eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
#کلکم_راع_وکلکم_مسئول 💢روز سوم فروردین سالروز شهادت شهید امر به معروف #شهید_علی_خلیلی بود. با ذکر صلواتی شهید را یاد کنیم و همه از آمران ِ‌به‌ معروف ‌و ناهیان ِ‌از‌ منکر باشیم 🔹نشڔ #حداکثرے در #ثواب این ڪار #سهیم باشیم #پویش_حجاب_فاطمے
🍃به نام خدا به یاد خدا و برای خدا 🌹 سلام بر رهروان #شهید_غیرت 💟 25تیرماه سالروز ضربت خوردن #شهید_علی_خلیلی ♥️ بسیاااار نزدیک ... ✨شهدا بهترین قهرمان و الگو هستن برای نسل امروز :) بیایید یه نیت قشنگ کنیم🌸و حداقل 5 نفر با #داداش_علی 💓 آشنا کنیم. هم در فضای مجازی و هم در فضای حقیقی ☺️ همونطور که می‌دونین اگه تنها یک قدم برای شهدا🌷برداریم؛ شهدا هزاران هزار برابر جبران می‌کنن 💕 پس بسم الله ... ✋ #از_شهدا_بیاموزیم
🖇⃟♥️ آسفالت چہارراھ سیدالشهدا خیس‌ از خون‌ جوان ‌۱۹سالہ‌ای‌ شده‌‌ بود کہ بہ ؏شق رهبرش✨ با چہره‌ای متبسم و ڪلام دلنشین همیشگی اش آمد ولی این بار طنین صدایش ناتمام ماند و... آن شب آغاز شمارش معکوس عمر او شد🕊!' سالروز ضربت‌ خوردن‌ شہید‌غــیرت #شهید_علی_خلیلی #پویش_حجاب_فاطمے
🖇⃟♥️ آسفالت چہارراھ سیدالشهدا خیس‌ از خون‌ جوان ‌۱۹سالہ‌ای‌ شده‌‌ بود کہ بہ ؏شق رهبرش✨ با چہره‌ای متبسم و ڪلام دلنشین همیشگی اش آمد ولی این بار طنین صدایش ناتمام ماند و... آن شب آغاز شمارش معکوس عمر او شد🕊!' سالروز ضربت‌ خوردن‌ شہید‌غــیرت #شهید_علی_خلیلی #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🇮🇷حال و هوای مترو را به یاد شهیدان تازه میکنیم 🌺جشن یک سالگی حجاب دختران تازه محجبه شده در زیرگذر مترو تئاتر شهر 📌با روایتگری: مربی شهید علی خلیلی 📌با مداحی: حاج امیر عباسی 📌زمان:سه‌شنبه۱۶ اسفندماه ساعت۱۶:۳۰ 📌مکان:زیرگذر متروی تئاتر شهر 🌷همزمان با شب میلاد امام زمان(عج) وشهادت شهید امر به معروف و نهی از منکر با حضور خانواده شهید علی خلیلی و اهدای هدیه توسط ایشان به شرکت کنندگان
💌 دعوتید به نهمین سالگرد مربی شهید؛ ‌ 🎙️ با اجرای: سرکار خانم فضه‌سادات حسینی 🔖 و با نوای گرم و دلنشین: 🎤حاج عبدالرضا هلالی 🎤حاج امیر عباسی ‌ 🕰زمان: پنجشنبه سوم فروردین از ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰ ‌ 📍مکان: بهشت‌زهرا (س) - قطعه ۲۴ ‌
رمان دو راهی قسمت14 رو به گفتم: -میشه بیشتر راجع به این بهم بگی؟؟ -آره عزیز دلم. -این شهید اول اردیبهشت سال هزار و سیصد و سی و شش به دنیا اومده و بیست و دو بهمن سال هزار و سیصدو شصت و یک هم شهید شده. واقعا شهید بزرگواریه. کلا همیشه تو فکر کمک کردن به مردم بودن. اخلاق فوق العاده ای داشت همیشه مهربون بود و در عین حال شوخ طبع، ورزشکار و کشتی گیر، والیبالیست حرفه ای! -واقعا؟؟؟جدی میگی!!!! اصلا فکر نمی کردم شهدا انقدر آدم های منحصر به فردی باشن. همیشه فکر می کردم ادم های معمولی بودن که رفتن و جنگیدن و اسمشون شده شهید... -نه... نه... اصلا شهدا خیلی قشنگن... میگم اگر فاتحه خوندی پاشو بریم پیش شهدای گمنام اونجا با هم حرف میزنیم اینجا یکم شلوغه. -بریم... راه افتادیم و رفتیم سمت شهدای گمنامی که روشنک میگفت. با دیدن اون فضا به وجد اومدم.خیلی قشنگ بود. بالای سر قبر هر شهید گمنامی یه فانوس روشن بود که مردم رو به روی این سنگ ها روی موکتی که پهن بود نشسته بودن. با روشنک کنار یه قبر شهید گمنامی نشستیم. فاتحه خونیدم و شروع کرد: - یه زمانی وقتی جنگ بود...