقاّست، بیا تا برویم
✅ زنجیر گناه ذات اقدس اله، پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به این وصف معرفی كرد كه ﴿یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی كانَتْ عَلَیهِمْ﴾؛ یعنی پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) دست و بال جامعه بشری را باز می ‌كند؛ آن غل ها و آن زنجیرها را از دست و بال اینها باز می ‌كند. چه چیزی ما را در بند می ‌كند و ما می ‌خواهیم از چه آزاد بشویم؟ گناه، غلی و زنجیری و سلسله ای‌ است در دوش ما گردن ما و پای ما كه ما را می ‌بندد. در سوره مباركه یس آمده است که اغلالی بر گردن اینها انداختیم ﴿فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾؛ این گناهی كه ذات اقدس اله از اینها مشاهده كرده است، باعث شد كه این گناه را خداوند به صورت غل بر گردن اینها آویزان كرد كه اینها مقمح ‌اند سر به هوا‌یند و جایی را نمی ‌بینند. چه زمانی ما می ‌فهمیم كه این غل و زنجیر در گردن ما بود و نمی‌ گذاشت ما آزاد بیندیشیم؟ این را بعد از مرگ می‌ فهمیم. 📚 سخنرانی عمومی تاریخ: 1374/02/12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 از راه دور می دهم ارباب جان سلام ذكرم فقط حسین ولاغیر می شود هر روز گرشود متبـرک به این سـلام من مطمئـنم عاقبتم خیر میشـود. اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🌹 🌹 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رور پنجشنبه رسیدیم؛ به یاد همه مسافران بهشتی پدران و مادران آسمانی، آنان که روزی عزیز دل کسی بودند و امروز عکسی هستند در قاب خاطره‌ای در ذهن و حسرتی بر دل شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات ❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سه دقیقه در قیامت✨ قسمت اول🌱 (( گـــــذر ایـــام )) پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم‌. در دوران مدرسه و سال‌های پایانی دفاع مقدس ، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال‌های آخر دفاع مقدس ، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند ، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه ، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی ، من در آن زمان در یکی از شهرستان‌های کوچک استان اصفهان زندگی می‌کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز ، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می‌دادم. می‌دانستم که شهدا ، قبل از جهاد اصغر ، در جهاد اکبر موفق بودند ، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می‌رفتم ، سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی‌ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند. گفتم : من نمی‌خواهم باطن آلوده داشته باشم. من می‌ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت
منتظران گناه نمیکنند
سه دقیقه در قیامت✨ قسمت اول🌱 (( گـــــذر ایـــام )) پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در
قسمت دوم🌱 عزرائیل التماس می‌کردم که زودتر به سراغم بیاید! چند روز بعد ، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان ، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد ، قبل از ظهر پنجشنبه ، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه ، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب ، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگم کردم. البته آن زمان سن من کم بود فکر می‌کردم کار خوبی می‌کنم. نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده‌اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می‌دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد. نیمه‌های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایشان فرمود : « با من چکار داری ؟ چرا اینقدر طلب مرگ می‌کنی ؟ هنوز نوبت شما نرسیده.» فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. اما با خودم گفتم : اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است ، پس چرا مردم از او می‌ترسند؟! می‌خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس‌های من بی‌فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم! در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. راس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن ، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود. می‌خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد می‌کرد!! خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود ؟ واقعاً من حضرت عزرائیل را دیدم؟! ایشان چقدر زیبا بود !؟
منتظران گناه نمیکنند
قسمت دوم🌱 عزرائیل التماس می‌کردم که زودتر به سراغم بیاید! چند روز بعد ، با دوستان مسجدی پیگیری کرد
سه دقیقه در قیامت✨ قسمت سوم🌱 روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من ، حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته‌اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت ، سر یک چهار راه ، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد می‌کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می‌لرزید. فکر کرد من حتماً مرده‌ام. یک لحظه با خودم گفتم : پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می‌شود. به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم : این تعبیر خواب دیشب من است. سالم می‌مانم. حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده. زائران امام رضا علیه السلام منتظرند. باید سریع بروم. از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت : شما سالمی ! گفتم : بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم. راننده پیکان داد زد : آهای ، مطمئنی سالمی ؟ بعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می‌کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد ، اما همیشه دعا می‌کردم که مرگ ما
منتظران گناه نمیکنند
سه دقیقه در قیامت✨ قسمت سوم🌱 روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند ک
سه دقیقه در قیامت✨ قسمت سوم🌱 روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من ، حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته‌اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت ، سر یک چهار راه ، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد می‌کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می‌لرزید. فکر کرد من حتماً مرده‌ام. یک لحظه با خودم گفتم : پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می‌شود. به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم : این تعبیر خواب دیشب من است. سالم می‌مانم. حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده. زائران امام رضا علیه السلام منتظرند. باید سریع بروم. از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت : شما سالمی ! گفتم : بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم. راننده پیکان داد زد : آهای ، مطمئنی سالمی ؟ بعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می‌کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد ، اما همیشه دعا می‌کردم که مرگ ما
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل 🎙مهدی رسولی التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
❌ به شخصیت فرزندانمان احترام بگذاریم!! ⛔ کاری به تعطیلی گشت ارشاد و امر به معروف و رها شدن فضای مسموم فرهنگی جامعه نداریم، اما ‏چگونه والدین راضی میشوند بچه‌هایشان در محیط عمومی با همچین لباسی برقصند!! یا در خواب غفلت‌اند و آگاهی ندارند و یا اینکه می‌دانند ولی اهمیت نمی‌دهند زیرا می‌گویند این‌ها هنوز بچه هستند و اشکالی ندارد همچین لباس‌هایی بپوشند و اینگونه رقص در فضای عمومی داشته باشند ولی نميدانند همین سهل‌انگاری‌ها در تربیت فرزند اختلال به وجود می‌آورد. ⚠️ خانواده‌هایی که دم از تربیت صحیح فرزند می‌زنند بدانند این یک رقص جنسی است که زنان فاحشه در کازینو برای جلب مشتری انجام می‌دهند و امروز به دخترکان معصوم ما یاد داده‌اند تا جلوی مردم مسلمان ایرانی انجام دهند.
