۵. شناخت وظایف و عمل به آن
بزرگان ما، بر اساس روایت و احادیث و سفارشات پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام، وظایفی را برای مردم زمان غیبت کبرا بیان کردهاند که هر یک از آنها، زمینهساز ظهور مهدی موعود علیهالسلام خواهد بود. مرحوم محدّث قمی به چند مورد از آنها اشاره کرده است:
۱. اندوهگینبودن و گریستن برای آن حضرت، در ایّام غیبت؛
۲. دعاکردن برای سلامتی و در امانماندن وجود مبارک امام عصر از شرّ شیاطین انس و جنّ و طلب تعجیل فرج و نصرت و ظفر و غلبه او بر کفّار و ملحدین ومنافقین؛
۳. صدقهدادن در حدّ توان، برای سلامتی وجود مبارک امام زمان؛
۴. بهجاآوردن حج به نیابت ازامام عصر، چنانکه در گذشته میان شیعه مرسوم بوده است؛
۵. برخاستن به نشانه احترام، به هنگام شنیدن نام مبارک آن حضرت، بهویژه نام مبارک قائم؛
۶. تضرّع و درخواست از خداوند، برای حفظ دین و ایمان از دستبرد شیاطین و رهایی از شبهات؛
۷. استمداد و استعانت و استغاثه به آن جناب، در هنگام سختیها و گرفتاریها و بیماریها و شبهات و فتنهها. [۹]
پینوشتها
۱. سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
۲. سوره قصص، آیه ۵.
۳. سوره نور، آیه ۵۵.
۴. تذکرةالخواص، ص۲۶۳؛ عقد الدرر، ص ۳۲؛ منهاجالسنة، جلد ۴، ص ۲۱۱.
۵. محاسن برقی، ص ۱۵۵؛ کمالالدین، ج۲، ص ۴۱۲.
۶. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۱۴۸.
۷. غیبت نعمانی، ص ۸۱.
۸. الشیعه الرجعه، ج ۱، ص ۴۳۲ ضمنا در کتابهای اهل سنّت نیز به انتظار فرج اشاره شده که میتوان به المعجم الکبیر طبرانی، ج۱۰، ص ۱۲۴؛ مسند شهاب، جلد ۱، ص ۶۲؛ تاریخ بغداد، جلد ۲، ص ۱۵۴ مراجعه کرد.
۹. منتهیالآمال، ج ۲، ص۴۸۳
منتظران گناه نمیکنند
بعد از شهادت چندین هزار زن فلسطینی و لبنانی، یک زن ایرانی نیز به جمع آنان پیوست شهیده معصومه کرباسی
وزارت خارجه ترور بانوی ایرانی و همسر لبنانیاش در بیروت را محکوم کرد
سخنگوی وزارت خارجه ضمن محکوم کردن ترور بانوی ایرانی و همسر لبنانیاش در حملهٔ پهپادی رژیم صهیونیستی اعلام کرد که «ایران از همهٔ ابزارهای موجود برای پیگیری موضوع و پاسخگو کردن این رژیم استفاده خواهد کرد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور خانما باید عملیات روانی برا دشمن باشه...
هر خانمی میتونه به نوبه ی خودش دشمن رو ناک اوت کنه
#رمان
#پارت1
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
شنل بافت مادربزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سرمایی که تک تک سلول های بدنم رو دربند گرفته از بین ببرم ولی دریغ از ذره ای گرما همش سرما بود.
بازم مثل همیشه از خودم پرسیدم چرا؟
واقعا چرا؟
بعد از گذشت این همه سال باز هم این سرمایه لعنتی باید نفسم رو باید نفسم رو بگیره؟با حسرت به برگ های زرد شده باغ عزیز خیره شدم هنوز اوایل پاییزه هنوز اونقدر ها هم سرد نشده پس چرا من پس چرا من سردمه؟
با انگشت قطره اشکی که از چشمم جاری شد رو گرفتم.
