عمرت
مردونه اش فکرم رو به زبون آوردم و گفتم : تو و محمدحسین با هم برادرین ولی یه دنیا فاصله بین رفتارتون دید ه می شه! واقعا جالبه!
_ محمدحسین با تو اینجو ر سخت گیرانه رفتار میکنه وگرنه با بقیه از منم گرم گیرتر ه!
_بهش حق می دم که ازم عصبی باشه شاید اگه من هم جای او بودم همین رفتار
رو می کردم.
_میدونی؟ محمدحسین برا اولین بار و توی دوران دانشجوییش عاشق یه
دختر پولدار شده بود و دختره هم بهش قول ازدواج داده بود!
اونا حتی تا مرز ازدواج و نامزدی هم پیش رفتن که بابای دختره، دخترش رو برا ی
ادامه ی تحصیل فرستاد کانادا و به
محمدحسین گفت اگه واقعا دخترش رو میخواد باید منتظرش بمونه تا برگرده،
پنج سال طول کشید تا دختره برگشت و توی این پنج سال محمدحسین حتی به
هیچ دختر دیگه ای فکر نکرد و هر چقدر هم مامان دختر خوب بهش پیشنهاد داد
او گفت نمیخواد و می خواد منتظر دختره بمونه تا اینکه دختره برگشت و به
محمدحسین گفت دیگه نمیخوادش و کلی او رو به خاطر وضع اقتصادی پایین
تر از خودش تحقیر کرد.
از اون روز به بعد دیگه نظر محمدحسین نسبت به آدما ی پولدار به کلی عوض
شد و یه جورایی میشه گفت با دیدنشون به یا د دختره میوفته برا ی همین هم
وقتی تو از آرام خاستگاری کردی جلوت وایستاد و از جمله اینکه کار تو و آرام به
جدایی ر سید و چیزی که
از ش می تر سید و خودش تجربه ی سختی ازش داشت بر ای آرام هم رقم
خورد!
برای همین هم براش سخته که دوباره بخواد آرام رو به دست تو بسپاره!
با اومدن پرستار به اتاق، امیرحسین دیگه حرفی نزد و پرستاره مشغول در آوردن
سوزن سرم از دستم شد و در همون حال گفت :این ِسرُ ُُم به خاطر ضعف و بی
حالیتو ن بود! شما باید بر ای وضعیت معده تون حتما به پزشک متخصص
مراجعه کنین.
بی توجه به توصیه اش آستین لباسم رو پایین دادم و جلوتر از امیرحسین و به
دنبال پرستار از اتاق خارج شدم.
🍃 #پارت_آخر
💕 دختر بسیجی 💕
*از جو شلوغی که آوا و آرزو و آیدا تو ی سالن به وجود آورده بودن فاصله گرفتم و برا ی جواب دادن به تما سی که از سر شب برای سومین بار زنگ می زد پا به اتاق
خوابی گذاشتم که زمین و ر وی تخت دو نفره اش پو شیده شده بود از گلبرگای رز
قرمز!
در اتاق رو پشت سرم بستم و جواب شمار ه ی ناشناس رو دادم:
_الو...
_سلام....
از شنیدن صدای خالی از احساس پرهام شوکه شدم و نفسم رو کلافه و عصبی
بیرون دادم و جوابی ندادم که پرهام خودش ادامه داد: امشب بهت زنگ زدم تا هم بهت تبریک بگم و هم برای همیشه ازت خداحافظی کنم و اینکه بگم آرام از
حالا به بعد برای من زن داداشه درست مثل اولی که با هم ازدواج کردین!
_خوشحالم که این رو می شنوم! بابت تبریک و کادویی که فرستاده بود ی هم
ممنون.
_آراد من توی این مدت فهمیدم آرام از او نی که من فکر می کردم هم بیشتر
عاشق توئه و بیشتر از قبل بهت حسادت کردم!
البته نه به این خاطر که تو رو از خودم بهتر بدونم نه! بلکه به این خاطر که تو خانمی باوقار و عاشق رو تو ی زندگیت دار ی و من ندارم!