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت42 - فاطمه ،آقا رضا هم میدونه؟ فاطمه: اره ،از همین الان اسمشونم گذاشته - با اینکه می
انتظار عشق قسمت43 چند تا لقمه نون پنیر درست کردم گذاشتم داخل کیفم و رفتم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بعد نیم ساعت رسیدیم پایگاه وارد محوطه شدیم حیاط پایگاه خیلی بزرگ بود دور تا دور حیاط پر بود از عکس شهدا از ماشین پیاده شدیم مرتضی: هانیه جان ، داخل جلسه داریم تو نمیتونی بیای - اشکال نداره میرم یه گوشه ای میشینم تا تو بیای مرتضی: باشه ،فقط شیطونی نکنی ،دست به چیزی نزنیااا - باشه چشم مرتضی رفت و منم دور تا دور حیاط میگشتم و به عکسا نگاه میکردم، یه فکری به ذهنم رسید نمیدونستم مرتضی قبول میکنه یا نه دو ساعتی تو حیاط نشسته بودم که مرتضی اومد مرتضی: شرمنده بانووو ،خسته شدی - در عوضش ناهار منو میبری بیرون که جبران بشه مرتضی: ای به چشم ،بریم ؟ -میشه بشینی یه لحظه ؟ ( مرتضی نشست کنارم ) : جانم بفرما - من میتونم هر موقع که تو میای اینجا همراهت بیام ،عکسای این شهدا رو طراحی کنم بکشم؟ مرتضی: دانشگاهت چی؟ - نمیخوام دیگه ادامه بدم ، اینجا یه چیزی داره که آدمو جذب خودش میکنه مرتضی: باشه ،من حرفی ندارم - خیلی ممنونم (از داخل کیفم لقمه ها رو درآوردم ) - بفرمایین مرتضی: واقعن به تو میگن بانوی نمونه ،خیلی گرسنم بود با مرتضی رفتیم یه کم وسیله خریدیم بعد باهم رفتیم خونه حس خوبی داشتم ، فردا شب آقا رضا پرواز داشت قرار شد منو مرتضی ،به همراه فاطمه ،اقا رضا رو تا فرودگاه برسونیم صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه اماده کردم چند تا لقمه هم درست کردم گذاشتم داخل کیفم - مرتضی جان ، بیدار شو مرتضی: سلام بانووو ،سحر خیز شدی؟ - باید بریم پایگاه دیگه مرتضی: آها پس بگو ،منو باش فک کردم به خاطر من ،حاج خانم صبح زود بیدار شده - ععع اذیت نکن دیگه ،بلند شو...
