eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️احتمال شورش در آمریکا قوی است/ تاکنون هریس با اختلاف جزئی برنده است 🔷خبرنگار i24 اسرائیل: به دلیل نزدیک بودن رقابت، احتمال شورش در آمریکا پس از اعلام نتایج وجود دارد، به همین دلیل مغازه داران در حال نصب حفاظ برای مغازه های خود هستند! نتایج انتخابات از پیشی گرفتن(جزئی) هریس از ترامپ حکایت دارد. پ ن: از حیث سگ زرد برادر شغال خیلی نتیجه مهم نیست ولی آدم قدر انتخابات خودمون رو بیشتر میفهمه، در عرض ۲ ماه رییس جمهور جدید رو بدون هیچ حاشیه ای انتخاب کردیم!
🌎 عفو دو خبرنگار پس از اظهار ندامت 🔹سخنگوی قوه قضائیه: الهه محمدی و نیلوفر حامدی با ابراز ندامت و پشیمانی و تعهد به اینکه اقدامی خلاف قانون کشور انجام نمی‌دهند، درخواست عفو کرده‌اند که در حال بررسی است.
یه مملکت و به آشوب بکشن باعث کشته شدن این همه جوون بشن، کل دنیا و بر علیه ایران کنن، آخرشم با یه ابراز ندامت سرو ته قضیه و هم بیارن، به همین راحتی...
منتظران گناه نمیکنند
#پارت46 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی این موضوع من رو بیشتر حرصی میکرد. شب روز از خودم می پرسیدم چرا من رو ن
کلافه دستی بین موهاش کشید و گفت: _مشکلی پیش اومده خانم مجد؟ با شیطنت خندیدم: _نه مشکلی نیست فقط می‌خوام بدونم چرا نگام نمیکنی؟مگه چی میشه؟ امیرعلی:خواهش میکنم خانم مجد اگه شما کاری ندارید،من کلی کار دارم اوه بی ادب منظورش اینه برو بیرون بازم حرصی شدم پرونده رو سمتش گرفتم نمیکنه دستش رو برای گرفتن پرونده بلند کرد با یک تصمیم آنی بچگانه دستش رو گرفتم و گفتم: _مثلا الان چی شد خوردمت بی خیال بابا یک لحظه حس کردم بیچاره سکته کرد تندی دستش رو کشید و فریاد زد: امیرعلی:با چه اجازه ای همچنین کاری کردی؟ با صدای دادش ترس توی دلم ریخت فکر نمی کردم اینقدر عصبی بشه _ببین آقای...... امیرعلی:ساکت شو برو بیرون همین الان دیگه نمی خوام چشمم بهت بیوفته فهمیدی؟ _ولی گوش کن..... امیرعلی:گفتم برو بیرون با بغض پرونده رو روی میز گذاشتم و از دفترش بیرون زدم،سمت ماشینم دویدم می دونستم کارم اشتباه بوده ولی باید میزاشت معذرت خواهی کنم من فقط آنی تصمیم گرفتم _وای دریا این چه کاری بود؟چه کار احمقانه‌ای کردی صدای هق هقم کل ماشین رو گرفته بود و یه فکر موزی داشت عین خوره مغزم رو میخورد اون به من گفت نمی خوام دیگه چشمم بهت بیوفته
منتظران گناه نمیکنند
#پارت47 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی کلافه دستی بین موهاش کشید و گفت: _مشکلی پیش اومده خانم مجد؟ با شیطنت