خانمی که با همه ی دخترای که دور و برمون رو گرفته بودن فرق میکرد و بر خلاف اونا دنبال چیز ی فرا تر از هوس بود چیز ی شبیه عشق!
_شاید تقصیر ما بوده که همچین دخترایی دورمون رو گرفته بودن.
_شاید! خب دیگه من تا از پرواز جا نموندم باید برم! خداحافظ رفیق!
_کجا میخوای بری؟
_یه جایی زیر همین آسمون... امریکا!
_تا چه مدت اونجا می مونی ؟
_معلوم نیست شای د برای همیشه و شاید هم بر ای چند سال.
_باشه! برو به سلامت برات بهترین رو آرزو می کنم.... خداحافظ!
_سلام من رو به زن داداش هم برسون! خداحافظ ...
تما س رو قطع و کلافه به تصویر خودم با کت و شلوار دامادی تو ی آینه ی میز
آرایش نگاه کردم.
من از پرهام دلگی ر و عصبی بودم و لی راضی به نبودنش و زندگی کردنش توی یه کشور غریب هم نبودم.
من سالها با پرهام رفیق فابر یک بودم و یه جورایی او رو برادر خودم می دونستم و حالا هم از رفتنش خوشحال نبودم و میدونستم ممکنه یه روزایی دلم هواش رو بکنه.
عجیب بود که دیگه صدایی از داخل سالن نمیوم د و خونه رو سکوت فرا گرفته بود.
چشم از آینه گرفتم و از اتاق خارج شدم و با دیدن خونه ی خلوت، رو به آرام که تو ی لباس عروس و وسط سالن وایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد پر سیدم :
پس بقیه کجان؟!
_رفتن دیگه!
بدون اینکه نگاهم رو از چشماش بگیرم گره کراواتم رو شل کردم و به سمتش
رفتم که دستاش رو پشت سرش قائم کرد و نگاهش رو به ز مین دوخت.
مقابلش وایستادم و دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم و گفتم : بعد مدتها امشب آرومم آرام!
امشب که تو عروسمی و تو ی لباس سفید عروس می درخشی!
تو ی این شب قشنگ می خوام بهت بگم که من عاشق تر ین و خوشحال ترین
مرد این شهرم
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕) 8️⃣3️⃣↫ #قسمت_سی_و_هشتم مراتب مختلف خیاــنت... ادامه دارد... 💅¦⇠
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕)
9️⃣3️⃣↫ #قسمت_سی_و_نهم
اگر فکر و ذ ـ🧠ـهن افراد در بیرون از خانه به موج رنگیـ🌈ـن زنان و مردانِ نامحرم دیگر درگیر شود،آنوقت چگونه زن و شوهر میتوانند برای هم جـ🖇️ـاذبه داشته باشند؟
ادامه دارد...
💅¦⇠ #دخترونه
🧕¦⇠ #کتاب_ترگل
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونه شون تو بمبارون از بین رفته
خودش هم مجروح شده
اما ببینید چه رجزی میخونه
پ ن : با این روحیه بی نظیر
قطعا پیروزی با نیروهای مقاومتِ
ان شاالله
#عشق_و_عاشقی_نادرست
#ترک_دوستی_با_جنس_مخالف
😢عاشقشی ولی نمیدونی بهش میرسی یا نه؟
🥺میترسی و نمیتونی به این آسونی ها بهش اعتماد کنی؟
😔همه چی اوکیه ولی شرایطتون نميخوره بهم؟
😞قول و قراراتون باهم جور در نمياد؟
😥از اینکه یه روز پس بزنه و زده بشه میترسی؟
😓نميتونی حس دلتو با دوستی یا خونوادت در میون بزاری چون میدونی مخالفت میکنن یا میترسی بگی که دعوات کنن؟
بببن رفیق بیا بهت یه چیزی بگم👀🤏
زیاد زور نزن🥲
کافیه..☺️
یکم آروم باش😉
همین خوبه که سمت جنس مخالف نری😄👌
میدونی چرا؟
چون یه باتلاق شیرینیه که انقد میخوری کم کم میکشوندت اون پایین پایینا😐🤯
اگه ته دلت یکی هست؛ و حدودا 80 درصد میدونی، مطمئنی که بهش میرسی؛ بازم زیاد دل نبند چون گاهی ممکنه اون 20درصد باقی مونده 80 درصدو تو یه لحظه تخریب کنه ..