_آه دریای بیچاره تو وسط تابستون هم به این اتفاق لعنتی فکر کنی از سرما می لرزی
اثر درماندگی با بغض دادی کشیدم:
_لعنتی لعنتی تو من رو نابود کردی دلم برای خودم تنگ شده لعنت بهت لعنت به ناجوانمردیت
با صدای دادم عزیز سراسیمه وارد اتاق شد:
_دریا مادر چی شده عزیزم چرا داد میکشی؟
دلم برای پیرزن بیچاره سوخت تا کی می خواست این دیوانه بازی های من رو تحمل کنه؟
_چیزی نیست عزیزم نگران نباش فقط دلم گرفته قربونت برم
نگاه نگرانش را به هم دوخت:
_بازم دریا؟بازم به گذشته فکر کردی؟عزیزم،عزیز برات بمیره بیا بگذر از این عذابی که به خودت میدی مادر بیا فراموش کن چرا خودتو نابود می کنی؟
_نمیتونم عزیز من لعنتی هنوز دوسش دارم
May 11
منتظران گناه نمیکنند
#رمان #پارت1 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی شنل بافت مادربزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سرمایی که تک تک سلول ه
#پارت2
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
جلوی پاش زانو زدم در حالی که هق میزدم گفتم:
_الان چیکار کنم عزیز؟ الان چیکار کنم؟
کنارم نشست و بغلم کرد در حالی که موهایم را نوازش میکرد گفت:
_دخترم تو باید بتونی فراموشش کن،خبر نداری من کجاست از این گذشته اون تورو پس میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای،عزیزم به فکر مادرت باش اون به جز تو کسی رو نداره،مادرت داره از غم تو داغون میشه بیا بگذر از این بلای که افتاده به جونت
_کاش میتونستم عزیز کاش میشد، کاش میشد نمیدونم چرا نمیشه؟
_مادرجون نمیخوای وگرنه تا الان باید چند سال باید فراموش میشد
_چرا عزیز فکر می کنی من نمیخوام؟به خدا بیشتر از همه خودم می خوام این دل لعنتی رو آروم کنم
_به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی از خواستگاری این فرصت رو بدی؟
_نه عزیز نمیشه من دوست ندارم با دل کسی بازی کنم نمیخوام کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه
_چرا بازیچه جونم تو این حق رو داری زندگی کنی،باید خانواده تشکیل بدی،به خودت نگاه کردی؟داری جوانیت رو شادابیت رو از دست میدی پس کی میخوای به فکر خودت باشی؟
_نه عزیز من تا این عشق رو فراموش نکنم نمیخوام ازدواج کنم حتی اگه تا آخر عمرم این عشق فراموش نشه
_ولی دختر.....
با این حرفش پریدم:
_بینا عزیز من اگه الان اینجام به این خاطر که از اصرارهای مامان دور باشم اگه شما هم میخواید مثل مامان اصرار کنید من از اینجا هم میرم
_این چه حرفیه دخترم؟منو مادرت نگران تو هستیم
#پارت3
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_میدونم قربونت برم اما من وقت می خوام
_بیشتر از ۷ سال؟آره دریا؟الان هفت سال گذشته
_خواهش می کنم عزیزم من نمیتونم بازم وقت می خوام
آهی از ته دل کشید و بوسه ای روی موهام نشوند:
_باشه دخترکم باشه عزیزکم
از بغلش اومدم بیرون و محض دلخوشیش لبخندی زدم:
_قربون عزیز مهربون خودم بشم
_ خدا نکنه از عزیزم،پاشو بریم چای گذاشتم بریم یه چایی بخوریم از بس تنها میشینی به این در و دیوار زل میزنی دیوونه شدی
_وا یعنی من دیوونه ام؟
_والا کم نه
_عزیززززز
خندید و از اتاق بیرون رفت البته درست میگفت من واقعا دیوونه بودم خیلی هم دیوونه به خاطر یه عشقه یه طرفه نافرجام خون به دل مادرم و این پیرزن بیچاره کردم از سر در ماندگی نگاهی به آسمان کردم و نالیدم:
_خدایا کمکم کن حالا که نمیشه،حالا که این عشق راهی به رسیدن نداره حداقل فراموش کنم خواهش می کنم
خودم را جمع و جور کردم اتاق های پایین رفتم
عزیز از اون چای خوشمزه ها با طرح به خاطر من درست کرده بود چقدر به فکر من بود چقدر برام عزیز بود اگر عزیز و مامان هم نبودن قطعاً تا الان پوسیده بودم
#پارت4
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
خداروشکر که هستند
با صدای عزیز به خودم اومدم:
_دریا مادر نمیری به مامانت سر بزنی؟تنهاست دخترم
_عزیز صبح بهش زنگ زدم امروز رو تا فردا صبح بیمارستانه ،راستی عزیز من تصمیم دارم این یک هفته رو که استراحت هستم یه سفر برم مشهد با اجازه تون
_جدی؟مادرت در جریانه؟
_آره ازش خواستم باهم بریم ولی نمی تونه بیاید،شما بیا عزیز باهم بریم
لبخندی به روم زد:
_خیلی دوست دارم دخترم ولی الان ترجیح میدم تنها بری
_اه چرا عزیز ولی من دوس ندارم تنها برم
_نه دخترم برو این یک هفته رو برو با خودت خلوت کن از آقا بخواه دلت رو آروم کنه
_باشه عزیز بدم نمیگی وقتشه با خودم کنار بیام دیگه خسته شدم
برق خوشحالی که آنی تو نگاهش نشست رو دیدم
_کی میری انشالله؟
_نمیدونم عزیز بزار زنگ بزنم ببینم بلیط هست
فنجان چای رو روی میز گذاشتم و بلند شدم سمت راه پله رفتم تا به اتاقم برگردم که صدای عزیز متوقفم کرد:
_کجا بازم میخوای بری بشینی گوشه اتاق
_نه عزیز برم یه زنگ بزنم برا بلیط بعدم یه سری وسیله برا سفر لازمه برم بگیرم
_برو مادر
"حاج حسین بصیر" 🌷متولد عاشورا، شهید کربلا...