وای خراب کردم حالا اگه دلم تنگ شد چکار کنم؟ با این فکر محکم وسط اتوبان ترمز میکنم که با بوق‌های اعتراض زیادی روبه‌رو میشم ، آروم ماشین رو گوشه ای کشیدم چرا من باید دلم براش تنگ شه؟چرا همچنین فکری کردم؟اصلا این چه احساسیه که وقتی می بینمش قلبم می‌لرزه؟چرا هروز که به دفتر بسیج میرم ناخودآگاه منتظر دیدنش میشم؟چی داره به سرم میاد؟ به دستم نگاه کردم همون دستی که دست امیرعلی رو گرفته بود. خدای من یک لحظه تنم از فکر اینکه دست امیرعلی توی دستم بود گرم شد.دستش چقدر گرما داشت انگار هنوزم دستم گرمه ناخودآگاه دستم به سمت لبام رفت و اون رو بوسیدم دادی کشیدم چرا؟چرا؟چی شده؟وبا صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن من این رو نمی‌خواستم من فقط میخواستم ازش انتقام بگیرم پس چرا الان ناراحتیش داره داغونم می‌کنه خودم رو به لواسون خونه عزیز رسوندم باید با یکی حرف بزنم و چه کسی بهتر از گیتی تلفنی به مامان خبر دادم که چند روز خونه عزیز میمونم و از اونجایی که اتاق مخصوصی اونجا داشتم بدون برداشتن وسیله‌ای حرکت کردم تا شب که گیتی بیاد توی اتاق بودم و به امیرعلی و عصبانیتش فکر می کردم شب وقتی گیتی اومد شروع کردم به تعریف کردن جریان از اون روز اول تا امروز گیتی:خوب این یه لجبازی بچه گانه بوده پیش میاد بیخیال شو بهش فکر نکن عزیزم _ولی چیزای دیگه هم هست گیتی:مثلا چی؟چیه که اینطوری به همت ریخته؟
با بغض گفتم: _گیتا وقتی می بینمش دلم می لرزه نگاهم دست خودم نیست همش دنبالشه دوس دارم همیشه ببینمش الان از اینکه دستش رو گرفتم هنوز بدنم داغه گیتی من میترسم از اینکه دیگه نبینمش من جونم داره به لبم میرسه از اینکه ازم متنفره من چم شده؟گیتا من چم شده؟ اینا رو گفتم و با صدا شروع کردم به گریه کردن آروم بغلم کرد و گفت: گیتی:هیش عزیزم آروم باش،عزیزم آروم دوسش داری؟ آره دریا عاشق شدی؟ انگار جریان برق از بدنم رد شد: _نهه....نههههه این امکان نداره من نمیتونم دوسش داشته باشم کلافه بلند شدم سمت پنجره رفتم احساس خفگی داشتم پنجره رو برای هوای تازه‌ای باز کردم ولی نشد هنوزم احساس خفگی داشتم با خودم تکرار کردم: _نه من دوسش ندارم نه من هیچ وقت عاشق نمیشم من ازش بدم میاد من فقط می‌خوام حرصش بدم ولی دلم با یه پوزخند وسط افکارم اومد پس این حالتای که داری چیه چشمام رو بستم تا افکار رو دور کنم ولی صورت امیرعلی تو ذهنم نقش بست اشکام دوباره از گونم جاری شد بازم حس شیرینی مثل نسیم از قلبم عبور کرد روی زمین زانو زدم با همون گریه گفتم : _گیتی من دوسش دارم.........من عاشقش شدم دوباره بغلم کرد: _ولی دریا میدونی که این عشق اشتباهه تا جون نگرفته تمومش کن _میدونم،میدونم مگه من خواستم که جون بگیره که الان بخوام فراموشش کنم من این رو نمی خواستم
گیتی:عزیزم...... عزیزم اشکهای گیتی هم جاری شد اونم ترسید سرانجام عشق منم مثل خودش بشه حق با گیتی بود باید جلوی جون گرفتن این عشق رو بگیرم من و امیرعلی راهمون از هم جداست، جدای همه اینها اون از من خوشش نمیاد این عشق یعنی خودزنی باید بیخالش بشم از همین الان شروع میکنم و دیگه بهش فکر نمیکنم با این فکر از گیتی جدا شدم: _حق با تویه گیتی من باید این احساس اشتباه رو پاک کنم _آره عزیزم همین کار رو بکن تا زود جلوش رو بگیری و نزار یکی عین من بشی باشه گلم؟باشه عزیزم _باشه.......