پس سعی کن زیاد خودتم تو گناه نندازی🙂🤝
[از #خدا بخواه که اگه صلاحشو میدونه راه وصالت رو خودش بچینه]
چون خدا قشنگ میچینه رفیق😉👌
اگه نشد هم:
📌نه غصه بخور
📌نه ناراحت شو
📌ن گریه و زاری کن
تقدیر و سرنوشت این بوده حتما
من و تو که از خدا زیاد نميدونیم
مگه ما کی باشیم آخه؟!!!!!!🙄🤐🧐
پس بخاطر این فقط و فقط دل به #خـودش ببند.. خدا درش همیشه بازه تو فقط برو سمتش🥰🫵..
ببین چه معجزه ای تو زندگیت رخ نمیده😃♥️
یادت باشه هر چی میشه خدا رو مقصر ندون
میدونی چرا؟
چون هر مصیبتی به انسان برسه سببش گناهاشه
اینو اصلا یادت نره😉🫵
🔴هشدار تکان دهنده شهید محراب به مسئولان کشور:
نکند در محشر و قیامت محمد رضا (پهلوی) جلوی ما را بگیـرد!/نکند شما هم طاغوتی شوید
دومین شهید محراب آیت الله سید اسدالله مدنی در نطقی که در جمع خبرگان ملّت داشتند و آن هم در سالهای اول انقلاب (حدود سال ۵۸ یا ۵۹) هشدار تکان دهندهای به شخصیِتهای مطرح و انقلابیون آن زمان دادند که امروز عمق آن را بیشتر درک میکنیم.
شهید مدنی با اشاره به ماجرای «یوسف و زلیخا» در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد و ترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود، آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان.
شهید آیت الله مدنی با گریه درد ناک در پشت تریبون ادامه داد: « آقایان! نکند در محشر و قیامت محمد رضا (پهلوی) جلوی ما را بگیـرد و بگوید دیدید شما هم وقتی دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید؟!»
⚠️پ. ن
از علتهای اصلی نپرداختن مسئولان سیاسی و فرهنگی و... به حجاب، چسبیدگی به صندلی و دنیاست
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_هدف 2 #جلسه2_قسمت6 #خانم_محمدی امام حسین محبت داشت واز روی محبت خانواده اش رو به کربلا برد ما
#نظم_هدف 2
#جلسه2_قسمت7
#خانم_محمدی
ماگفتیم میخواهیم اسماء خداوند رو در خودمون متجلّی کنیم؛ اسمائی مثل👇
رحمان(بخشاینده)،
رحیم(مهربان)،
سلام(درود)،
مومن(اطمینان دهنده)،
عزیز(باشکوه)؛
ماهمه اینها رو واقعاً درخودمون باید پیاده کنیم✅
مثلاً میگیم یاعزیز، کجاها میتونیم یاعزیز رو درخودمون متجلی بکنیم
.یاجمیل رو کجاها میتونیم متجلّی بکنیم.
یارقیب بعنوان نگهبان،بیننده،آماده- یاحلیم-
یا قوی-
یا فتّاح-
یاسمیع-
یابصیر-
یاباسط-
یاعلیم-
یارزّاق-
یا وهّاب ؛
همه اینهارو تودعای جوشن کبیر شما سالی یکبار حداقل میخونید. ماباید همه اینها رو به موقع بتونیم به بروز برسونیم ولی ما هممون حداقل روهم که داریم، اون رو هم انجام نمیدیم.
یه خانمی توی کانال پیام داده بودن که من توی دوره بارداریم دو بار خود ارضایی داشتم و از وقتی فهمیدم که کار مادر روی جنین تاثیر میذاره الآن خیلی به شدت ناراحت هستم، بچه ام دو سالشه؛.