📌۱۵ دی ۱۳۲۲ شب عاشورا در فریدون کنار بدنیا آمد.
اسمش را حسین گذاشتند.
بعدها شد فرماندهی لشکر کربلا...
حاج حسین بصیر بعد ۷ سال حضور در جبهه و شرکت و فرماندهی در ۲۲ عملیات
در سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید.
قسمتی از وصیتنامه ✍سردار شهید حاج حسین بصیر :🌷
🔸گريه كردن اگر در راه خدا و براي امام حسين (ع) و اهل بيتش باشد خوب است، گريه كردن براي مظلوميت امام حسين (ع)، گريه كردن براي مظلوميت حضرت زهرا (س) شايسته است ... گريه براي كسي نيست مگر اينكه انسان به مراد مطلوب خود نرسد انسان بايد براي خودش گريه كند چون كه وضعيت خودش معلوم نيست كه، چطور مي مير
د !!!!!
🥀🌱🥀🌱🥀🌱
شهید_حاج_حسین_نصیر
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨امام زمان (عج) فرمودند :
✨خدا را درباره ی ما در نظر بگیرید ما را
تنها نگذارید و یاریمان کنید تا خدا شما را یاری کند.
«بحارالأنوار ج ۵۹ ص ۲۳۹»
#مهدویت
اگه نماز اول وقت بخونی ⏱
به برکت امام زمان که الان داره 🌸
نماز اول وقت میخونه 🌛
نمازت با نماز حضرت بالا میره 💌
و مقبول خدا میشه ✅
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام:
✍ حُسنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الهَمَّ، و يُنجِي مِن تَقَلُّدِ الإثمِ .
🔴 خوش بينى، اندوه را مى كاهد و از افتادن در بند گناه مى رهاند .
📚غرر الحكم : 4823.
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#هیات_دختران_انقلاب به مناسبت سالروز شهادت آرمان علی وردی
📌با راویتگری حجت الاسلام هاشم پور
📌و مداحی حاج امیر عباسی
✨با اهدای هدیه به شرکت کنندگان
📎زمان: #چهارشنبه ساعت ۱۵
📎مکان:زینبیه جهاد تبیین(مترو شهدا،بعد از حسینیه محلاتی ها،نرسیده به چهارراه خشکبارچی)
📌همراه با سفره احسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمردی که همۀ پساندازش را به هوافضای سپاه داد
محمد علینژاد ۸۰ ساله: ۲۰۰ میلیون تومان برای عملیات وعدۀ صادق یک نذر کرده بودم و حالا برای قدردانی از زحمات سردار حاجیزاده و رزمندگانش که آزادیخواهان جهان و ملت ایران را شاد کردند این مبلغ را به حساب نیروی هوافضای سپاه واریز کردم.
