eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾تو شلوغيِ ديدم زني با عباي عربي روبروي 🕌 با لهجه و كلام عربي با ارباب سخن ميگويد. 🌾عربي را مي‌فهميدم؛ زنِ عرب می‌گفت: آبرويم را نبر، به سختي زيارت از شوهرم گرفته ام... بچه هايم را گم كرده‌ام😢 ... اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا . 🌾گريه مي كرد 😭و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه مي‌كردند.كم كم لحن صحبتش تند شد😨: توخودت داشتي. جان ات كاري بكن. چند ساعت ⌚️است گم كرده‌ام بچه‌هايم را. 🌾 كمي به من برخورد كه چرا اين‌طور دارد با (ع) حرف می‌زند.ناگهان دو كودك از پشت سر را گرفتند. يُمّا مي‌كردند. زن متعجب شد😧... 🌾با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب كند.بچه هايش را به او دادند، اما بي خيالِ از بچه هاي تازه پيداشده دوباره روبرويِ ايستاد.. 🌾شدت گريه اش بيشتر شد😭😭!! همه تعجب كرده بوديم!رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكني⁉️ خدا را شاكر باش! 🌾 زن با گريه ي عجيبي گفت: من از صاحب اين حرم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه بچه هايم را هم امضا كردند.😔😭 اللهم الرزقنا زیارت الحسین (ع)
‌‌... ایام برای دیدار اقوام به رفتیم . روز آخر، سر مزار رفتم. با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل راهی شویم. توی حال خودم بودم. هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک توجهم را جلب کرد. شهید علیرضا کریمی! او زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: می‌روم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمی‌گردم! و پیکر مطهرش با اولین کاروان کربلا، به باز می‌گردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. انگار گمشده‌ای را پیدا کردم.همان جا نشستم و دعا کردم. روز بعد برگشتيم . آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. تماس گرفتم و درباره ثبت نام کربلا، پرسیدم. گفت: ما داریم فردا حرکت می‌کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن، اگه میتونی همین الان بیا!! خودم را به آژانس رساندم، مسئول شرکت زیارتی را دیدم. گفتم: من نه گذرنامه و نه پولم جور نیست! مسئول آژانس، شناسنامه رو بجای پاسپورت گرفت و پول را موکول کرد به بعد از مسافرت! هیچ چیز هماهنگ نبود. اما انگار کار دست کس دیگه‌ای بود. راهی سفر شدیم. در ورودی ، برای لحظاتی حضور علیرضا را حس کردم. هرجا هم می‌رفتیم ابتدا به نیابت (عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم.. پس از بازگشت برای عرض رفتم اصفهان سر مزار علیرضا . آنجا با برادر شهید که ابیات روی سنگ قبر بود آشنا شدم. داستان خودم را تعریف کردم. از ایشان شنیدم این نوجوان شهید در پایان آخرین اش نوشته بود: " ...برادر شما علیرضا کریمی" . علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود...
💌برای وخانومها کانال 🧐تصور کن که در جایی پیاده می‌روی🚶‍♀️🚶‍♂️ که به یکباره تابلویی می‌بینی🚸🚧🔞 که روی آن نوشته شده است: 🚫 .. میدان مین!🚫 😘🥰اینجاست که از شخصی که تابلو را آنجا گذاشته می‌کنی و اصلا به این فکر نمی‌افتی که را کرده است بلکه آن را کننده خود قلمداد می‌نمایی...😇😍 🛑در مورد و نیز چنین است و آزادی‌ات را سلب نمی‌کند بلکه توست.🙂😊 🍃وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ🍃 ✨و هرکس از و الهی پا فراتر نهد و کند، به خویشتن می‌کند..✨ (سوره مبارکه طلاق/۱) ⭕️و این است میدان مین امروز، ☝️خواهرم... را دریاب🧕 =رفعِ‌دِین @montzeran
از حمایت می‌کنیم ما امضاءکنندگان این پویش ضمن تشکر از ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران، از راه‌اندازی «کلینیک ترک بی‌حجابی» در همۀ شهرهای ایران حمایت می‌کنیم. ضمناً پیشنهاد می‌کنیم این چند گروه تحت مشاوره قرار گیرند: 1⃣ کسانی که کشف حجاب خودرویی یا موتوری یا در اماکن و معابر دارند به وسیلۀ پلیس به این کلینیک راهنمایی شوند. 2⃣ مشاوره در این کلینیک در مرحلۀ اول توسط مقام قضایی جایگزین مجازات و جریمه شود. 3⃣ کسانی که خود یا خانواده‌های‌شان به مکان کلینیک مراجعه می‌کنند یا تماس می‌گیرند، پذیرش شوند. 4⃣ با حضور در پارک‌ها، مجتمع‌ها و مراکز پرتردد، امکان مراجعه و مشاوره به افراد بی‌حجاب را فراهم کنید. جهت امضاء این و ، بر روی این نشانی کلیک کنید👇 👉 https://asle8.24on.ir/n/173
رمان قسمت سی_وسه یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت. تو دلش از خدا و امام حسین(ع) میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت: -گریه میکنی جلوتو می بینی؟! عصبانی گفت: -من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم. افشین خندید و چیزی نگفت. به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت: -بله. -سلام باباجونم. -فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟ نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود. -خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین. -کجایی؟ -نمیدونم بابا. به افشین گفت: -کی میرسیم؟ -یه ساعت دیگه ورودی شهره. -باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین. حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید: _فاطمه کجایی الان؟ -نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست. -تنهایی؟ -نه. -اون پسره عوضی هم هست؟ صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید. -بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه. تماس رو که قطع کرد، اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید. افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود. بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید. به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت: _میتونی رانندگی کنی؟ -چرا؟ خسته شدی؟