خانمها ماگفتیم ماتوی مراحل رشد، استغفارعملی داریم
،درسته ما میگیم استغفارمیکنیم، توبه میکنیم،⬅️توبه یعنی اینکه دیگه تکرار نشه اون گناهمون، ❌برگشت داشته باشیم♻️، و راه خدا بن بست نداره.💠 ن
کته ای که توی مراحل رشد خیلی دست ما رو میگیره، توجه به همین نکته ست که راه خدا بن بست نداره و ماداریم رشد تدریجی میکنیم و #راه_نجات ما در #توبه است.
شیطان از همین راه نجاتی که خدا قرار داد و برای انسان باز کرد فریاد زد . اون میگفت خدایا به من در مقابل بچه انسان دو تا بده. من از رگ گردن نزدیکتر باشم و من تا مهلتی بده. که اون مهلت روز معین هست که در صور دمیده میشه. خداوند گفت من وقتی بنده ام توبه بکنه من میپذیرم.
#راه_خدا_بن_بست_نداره.
بچه تون رو نذر نکردید. مواردی که توی دوره جنینی بوده انجام ندادید، از #همین_الان_شروع_کنید.
الان خودتون در زمان رشدتون رسیدید به مرحله بلوغ عاطفی، همین رو انجام بدید همین رو هزار درجه انجام بدید تمام تلاشتون رو بکنید اون دنیا بگم من توی فکرم این بود. من رفتم کلاس اینرو یاد گرفتم. خب عمل میخواد.
ما توی نظم یک گفتیم خداوند به دارایی های ما امتیاز میده.
منتظران گناه نمیکنند
#پارت16 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی با اینکه درس های سختی رو باید پاس میکردیم ولی در روحیه شاد و صد البته
#پارت17
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_اوووووه،کی میره این همه رو حسابی پسر کش شدی چه خبره حالا،میخواستی جز خودت کسی دیده نشه
با خنده گفتم:
_اول سلامت کو دوما نه که تو اصلا به خودت نرسیدی
_خوب حالا ولی به خوبی تو نشدم که
_بشین کم حرف الکی بزن دیر شد
مریم دختر ظریفی بود که چشمان سبز بسیار زیبایی داشت به رنگ جنگل با پوست گندم گون که در برابر پوست سفید من تیره تر به نظر می رسید با موهای بلوند که دقیقا برعکس موهای سیاه من بود با قدی که چند سانتی ازقد ۱۷۰ ای من کوتاه تر بود روی هم رفته دختر ظریف و زیبای بود
با صدای مریم به خودم اومدم:
_با مای به کجایی؟بپر پایین که رسیدیم
_اه چه زود رسیدیم
_بله اگه من کل راه رو تو هپروت بودم الان می گفتم چه زود رسیدیم
_وا منو هپروت؟
پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_پ ن پ عمه من همیشه خدا تو هپروته
_خو حالا راه بیفت کلاس تموم شد
دستی به گونه زد قدم هاش تند تر کرد. حواسم به غر غر کردن های مریم برای دیر کردنم بود که یه دفعه با کسی برخورد کردم و گوشیم از دستم افتاد
🔴 سوءقصد به امام جمعه کازرون چگونه بود؟
🔹به گزارش کازرون نگاه، پس از اقامه نماز جمعه امروز ۴ آبان ۱۴۰۳، حجتالاسلام محمد صباحی امام جمعه خوش اخلاق کازرون که به رسم هر هفته پس از انجام تعقیبات نماز، مشغول گفتگو با نمازگزاران میشد، مورد سوءقصد توسط فردی میانسال با هویت "ن" (با یک پای عملی) و با انگیزههای شخصی قرار گرفت.
🔹طبق شنیدهها این ضارب جانی عصازنان به سمت امام جمعه کازرون میرود و با سلاح گرم به سر ايشان شلیک کرده و سپس با خودکشی، خودش را به هلاکت رساند.
