eitaa logo
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
204 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
161 فایل
🍃←بِســمِ‌رَّبِ‌‌بَـقیَٖةَ‌الله→~♡ تاخودرا نسازیم و تغییر ندهیم! جامعه ساختهـ نمی شود🌿 کپی با ذکر 2 صلوات آزادهـ"📿🍁 تاسیس کاݩاݪ: 1399/8/3 جهت تبادل فقط مراجعه کنید والسلام @shahidehh گوش جاڹ^^ https://abzarek.ir/service-p/msg/1603459
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 ⚠️صرفا جهت تلنگــــــــــــــــــــر 🔹گاهی از من "مذهبی"؛ تنها یک تیپ مذهبی باقی می ماند؛😎 🔹گاهی من "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی ❌می شوم؛ که از خواندن روزانه چند خط قرآن یا کتب روایی📚،غافل میشوم؛😏 🔹و در پایان روز، میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی💻 بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس🌹 نکشیدم....😔 🔹آنقدر که آنلاین📱 بودم و اولین نفر پست های دیگران👥 را تائید کردم؛ به فکر نماز اول❣ وقت نبودم...😰 🔹آنقدر درگیر جذب حداکثری شدم که فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است... 🔹 آنقدر که به فکر آبروی خود،و برانگیختن تشویق دیگران و تائید کردن هایشان بودم، به فکر رضایت 🌺نبودم ..😱   ╭─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╮       @Besooye_zohor313 ╰─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╯
💞 اسمم تو گوشی همسرم📲 یه دختر خاله دارم اسمش مرضیه ست ۱۹ساله با یک ازدواج کرده و خیلی خوشبخته!❤️ هروقت مرضیه منو میدید از عاشقانه های خودش و شوهرش برام تعریف می کرد! یکی از عاشقانه های مرضیه این بود که شوهرش اسم مرضیه رو تو گوشی خودش کبوتر عاشق ۲ ذخیره میکنه و بدون اینکه مرضیه بفهمه اسم خودشو تو گوشی مرضیه کبوتر عاشق ۱ ذخیره میکنه! برام خیلی جالب بود که یک روحانی بعد چند سال زندگی مشترک هنوز که هنوزه اینجوری شیطنت کنه! این خاطره تو ذهنم میمونه! ازدواج که میکنم تو همون اوایل عقدمون میرم یواشکی تو گوشی همسرم تا ببینم اسمم تو گوشیش چی ذخیره شده؟ گوشیشو با ذوق برمیدارم میرم داخل صندوق ورودی چشمم به یه اسم میخوره که مطمئنم من نیستم! صندوق ورودی رو تا آخر نگاه میکنم! اسمی جز اون اسم نمیبینم گزینه خواندن پیام رو میزنم تا ببینم آیا صاحب اون اسم منم؟ پیامو میخونم: الهی قربونت برم من! خسته نباشه آقام! دیدم پیام مالخودمه! اما این دیگه چه اسمیه؟ فکر میکنین اسمم تو گوشی شوهرم چی بود؟ " " ناراحت میشم! دنبال اسمی مثل: نازم، گلم، خانومم و نازنینم میگشتم!😕 تو دلم میگم: آخه چرا این اسمو گذاشته؟ نه اول اسمم "د" داره نه فامیلیم حسینیه! یهو یادسلام دادن همسرم میفتم! اکثر اوقات پشت تلفن بهم میگه: السلام علیک یا بنت الحسین علیه السلام آخه من سیده هستم!😌 "د - حسین" یعنی " علیه السلام" قلبم میفته! چه اسم سنگینی گذاشته روم! گوشیمو از جیبم درمیارم! اسم همسرم که تو گوشیم بود پاک میکنم و بجاش میذارم: " " ینی " علیه السلام " خیلی جالبه نه؟