مادران چادری... دختران بدحجاب.
📌با نگاهتون مادرای #چادری رو سرزنش نکنید❗️
●شما نمیدونید بعضی مادرا بابت #بدحجابی دخترشون چی میکشن ...😓
☝️شاید اگه اون #مادر حاضر شده با این تیپ #بدحجاب دخترش باهاش هم قدم بشه، واسه اینه که کسی #مزاحم دخترش نشه.
🚫پس، با نگاهتون سرزنشش نکنید، شاید داره از درون میسوزه ...🔥
👈البته مادرا نباید از #تربیت_صحیح فرزندانشون غافل بشن ولی ما هم نباید زود #قضاوت کنیم❌
👇دخترخانوما؛
سعی کنید با رفتار و کردار خوبتون #زینت مادراتون باشید
http://eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
#خاطره
.
بعد از #شهادت زینب، مرتب خوابش را میدیدم! این خوابها، #دلتنگی ام را کمتر میکرد. یک #شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم؛ راهرویی که #اتاقهای_شیشهای داشت. آقایی با پیراهن مشکی آنجا ایستاده بود. وقتی خوب دقت کردم دیدم #شهید_اندرزگو است. او به من گفت: "#مادر، دنبال دخترت میگردی؟ بیا، دخترت در این اتاق است." #زینب در یکی از اتاقهای شیشهای، کنار یک #گهواره نشسته بود. در گهواره یک #بچه سفید و خوشگل خوابیده بود. به زینب نگاه کردم و گفتم: "مامان، در #بهشت شوهر کردی و بچهدار شدی؟ " زینب جواب داد: " نه مامان! این بچه، #علی_اصغر امام حسین(ع) است. بچه اهل بیت است. آنها به جلسه رفتهاند و من از بچهشان #پرستاری میکنم." چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت، در خدمت #اهل_البیت است.
(راوی: مادر شهیده)
لازم به ذکر است، دو کتاب #راز_درخت_کاج و #من_میترا_نیستم به شرح زندگی شهیده #زینب_کمایی و خاطراتی چند از خانواده و دوستان شهیده پرداخته که خواندن آن به همهی دوستداران شهدا، پیشنهاد میشود.
#فاطمیه
● مستقیم! 🚕
وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟
○ گفت: حاجی اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕
● میدونم .....ولی عزادارم!
○ "شرمنده" 😟
و ضبط رو خاموش کرد.
○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟
● بله مادرم ....
○ واقعا تسلیت میگم. داغ_مادر خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔
● خدا رحمتش کنه
○ خدا مادر شمارم بیامرزه...
بعد پرسید
○ مادر شما هم مریض بودن؟
● نه.مجروح بود....
○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟😳
● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش.
○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟
● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم.....
○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳
● آره... مادرم سه_ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭
○ حاجی ببخشیدا...عجب بیناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم عرق میخورم ولی پای ناموس که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ....😡
بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرقخور مثل تو بودن اون روز.....
نمیذاشتن به ناموس_علی جسارت بشه......😭
سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....😕
● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه #جوون باشه...
○ آخ آخ... جوون بودن؟؟
● آره فقط_هجده_سالش_بود...
○ گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟
شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒
حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله #مـــادر همهی ما شیعه ها #حضرت_زهراست.....🥀
یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶
○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچوقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔
● لحظاتی به سکوت گذشت
○ یه سیدی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه....
و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛
جواب ندادم...
خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط.
چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد.
#یاحسین_غریب_مادر
من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭
😭😭😭😭😭😭
*ایام شهادت بی بی فاطمه الزهرا {س} تسلیت🖤*
✍#پناهگاه الهی
✈️زمانی که #هواپیماهای عراقی به ایران حمله می کردند صدای #آژیر_خطر بلند می شد.
🔻در این هنگام هر کسی مشغول هر #کاری بود آن را #رها می کرد و به سمت #پناهگاهی می رفت⏬
🧕#مادر در آشپزخانه #غذای روی گاز را #رها می کرد و می رفت.
👨💼 #پدر در حال خواندن #کتاب یا روزنامه آن را نیمه کاره رها می کرد و می رفت.
👨⚖#معلم و دانش آموزان بلا فاصله کلاس را #تعطیل کرده و به سمت پناهگاه میدویدند، و دیگران نیز ....
📢به صدای #دعوت خدا (#اذان) برای رفتن به #پناهگاه_واقعی از ترس #حملات_شیطان نیز بها بدهیم. »
✅الصالةُُُحِصن ُُمِنُسَُطَُواتُُِالشّيطان ؛
نماز #پناهگاهی در برابر حمالت #شیطان است.
🔹پایه غیرت و حیا🔹
👈اگه میدونستی حتی توجه به تغذیه حلال #مادر باردار یا مجالسی که شرکت میکنه ،یا نوع #موسیقی که در این دوران گوش میده چقدر میتونه تو آیندهی جنین اثر داشته باشه‼️
👈دیگه تازه تو بیست سالگی بعد از آسیب دیدن فرزندت نمیپرسیدی چکار کنم پسرم #باغیرت باشه یا دخترم #باحیا ⁉️
☝️چون تربیت از دوران جنینی و شیرخوارگی نوزاد شروع میشه ... نه در دوران جوانی ‼️
#پویش_حجاب_فاطمے
🌸🍃
💌#شھیدانہ
به دلیل تصادفی که در اردیبهشت ماه داشتند دچار کمر درد شدید شدند و دیسک ایشان تحت فشار بود ولی هر وقت #مادر_بزرگوارشان تماس میگرفتند ایشان مینشستند یا #می_ایستادند. همسرشان به ایشان میگفت استراحت کن ایشان که شما را نمیبینند ولی شهید میگفتند #مادر نمیبینه ولی #خدا که میبینه!