منتظران گناه نمیکنند
#پارت4 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی خداروشکر که هستند با صدای عزیز به خودم اومدم: _دریا مادر نمیری به مام
#پارت5
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
یه لبخند به صورت نازش زدم و به سمت اتاق رفتم
با آژانس هواپیمای تماس گرفتم خداروشکر برای فردا شب بلیط اوکی شد بعد از پوشیدن لباسم جلوی آینه موندم تا چادرم رو مرتب کنم به عکس خودم توی آینه خیره شدم به چشم های سیاه درشتی که دیگه برقی در اون نبود، شاید حس زندگی در اون نبود
_اه بیخیال دریا از همین الان شروع کن به چیزای بد فکر نکنی
با خداحافظی سرسری از عزیز سوار ماشین شدم و از باغ خارج شدم،بازم محمد پسر همسایه دم در بود با حسرت به من نگاه میکرد یه پوزخند به دنیا زدم چه دنیایی مزخرفی او عاشق من بود من عاشق دیگری چه غم انگیز بود حال و روز آدما،بازم یه بیخیالی به خودم گفتم از کوچه گذشتم تقریباً چند ساعتی برای خرید وقتم گرفته شد ولی خداروشکر همه وسیله های مورد نیاز هم رو تهیه کردم هوا تاریک بود که به خونه برگشتم:
_سلام عزیز من اومدم کجایی؟
_سلام عزیزم آشپزخانه ام
گونش رو بوسیدم و گفتم:
_به من چه بویی را انداختی،عزیز بازم شرمنده کردی،صبر میکردی خودم غذا درست کنم
_تو خسته دخترم منم کاری نکردم که برو فدات شم لباس عوض کن بیا که شام آماده است
_چشم عزیز من نمازم بخونم یه زنگ به مامان بزنم بگم فردا میرم که صبح از بیمارستان بیاد اینجا که ببینمش
_نوشته دخترم
بعد از این که نمازم رو خوندم به مامان زنگ زدم عزیز مشغول خوردن شام شدم،ولی مثل همیشه اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم خیلی کم تونستم بخورم،بازم نگاه غمگین عزیز روی صورتم نشست.
#پارت6
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_یعنی میشه دریا بازم مثل قبل بگی و بخندی با اشتها غذا بخوری من لذت ببرم از شیطنتات؟
سعی کردم اشک نشسته تو چشمام نریزه که حالش بدتر بشه،جواب دادم که خودمم باور نداشتم:
_عزیز میشه چرا نشه؟بلاخره باید با خودم کنار بیام
_خدا کنه عزیزم
_نگران نباش عزیزم
بعد از جمع کردن و شستن ظرف ها با گفتن شب بخیری به عزیز راهی اتاقم شدم بلکه چند ساعت بخوابم روح و جسمم هر دو خسته بودند
صبح با صدای مامان بیدار شدم
_دریا مامان بیدار شو نزدیک ظهره
غلطی زدم سمت مامان:
_سلام مامان خسته نباشی کی اومدی؟
گونم رو بوسید و گفت:
_صبح زود اومدم دلم نیومد بیدارت کنم امشب میری عزیزم؟
_آره مامان وای هیچی هم جمع نکردم
_نگران نباش عزیزم خودم کمکت می کنم پاشو فعلا چیزی بخور ضعف نکنی
_نه مامان چیزی نمونده تا ظهر یه دفعه ناهار میخورم
_باشه عزیزم پس آبی به صورت بزن بیا تا وسایلت رو جمع کنیم
منتظران گناه نمیکنند
#پارت6 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی _یعنی میشه دریا بازم مثل قبل بگی و بخندی با اشتها غذا بخوری من لذت ببرم
#پارت7
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
بعد از بستن چمدونم به همراه مامان پیش از رفتیم،بازم مشغول آشپزی بود،این عزیز خانم عاشق آشپزی بانک کمکی داره تو خونه ولی غذا رو خودش میپزه انصافا هم دستپختش عالیه
_عزیز بازم که پا اجاقی فدات شم
_خدا نکنه دخترم اگه این غذا رو هم نپزم که کلا باید یه گوشه بمونم
_احمد بده حجم بیکاری؟خوش به حال من عاشق استراحت بیکاریم
_آره جون خودت خوبه سال به سال تو خونه نیستی معلوم نیست تو بیمارستان چیکار می کنی؟
_عزیز مثل خیلی سرم دکترم ها!! معلوم نیست چیکار می کنم؟
_خوبه مامان تو گیتی کم بود؟حالا حتما تو هم باید دکتر میشدی؟
_اوه مردم آرزوشونه بچه هاشون دکتر باشه خانواده ما باش توروخدا
صدای خنده مامان که تا الان به حرفهای ما گوش میداد بلند شد و به عزیز گفت:
_مادر من چیکار به بچه داری خانم دکتر مامانشه
بعد هم گونه من رو محکم بوسید و برای هزارمین بار با ذوق گفت:
_مرسی دریا که من و بابات رو به آرزومون رسوندی
_کمترین کاریه که برای جبران زحماتت انجام دادم مامان
_فدای تو دخترم حالا بیا غذا بخوریم که من از خستگی هلاکم امروز نخوابیدم
_وای ببخشید مامان اصلاً حواسم نبود دیشب شیفت بودی الان سفره رو پهن می کنم
بعد از خوردن ناهار مامان برای استراحت به اتاق عزیزم منم مشغول جمع کردن سفره شدم بعد از جمع کردن سفره رفتم کنار عزیز نشستم که مشغول دیدن سریال مورد علاقه طبق