باشه تمام تلاشم رو میکنم اون روز و چند روزی که خونه عزیز بودم تمام تلاشم رو برای فکر نکردن به امیرعلی به کار گرفتن ولی بی اثر بود انگار این اعتراف به خودم که دوسش دارم باعث شده بود بی پروا تر به اون فکر کنم حالا بی پروا رویاهای شیرینی از با امیرعلی بودن توی ذهنم نقش می بست دوست داشتم لذت گرفتن دستش رو دوباره دوباره بچشم نظرم عوض شد من نمی‌خواستم این عشق رو فراموش کنم من تلاش میکنم تا به عشقم برسم من مثل گیتی کنار نمی کشم با این فکر انگار انرژی تازه ای گرفتم با انرژی مثبتی به خونه برگشتم تا فصل جدیدی از زندگیم رو شروع کنم روز بعد برای معذرت خواهی از امیرعلی راهی دانشگاه شدم با استرس و هیجان خاصی وارد دفترش شدم انگار تازه داشتم می دیدمش قلبم دیوانه وار شروع به کوبیدن کرد دستام می‌لرزید و این استرس از صدام معلوم بود: _سلام......آقای فراهانی
با تعجب نگاه کوتاهی بهم انداخت و بعد از جواب دادن سلامم گفت: امیرعلی: ببخشید انگار حرفای اون روزم رو فراموش کردید که بازم اینجا هستید؟خواهش میکنم دیگه اینجا نیاید دوباره بغض تو گلوم نشست، ناخودآگاه گفتم: _امیرعلی...... با دست روی دهنم کوبیدم وای حواسم نبود ابروهای امیرعلی هم از تعجب بالا پرید تند گفتم: _ببخشید..... ببخشید حواسم نبود سری تکون داد گفت: امیرعلی:بهتره برید خانم مجد _ولی من اومدم معذرت خواهی کنم بخدا منظوری نداشتم اصلا خودمم نمیدونم چرا همچنین کار اشتباهی کردم خواهش میکنم من رو ببخشید امیرعلی:ببنید خانم مجد اینکه شما به اشتباه خودتون پی بردید خوبه و منم شما رو می بخشم ولی فرقی در اصل موضوع نداره به نظر من بهتره دیگه من و شما با هم روبه‌رو نشیم _ولییی....... امیرعلی:خواهش میکنم خانم اینطور بهتره با صدای که بزور شنیده می‌شد گفتم: _با....شه با غمی عمیق از اتاقش خارج شدم و سردرگم بودم نمی‌دونستم حالا باید چکار کنم چیزی هم به آخر ترم نمونده بود و من داشتم از دستش میدادم قلبم از اینکه شاید دیگه نبینمش فشرده میشد ولی چه باید میکردم همه چی تقصیر خودم بود تقصیر بچگی کردنم کاش اصلا پا تو این بازی نمیزاشتم
روزهای بعد هم همین طور با بی محلی امیرعلی گذشت هر راهی برای نزدیک شدن بهش پیدا میکردم رو می بست حتی اجازه نزدیک شدن هم بهم نمی‌داد چه برسه به این که بخوام دلش رو به دست بیارم روزبه‌روز افسرده تر میشدم و دیگه خبری از اون دریای شاد و شیطون نبود دیگه از تیپ های دریای خبری نبود. شکست رو پذیرفته بودم و تصمیم گرفتم دیگه باهاش رودررو نشم ولی همیشه سر به زیر بود،ته دلم لرزید از پاک بودنش چقدر خوبه که امیرعلی که چشمت به کسی نیست چقدر خوبه که خیالم راحته، اگه به یکی نگاه می کردی می مردم از غم، هر چند الان دارم توی غم دست و پا میزنم ولی درد اینکه بفهمم نگاهت که برای من نیست برای کسی دیگه ای باشه من رو میکشه برای وضو کنار حوض جلوی مسجد نشست،تسبیح فیروزه ای که همیشه دستش بود رو کنارش روی لبه حوض گذاشت ، موقعه رفتم فراموشش کرد که تسبیح رو برداره با عجله سراغ تسبیح رفتن و اون رو برداشتم مثل یک شی مقدسی به لبهام نزدیک کردم بوسه آرومی روش نشوندم تصمیم داشتم اون رو بهش برگردونم ولی مگه چی میشد اگه چند روز بیشتر دستم باشه؟به کجا بر میخورد ؟ چند هفته دیگه هم به سرعت گذشت و به پایان ترم نزدیک شده بودیم قرار بود در هفته بعد برای فرجه امتحانات تعطیل کنن