✨#ادب_شهید
🌹#شهید_سیاهکلی
شادی روح شهدا فاتحه وصلوات 🌹🍃🌹🍃🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
4_5857157312279481870.mp3
2.95M
👣 #گام_های_اهسته
#فضای_مجازی 🌐📡
⛔️#نامحرمان با پاهای #مجازی آنچنان که صدای گامهاشان را هیچیک از اطرافیان و #اعضای_خانواده حتی نمیشنوند به اتاق شخصیات میآیند و به روی تخت خوابت حتی مینشینند و در خصوصیترین #خلوتگاه #زندگی شخصیات با تو گپ میزنند.
❌❌همان نامحرمی که میداند، علاقهمندیهای تو چیست و از چه چیزهایی بدت میآید، پاتوق هر هفته ات کدامین ساعت و کدامین محله است. میداند کدام گلها را بیشتر دوست داری و از چه غذاها و دسرهایی خوشت میآید. او گاهی نامی که نزدیکترین اعضای خانوادهات تو را با آن صدا میکنند را هم میداند.
❌❌🔺و #عکس انگشترت که زینت توست را در گوشی خود ذخیره کرده! یک وقت فکر نکن این اطلاعات را با #هک_کردن جاسوسی کرده! نه اصلاً نیاز به این کارها نیست، تو خودت با همه #نامحرمان #پسرخاله شدهای، #دخترخاله!
❌❌🔻تو با این اوصاف باز مدام #عکسهای_محجبه خود را به آدرس محله نامحرمان #ناکجا_آباد ارسال میکنی و مذبوحانه افتخار میکنی به #چادری بودنت! آنوقت با تبختر و تفاخر فریاد میکشی « #من_حجاب_را_دوست_دارم»! افسوس و صد افسوس! براستی #حجاب اگر با #عفاف همراه بود، بیشک مانع از #نظر_نامحرم و تحسین او میشد، و حالا که نیست خودش ابزاری برای بهتر دیده شدن است!
❌❌🔺آری امروز #چادر این یادگار پاک و نیک، حکایت مظلومانه و غریبی دارد. میدانم چادر را ارث بردهای از #مادر، اما کاش #سهم_الارث خود از #عفاف_و_حیا را از قلم نمیانداختی.😔😔😔
#حجاب_با_حیا_کامل_میشود.
37.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽دوربین مخفی
احترام به #مادر!
بی احترامی یک پسر جوان به مادر خود در فروشگاه و واکنش دیدنی مردم!
منتظران گناه نمیکنند
💐موضوع : #حجاب ⬅️قسمت ۲۳: ❤️رهبرمعظم انقلاب، در ارتباط تصویری با مداحان در تاریخ «۱۳۹۹/۱۱/۱۵»فرمو
💐موضوع : #حجاب
⬅️قسمت ۲۴:
❤️رهبر معظم انقلاب، در ارتباط تصویری با مداحان در تاریخ «۱۳۹۹/۱۱/۱۵»فرمودند :
🌸 #خانه بهترین محیط آسایش جسم و جان است،
🌸 بهترین کانون #رفع خستگی تن و روح است،
🌸حقیقیترین فضای #صمیمیّت است؛
💐 هیچ صمیمیّتی در هیچ محیطی به قدر #خانواده و بین مادر، فرزند، پدر، همسران تصوّر نمیشود و وجود ندارد.
💐در چنین کانون مبارکی :
⁉️ محور کیست؟ مادر؛
⁉️ اصل کیست؟ مادر؛
⁉️مرکز دایره کیست؟ مادر؛
🌸 #مادر، محور خانواده است؛
🔥 این را دستگاههای تبلیغاتی غربی و متأسّفانه بعضی #غربزدههای خود ما سعی میکنند:
🔥 کمرنگ کنند،
🔥 یا نفهمند،
🔥یا نشان ندهند.
💐زنان #خانهدار، حتّی کسانی که اشتغالات بیرونی ندارند، بزرگترین خدمات را انجام دادهاند.
🌸لازم است ارزش و ارج خدمات زنانی که خانهداری و #کدبانویی را ترجیح دادهاند، فهمیده بشود؛
💐اگر چه خدمات خارج از خانه هم به عهدهی بانوان بوده و هست و خواهد بود و اشکالی هم ندارد، امّا این مهمترین بخش #خدمت زنانه است.
#حجاب
از خانهی کوچک محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) امشب...
خورشید زمین و آسمان سر زده است...
امام صادق علیهالسلام:
... وَ هِيَ أُمُّ الْمُؤْمِنِين
و فاطمه (سلام الله علیها) مادر مومنان است... ❤️
کسی نشانی بهشت را نداشت
و خداوند
" #مآدر " را آفرید... ♥️
ولادت با سعادت مادر همه ی مومنان خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر بر همه مبارک 🌿
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست_ویکم
ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد.
یک سال گذشت.
دختر علی و فاطمه به دنیا اومد.
اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری.
حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد.
اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی #مادر شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود.
دخترشون سینه خیز میرفت،
علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن.
زینب وسط هال نشسته بود،
و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_دخترتو ببین چکار میکنه.
ولی فاطمه به علی نگاه میکرد.
-علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی.
شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود.
طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن.
تو مسیر برگشت زینب آب خواست.
علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت.
تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به #هتاکی کردن.
فاطمه سریع پیاده شد،
و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد.
علی از مغازه بیرون اومد.
خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت.
دختر و پسرها فرار کردن.
وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد.
چند نفری جمع شدن.
یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه.
روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد.
-آقا ... آقا!!
علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت:
_کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره.
تازه یاد زینب افتاد....
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»