#شهید_مهدی_اقابابایی
مزار: #گلستان_شهدای_اصفهان
مادرش می گفت: چندین بار خطر از مهدی گذشت ... یکبار از دکتر برمی گشتیم و مهدی را بغل کرده بودم ، سر خیابان طوقچی یه ماشینی بار گندم داشت تایرش ترکید و گندم ها ریخت روی سر من و مهدی .. وقتی ما را از لای گندم ها بیرون آوردند ... همه متعجب که چطور من و این بچه سالم هستیم
یکبار دیگه عروسی رفته بودیم .. سر خیابان احمدآباد توی مینی بوس نشسته بودیم و از خانه عروس به خانه داماد می رفتیم ..درب مینی بوس یکهو وا شد و من و مهدی پرت شدیم وسط خیابان، همه متعجب که چطور ما سالم هستیم
«گویا خواست خدا این بود که شهادت نصیب مهدی شود»
مهدی به جبهه رفت و در فاو در اثر بمباران شیمیایی شهید شد، حدود یک سال و نیم هم مفقودالاثر بود
مادرش می گفت: مدتی که مهدی مفقودالاثر بود چندین بار خوابش دیدم ... یک شب خواب دیدم بچه کوچکی در بغل دارم و روی یک بلندی مثل یک اتاق شیشه ایستادم و گز میخورم. دیدم یک نفر شبیه مهدی خوابیده و اسلحه اش هم جلویش افتاده
خوابم را برای یه خانم روضهخوان تعریف کردم
او گفت: دیگه منتظر مهدی نباشید ، مهدی شهید شده و تا چند وقته دیگه هم خبر شهادتش را واستون میارند