🔸امام جعفر صادق عليه السلام: نزديك‏ترين حالت بندگان به خدا وبیشترین زمانی که خداوند از ایشان خشنود است هنگامى است كه حجّت خدا در ميان آنها نباشد و براى آنها ظاهر نشود و آنها محـل او را ندانند. ولى در عين حال معتقد باشند كه حجّت خدا باقی است، پس در اين زمان شب و روز متوقع فرج (و در انتظار آن) باشید. 📚بحار الانوار ج ۵۲ص ۱۴۵
🛑هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است 👈در راه امام زمان قدمی برداریم ✅ ترویج نام مقدس حضرت ولیعصر ارواحناه فداه سفارش موکد ائمه علیهم السلام است ✅ از واجبات فراموش شده دعا برای فرج صاحب الزمان است💔 ✅ از خواسته های مهم امام زمان از شیعه "دعا برای ظهورشان است🤲 این مطالب و صدها نکاتی دیگر را در این کانال👇 که فقط از نام امام زمان و کسب معرفت به آن حضرت گفته می‌شود بخوانید لطفا ما رو به دوستانتان معرفی کنید و در جهت کسب معرفت به امام زمانمان و یاری آن حضرت به هم کمک کنیم🌺🙏 https://eitaa.com/mahdop 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 💬 مولا جان... در این آشفته‌بازار آخرالزّمان، همه‌چیز برعکس شده است! روزگارمان را که می‌بینید… شما برایمان «أمّن یُجیب» بخوان که ما در نبودت سخت مضطر و درمانده شده‌ایم و در این میان فقط دعای پدرانهٔ شما «کاشِفُ السّوء» است. ❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 رهبر عزیزمون: از ابتدای انقلاب همه رئیس جمهور های آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی ایران ایستادن از کارتر گرفته تا ترامپ سبک مغز و بایدن بی هوش و حواس البتّه ضربه‌هایی هم وارد کردند اما نتوانستند جمهوری اسلامی رو متوقّف کنند خب، حالا ما در مقابل یک چنین وضعی قرار داریم. من عرض میکنم وظیفه‌ی همه‌ی ما این است که بدانیم باید پیشرفت کنیم. وقتی شما اقتدار پیدا کردید، دشمن نمیتواند نگاهِ چپ به شما بکند🇮🇷🔥 1401/8/28 دیدار با مردم اصفهان
🔴شیخ نعیم قاسم دبیرکل حزب الله لبنان ، امروز ساعت 16:30 به‌وقت ایران سخنرانی می‌کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولادت حضرت زینب کبری (س) و روز پرستار مبارک باد 💐 بحمدالله عالمی هستی که نزد کسی تعلیم‌ندیدی و دانایی هستی که نزد کسی نیاموختی.
هدایت شده از السلام علیک یا امام رئوف
🌷مادرشهید بهنام محمدی🌷 در بیان خاطره ای از این شهید می‌گوید: 🍃هنگام آغاز جنگ تحمیلی بهنام سیزده سال و هشت ماه داشت... نخستین فرزندم بود... او در دوازده سالگی به من میگفت: میخواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم...✨ هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات. 🌹 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