eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_سی 💕 دختر بسیجی 💕 آرام رو به نا زی چشم غره ا ی رفت که ناز ی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ با
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرا م بود که با حالت با مزه ا ی براشون حرف می زد و علاوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون برسن . دلم می خواست بشنوم که چی میگه ولی ح ف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنود ی در کار نبود! به بی فکری خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون تو ی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهو ه ای رنگی رو به طرفش انداخت که او نایلو ن رو توی هوا گرفت و از داخلش چیز ی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش توی دهنش جاش داد و صورتش رو از تر شی لواشک به حالت بامز های ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت . طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و م بینا رو هم به خنده انداخته بود. پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پر سید به چی خیره شدم پشت سرم وایستاد و با دید ن آرام شاد و بازیگو ش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و میزاره و میره ولی مثل اینکه این خانوم داره بیشتر از ما بهش خو ش میگذره. به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصلا فکر نمی کردم همچین دختر ی باشه! من گفتم از اون دخترا ی محجبه ی بداخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیا د و محلش نمیزاره. _پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه. _پس کاش می ذاشتیم توی همون اتاق سپهر بمونه! _حالا که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کار ی می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن. پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشوی میز پوشه ا ی رو بیرو ن آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟ _خب که چی؟ _امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه. نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمو نیم ها این دختره هم بر ای خودش مانکنیه! عجب هیکلی داره ناکس! به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم. آرام وسط اتاق و روبه ر وی مبینا وایستاد ه و پشتش به دور بین بود. پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر میر سید. پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و توی خلوت دختر مردم رو دید میزنی 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 به حسادتش خندیدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. آخرای ساعت کار ی بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد. به دختر جد ی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد تو ی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه تو ی دست دوتامون بلاتکلیف موند. با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر میرسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیر ه شدم . خواست چیزی بگه که من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایا ی کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به برر سی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم. _شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟ _دقیقا! _ولی الان وقت ادا ری تمومه .... _برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کرد ی میتونی بری _ولی این کار تا شب طول می کشه. _خب طول بکشه! _مش باقر می مونه تا من کارم..... _نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میا م و ازت کار رو تحویل میگیرم. با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میز ش نشست. خوشحال بودم از اینکه تونسته بود م اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و توی دلم به خودم احسنت می گفتم. قبل رفتنم به خونه به مش باقر سفارش کردم براش ناهار ب گیره و بعد به خونه اش بره. با ر سیدنم به خونه و خوردن ناهار به اتاقم رفتم تا یه مقدار استراحت کنم ولی همین که چشمام رو بستم چهره ی خسته ی آرام جلو ی چشمم اومد و خواب رو از چشمم گرفت و هر چقدر هم برای خوابید ن و فکر نکردن بهش تلاش کردم