یه عده از خانواده از زن از بچه از همه چیز گذشتن و رفتن که الان ما توی بمونیم. باید با خودمون فکر کنیم که چطور حق اونا رو ادا میکنیم. اشک توی چشماش جمع شد و گفت: -نفیسه شهیدا خیلی قشنگن...وقتی بیای توی راهشون البته... البته... البته اگر خودت همراهیشون کنی...امکان نداره تنهات بذارن. ما الان هم هنوز که هنوزه شهید می دیم... . حرفش رو قطع کردم و گفتم: -روشنک...شهدای مدافع حرم...آخه... -آخه چی؟؟؟ -راسته میگن بخاطر پول می رن؟؟؟ -نفیسه دیگه این حرفو نزنیا!!! اصلا این طور نیست. کدوم آدم عاقلی بخاطر پول این ریسکو میکنه. اصلا کی رفته و برگشته بهش پول دادن ؟؟؟ هر کی رفته دیگه برنگشته. همه شهید میشن...درست نیست به این آدم های عاشق اهل بیت تهمت بزنیم. اون کسی که میگه بخاطر پول میرن خودش حاظر میشه زن و بچشو حتی بچه ی یک ماهش رو بزاره و بره؟؟؟ بعضی ها بچه هاشون رو ندیده میرن.نه همچین کاری نمیکنه چرا؟؟ چون میدونه کسی زنده بر نمی گرده... روشنک کمی به من خیره شد و بعد گفت: -نفیسه حالت خوبه؟ -خوبم... -آخه داری گریه می کنی... یک لحظه به خودم اومدم. -چی؟!گریه؟؟ ای وای ...گریه میکنم!!اره دارم گریه می کنم...ولی نمیدونم برای چی... روشنک هم شروع به گریه کردن کرد... من_روشنک شهدا خیلی مظلومن... چرا تا الان نمی شناختمشون...چرا... بعد از یک ساعت که با صدای مداحی و روضه هایی که داخل قسمت شهدای گمنام پخش میشد گریه کردیم. از جایمان بلند شدیم و سمت شهدای دیگه ای رفتیم فاتحه خوندیم. بین راه سر مزار یه شهیدی رفتیم به اسم ... فاتحه ای خوندیم سر قبر هر شهیدی روشنک خلاصه ای ازش بزام می گفت شروع کرد: -این شهید...شهید بزرگوار امر به معروفه... شهیدی که جونش رو برای ناموس کشورش داد... کمی به عکس این شهید خیره شدم قلبم به شدت به سینه ام می کوبید!! - این شهید...پس...همون شهید امر به معروفی که میگفتن... -چیزی شده؟؟ لبخندی از سر اجبار زدم و گفتم: -نه نه...چیزی نیست... شهید علی خلیلی... خواستم از جام بلند شم که روشنک صدام کرد. یه کادو از داخل کیفش بیرون آورد و رو به روی من گفت: -ببین نفیسه......جونش رو داد که ناموسش توی خطر نمونه...ما باید حقشو ادا کنیم. این از طرف من به تو... امیدوارم که دوستش داشته باشی... ابروهایم را بالا در هم گره زدم و گفتم: -وای روشنک عزیزم این چه کاریه... واقعا شرمندم کردی. -نه عزیزم شرمنده چیه قابل تو رو نداره. -نمیدونم چطوری جبران کنم ممنونم. -جبران لازم نیست گلم. بغلش کردم و ازش تشکر کردم. لبخندی زد و گفت: -امیدوارم که موفق باشی و همیشه توی زندگیت درست قدم برداری. جوابش را با لبخند دادم و گفتم: -ممنونم. -خب...همه جا فاتحه خوندیم. هواهم کم کم داره تاریک میشه. بریم خونه؟ -باشه بریم. راه افتادیم و سمت ماشین رفتیم. بعد از مدت کوتاهی به ماشین رسیدیم. سوار شدیم و راهی خونه شدیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم: - ... نظرت راجع به خانواده چیه؟؟ -از چه نظر؟؟ -از نظر احترام، از نظر خوب بودن، از نظر دوست داشتن... -خانواده از همه نظر خوبن. از نظر من دوست های واقعی فقط میتونن خانواده ها باشن. اکثر بچه ها وقتی به یه دورانی میرسن فکر می کنن خانواده ها درکشون نمیکنن. -آخ دقیقا منم همینجوریم. -خب اینجا باید بگم که تو تا حالا خانوادتو درک کردی؟؟