انتظار عشق قسمت44 به سمت پایگاه حرکت کردیم وارد پایگاه شدین مرتضی رفت برام یه صندلی آورد و خودش رفت منم نشستم جلوی عکس شهدا بسم الله گفتم و شروع کردم با کشیدن عکس شهدا ،اشک از چشمام جاری میشد نزدیک اذان ظهر بود که مرتضی اومد کنارم مرتضی: هانیه جان ،پاشو بریم نماز خونه ،نمازتو بخون - چشم به همراه مرتضی وارد ساختمون شدم رسیدیم به نماز خونه مرتضی در اتاق و بست که کسی داخل نشه بعد با هم دیگه نماز خوندیم و لقمه هارو بیرون آوردم و با هم خوردیم یه دفعه در نماز خونه باز شد عع ببخشید اقا مرتضی ،نمیدونستم خانومتون هم هستن _سلام مرتضی: اشکال نداره ،کاری داشتی ،آقا یوسف ؟ آقا یوسف: حاجی کارتون داره مرتضی: الان میام آقا یوسف: با اجازه تون ،بازم شرمنده مرتضی: هانیه جان پاشو بریم ،الان بچه ها میان واسه نماز - چشم برگشتم داخل حیاط ،نشستم روی صندلی شروع کردم به کشیدن ، که یه دفعه یه صدای اومد زنداداش میشه عکس مارو هم بکشی رومو برگردوندم ،حسین اقا بود ،داداش مرتضی، از جام بلند شدم - سلام حسین اقا،خوبین؟ عاطفه جون و بچه ها خوبن؟ حسین اقا : سلام، خدا رو شکر همه خوبن ، نگفتین عکس ما رو نمیکشین ؟ مرتضی با خنده از پشت سر گفت: داداش جان انشاءالله ،به درجه شهادت رسیدی ، به هانیه جان میگم عکستو بکشه - عع اقا مرتضی ! زشته این حرفا چیه خدا نکنه حسین آقا: انشاءالله ،فقط زنداداش عکس منو سفارشی بکش ( وایی خدااا، چه راحت دارن درباره شهادت صحبت میکنن) مرتضی: داداش به موقع اومدی ،برو پیش حاجی ،داره لیست بچه ها رو اماده میکنه حسین آقا: چشم، زنداداش فعلن با اجازه - به سلامت مرتضی : خوب ببینم خانوم ما چه کار کرده از صبح تا حالا -میخوام عکسا رو قاب کنم مرتضی: خیلی قشنگ شده ، باشه با حاجی صحبت میکنم که همه عکسا رو قاب کنیم - دستت درد نکنه مرتضی: حالا بریم خونه ،خسته شدی - چشم نزدیکای ساعت ۳ رسیدیم خونه وارد حیاط شدیم عزیز جون : هانیه ،مرتضی منو مرتضی با هم گفتیم : جانم عزیز جون ( بعد خندمون گرفت) عزیز جون: بیاین آش درست کردم ،ببرین بخورین - مرتضی جان تو برو خونه ،من میرم آش و میارم مرتضی: چششم بانوو - سلام عزیز جون عزیز جون: سلام به روی ماهت ،صبر کن الان آش و میارم - دستتون درد نکنه عزیز جون: راستی امشب شام بچه ها هستن اینجا ،تو و مرتضی هم بیاین - چشم عزیز جون، اگه کمک خواستین صدام کنین عزیز جون: باشه مادر، مریمم گفته زود میاد کمک - باشه پس من برم عزیز جون: برو عزیزم....
انتظار عشق قسمت45 بعد از خوردن آش اینقدر خسته بودم که خوابم برد با صدای مرتضی بیدار شدم مرتضی: هانیه جان ! (انگار شب شده بود ) - ساعت چنده؟ مرتضی: نزدیک ۷ ،نمیخوای بیدار شی ؟ - وااییی چرا زودتر بیدارم نکردی ،میخواستم برم به عزیز جون کمک کنم ... مرتضی: روز اولی مثل اینکه خیلی خسته شدی ،که حتی واسه نمازم صدات زدم بیدار نشدی تن تن بلند شدم وضو گرفتم ،نماز مو خوندم ،لباسمو عوض کردم ،چادر رنگی رو سرم کردم - بریم اقا مرتضی: بریم خانوم وارد خونه شدیم همه اومده بودن - سلام عاطفه جون: به خانووم ،ساعت خواب عزیزم مریم جون: عع زنداداشمو اذیت نکنین ،بیچاره از صبح رفته بود پایگاه سلام احوالپرسی کردم از خجالت رفتم تو آشپز خونه پیش عزیز جون... - شرمنده عزیز جون ،خوابم برد،نتونستم زودتر بیام ... عزیز جون: اشکال نداره عزیزم ،میدونستم خسته ای ،بیا الان این سالادا رو درست کن - چشم موقع شام سفره رو گذاشتیم دست پخت عزیز جون حرف نداشت یه دفعه وسط غذا خوردن حسین اقا گفت: زنداداش عکس ما رو کی میکشی؟ عاطفه جون : عکس چی ؟ حسین اقا : عکس شهادت... عاطفه : وااا یعنی چی؟ مرتضی: هیچی زنداداش ، داداش حسین شوخی میکنه ،هانیه میاد پایگاه عکسای شهدا رو طراحی میکنه همین مریم: وایی چه عالی ،هانیه عکسا رو میاری خونه؟ - نه ،همونجا میزارم قراره آقا مرتضی با حاجی صحبت کنه واسشون قاب درست کنیم عاطفه : چه فکر خوبی کردی،هانیه جان ،آفرین - خیلی ممنونم حسین اقا : خوب حالا که همه با این کار موافق هستین، زنداداش امشب باید یه عکس از من هم طراحی کنین همه گفتن : ععععع...