پس از انتقال امام جمعه به بیمارستان، اقدامات پزشکی انجام گرفت اما با توجه به وخیم بودن حال ایشان و پایین بودن نبض وی، شرایط بسیار بدی را رقم زده است.
گفتنی است، عملی بودن یکی از پاهای این ضارب، تصورات و شایعاتی از جانباز بودن وی بوجود آورد که بنیاد شهید و امور ایثارگران کازرون این شایعه را تکذیب کرد.
🔹قابل ذکر است حجتالاسلام محمد صباحی متولد قادرآباد استان فارس است که با سابقه امامت جمعه خرامه پس از ترور و شهادت شهید لیلةالقدر حجت الاسلام محمد خرسند امام جمعه پيشين کازرون، به کازرون برگشت تا از روز ۱۷ آبان ۱۳۹۸ امامت جمعه شهر محل تحصیل خود را برعهده بگیرد.
🔹متاسفانه این ترور، سومین سوءقصد به جان ائمه جمعه کازرون است که اولین آن در سال ۶۰ توسط منافقین رخ داد و منجر به شهادت شهید دانشجو امام جمعه موقت کازرون شد.
🔹سپس در شب قدر ۸ خردادماه ۹۸، شهید خرسند با ضربات چاقوی فردی با انحرافات اعتقادی به شهادت رسید.
♦️احتمال شورش در آمریکا قوی است/ تاکنون هریس با اختلاف جزئی برنده است
🔷خبرنگار i24 اسرائیل: به دلیل نزدیک بودن رقابت، احتمال شورش در آمریکا پس از اعلام نتایج وجود دارد، به همین دلیل مغازه داران در حال نصب حفاظ برای مغازه های خود هستند!
نتایج انتخابات از پیشی گرفتن(جزئی) هریس از ترامپ حکایت دارد.
پ ن: از حیث سگ زرد برادر شغال خیلی نتیجه مهم نیست ولی آدم قدر انتخابات خودمون رو بیشتر میفهمه، در عرض ۲ ماه رییس جمهور جدید رو بدون هیچ حاشیه ای انتخاب کردیم!
رمان # ســـرباز
قسمت چهل
افشین با مکث نگاهش کرد.
نگاهی هم به اطرافش کرد،هیچکس نبود.دوباره به حاج آقا نگاه کرد که با لبخند نگاهش میکرد.گفت:
_همه رفتن.به خادم مسجد هم گفتم بره..ببخشید خلوتت رو بهم زدم.
افشین سرشو انداخت پایین و گفت:
-چند وقته نمیدونم چم شده.مثل همیشه نیستم..حس کسی رو دارم که دچار فراموشی شده.همه آدما برام غریبه ن، همه جا برام ناآشناست...مثل کسی هستم که از خواب عمیقی پریده و یادش نمیاد قبلش کجا بوده...زندگی سابقم رو نمیخوام ولی نمیدونم چجوری زندگی کنم...
حاج آقا با دقت به حرفهاش گوش میداد. با حوصله و دقیق به سوالهاش جواب میداد. وقتی جواب بعضی سوالهاشو گرفت،حالش بهتر شد.
خداحافظی کرد و رفت.
چند روز گذشت.
روی مبل نشسته بود و به حرفهای حاج آقا و به مطالبی که اون مدت خودش مطالعه کرده بود،فکر میکرد.
تلفن همراهش رو برداشت و به مداحی هایی که فاطمه دانلود کرده بود،گوش میداد.چه شعر عاشقانه ای درمورد امام حسین(ع) میخوندن.
اصلا امام حسین(ع) کی هست؟
تبلتش رو آورد و اسم امام حسین(ع) سرچ کرد.قطره اشکی روی صورتش سرخورد.
از خودش تعجب کرد.
قبلا حتی یکبار هم گریه نکرده بود.یاد پویان افتاد،پویان هم وقتی مطلبی از امام حسین(ع) خوند،قطره اشکی روی صورتش ریخت.
تمام شب بیدار بود و #فکر میکرد.
نزدیک اذان صبح بود.با خودش گفت نمیخوای نماز بخونی؟ با مکث ولی محکم گفت میخوام بخونم.
