شهیدشوشترے چھقشنگگفتہ:
قدیمبُوےِ" ایمان "میدادیم...
الان ایمانمان بُو میدهد!
قدیم دنبال "گُمنامے" بودیم...
الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! •••
#مطالعه
🌸اللھمعجݪالـولیڪاݪـفࢪج.. 🌸♡
#شهید_سعید_کامران
فرزند: حسین
تاریخ شهادت:۱۳۶۶/۱/۴
#گلستان_شهدای_اصفهان
قطعه: کربلای۱۰
سعید به عنوان #امدادگر به #جبهه رفت ، موقع امتحانات #مدرسه برمی گشت ...
یکبار که به #اصفهان برگشته بود رفته بود دوره غواصی دیده بود.
یکی از دفعاتی که به جبهه رفت #مجروح شده بود ، تیر به #گردن او اصابت کرده بود و بدنش بی حس شده بود و در #بیمارستان تهران بستری شده بود.
در ایام #محرم مشکی می پوشید و به #مسجد می رفت و در دسته های #سینه_زنی شرکت میکرد و در برپایی مجالس #امام_حسین شرکت میکرد.
بسیار خوش اخلاق و مودب بود و در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد و اگر مادرش خریدی داشت برایش انجام میداد.
به خواهرانش در مورد #حجاب بسیار تاکید میکرد و می گفت: #چادر به سر کنید و بیرون بروید.
اهل #مطالعه بود و کتاب های #مذهبی و #قرآن زیاد میخواند.
مادرش می گفت: قبل از شهادتش ، یک شب در #ماه_رمضان خواب دیدم که مادرم و مادر شوهرم که با هم خواهر بودند و هر دو هم فوت کرده اند - آقای بلندقدی دفتری در دست داشت وارد اتاق شد به آن دو نفر گفت: اسم شما جزو #خانواده_شهدا نوشته ام .... من به آن آقا گفتم: سعید من هم به جبهه رفته است و برای خدا می جنگد .. آن آقا به من گفت: اسم شما را هم جزو خانواده شهدا نوشته ام.
بعد از شهادتش #خواب دیدم روی قبر خودش ایستاده و نماز میخواند تا به او رسیدم داخل قبر خودش رفت ، بعد که به خانه بازگشتم دیدم به خانه آمده است و جلوی آینه ایستاده و به من گفت: مادر ببین گردن من خوب شده است ... گفتم: می دانستم به جبهه بروی شهید میشوی ، حالا بگو من چکار کنم ..