تو اینترنت جستجو کرد که چطوری وضو بگیره و نماز بخونه.خیلی تمرین کرد تا بالاخره تونست دو رکعت نماز صبح بخونه،اونم از رو.از خستگی روی مبل خوابش برد.
دیگه دانشگاه نمیرفت.
بیشتر وقتش رو مشغول مطالعه بود.ولی هرروز جلوی دانشگاه میرفت تا فاطمه رو از دور ببینه.
دو روز یکبار پیش حاج آقا موسوی میرفت تا سوالاتی که جوابش رو از کتاب ها و اینترنت پیدا نمیکرد،از حاج آقا بپرسه.
روزها میگذشت...
و افشین هرروز #علاقه و #ایمانش به خدا قوی تر میشد.
سه ماه بعد مطلبی درمورد نگاه به نامحرم خوند.سوال های زیادی از حاج آقا پرسید تا شاید راهی باشه که بتونه فاطمه رو ببینه.
خیلی ناراحت شد.
تمام دلخوشی افشین تو زندگیش،دیدن فاطمه بود حتی از دور.خیلی سعی میکرد تا جلوی دانشگاه نره اما دلش برای فاطمه تنگ میشد.
#بخاطرخدا سعی میکرد تحمل کنه ولی گاهی دیگه نمیتونست و میرفت.اما قبل از اینکه فاطمه بیاد،برمیگشت.روزهای سختی بود براش.
حدود شش ماه...
از آخرین دیدار فاطمه با افشین میگذشت. افشین دیگه به فاطمه نزدیک نشده بود و فاطمه فکر کرد،افشین به زندگی سابقش مشغوله.
یک روز که رفت مؤسسه،
ماشین افشین رو جلوی در دید.تعجب کرد.احتمال داد شبیه ش باشه.هنوز دنبال جای پارک بود که افشین ازمؤسسه بیرون اومد،سوار ماشینش شد و رفت.
متوجه فاطمه نشده بود...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#فضیلت_زیارت_امام_رضا_علیه_السلام
✅ مشهدالرضا محل رفت و آمد شیعیان و محبین امام رضا علیه السلام
✅ وجوب غفران و رحمت الهی با شفاعت اهل بیت علیهم السلام برای زائر
▪️ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] تَمِیمٌ الْقُرَشِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَنْصَارِیِّ عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: دَخَلَ الرِّضَا علیه السلام الْقُبَّةَ الَّتِی فِیهَا قَبْرُ هَارُونَ الرَّشِیدِ ثُمَّ خَطَّ بِیَدِهِ إِلَی جَانِبِهِ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ تُرْبَتِی وَ فِیهَا أُدْفَنُ وَ سَیَجْعَلُ اللَّهُ هَذَا الْمَکَانَ مُخْتَلَفَ شِیعَتِی وَ أَهْلِ مَحَبَّتِی وَ اللَّهِ مَا یَزُورُنِی مِنْهُمْ زَائِرٌ وَ لَا یُسَلِّمُ عَلَیَّ مِنْهُمْ مُسَلِّمٌ إِلَّا وَجَبَ لَهُ غُفْرَانُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ بِشَفَاعَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ تَمَامَ الْخَبَرِ .
▪️هَرَوی گوید: امام رضا علیه السلام در قبه ای که قبر هارون الرشید در آنجا قرار داشت، وارد شد؛ سپس با دست خود کنار قبر هارون الرشید خط کشید و فرمود: این قبر من است و در اینجا دفن میگردم و خداوند این مکان را محل رفت و آمد شیعیان و دوستدارانم قرار میدهد؛ به خدا سوگند، زائری از ایشان مرا زیارت نمی کند و سلام کننده ای بر من سلام نمی دهد، جز آن که با شفاعت ما اهل بیت، آمرزش خداوند و رحمت او بر وی واجب گردد...
📚بحارالانوار،جلد۹۹،صفحه۳۶
📚عیون الاخبار الرضا علیه السلام،ج۲،ص۱۳۷