😉 اشتراک اسمی من و همسرم کبوتر عاشق ۱ و ۲ نشد!! اشتراک اسمیمون شد " د - حسین " تفاوت عاشقانه_ها با هم یعنی این! مواقعی که یذره از همسرم دلخورم و میخوام بهش پیامکی بدم که در اون ناراحتیمو نشون بدم! با دیدن اسم "د - حسین" قلبم میگیره! گاهی اشکم میریزه! به خودم میگم: "داری چیکار میکنی دختر حسین؟ میخوای با داماد حسین بد صحبت کنی؟ پیامو پاک میکنم و دیگه هیچی نمینویسم! بنظرم آدم باید به اسمی که برای همسرش انتخاب میکنه معتقد باشه! مثلا اگه اسمشو میذاری "گلم" چرا کاری میکنی که گلت با حرفت پژمرده بشه؟😊 شما اسم همسرتون رو چی ذخیره ڪردید؟ یا در آینده دوست دارید چی ذخیره کنید؟😉   ╭─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╮       @Besooye_zohor313 ╰─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╯
📌اگر کسی کلماتی مثل «عزیزم» رو توی گفت‌وگوی با نامحرم به کار ببره، اما از گفتن این کلمات، هیچ احساس یا منظوری نداشته باشه، حکمش چیه❓ 👆👆   ╭─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╮       @Besooye_zohor313 ╰─┅─   🍃 🌺 🍃  ─┅─╯
خب رمان زیباو جدید میخوام بزارم☺️👌
بسم رب الصابرین تو کتابخونه داشتم رو تحقیقم کار میکردم ""تاریخچه وهابیت"" گوشیم لرزید عکس سارا دوستم رو گوشی نمایان شد -الو سلام سارا خوبی؟ سارا :الو سلام پریا خانم کجایی؟ -من فدای هوش بالات بشم تو کوچه خوبه ؟ سارا:ههه خندیدم کتابخونه ای؟ -خب تو چه دردی داری میدونی من کجام بازم میپرسی ؟ سارا:حرص نخور ما تا یه ربع دیگه کتابخونه ایم -ما😳😳 ایم 😳😳😳 مگه تو چندنفری؟ سارا:من با حسن آقا دارم میام -تو رو سنجاق کردن به اون بنده خدا عایا؟ سارا:خخخخخ مامانت میگفت باز نذاشتی خواستگار بیاد -من فدای این مامان خوشگلم بشم دست CCN, BBC بسته در خبرپخش کردن سارا:میام اونجا حرف میزنم -حسن آقا هم میان کتابخونه ؟ سارا:نه حسن باید هئیت همش ده روز مونده به محرم مگه دیشب نگفتی بعداز پایگاه و دانشگاه میریم هئیت -وای راست میگیا بیا اینجا دیگه فعلا خداحافظ نویسنده :بانو....ش ✋❗️ @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_اول #ازدواج_صوری تو کتابخونه داشتم رو تحقیقم کار میکردم ""تاریخچه وهابیت"
بسم رب الصابرین کتاب تاریخچه وهابیت بستم خیلی سخت بود این مقاله ،گاهی تو کتب غربی دنبال مطلب میگشتم و تو این کتب توهین های بود که دل هر شیعه ای رو به درد میاره یادم رفت خودم معرفی کنم من پریا احمدی هستم ۲۴سالمه بچه دوم یه خانواده شش نفره 😍 پوریا ،پریا ،پریسا ،پرستو خواهرا و برادرم همه ازدواج کردن و من مجردم خخخخ من فراری از،ازدواجم یه خواهرزاده ۵ماه دارم که اسمش پرنیاست شوهرپریسامون مهندسه اسمش مهدی هست پرستو هم عید غدیر میره خونه خودش شوهرش اسمش سجاده این دامادمون مغازه پارچه فروشی داره پدرم دبیربازنشته است مادرم خونه دار من فکر میکنم اگه ازدواج کنم به کارای مذهبیم نمیرسم خانواده من معمولی هستن نه خیلی مذهبی نه دور از مذهب برادرم معلمه ما همه محجبه هستیم یهو صدای پریا پریای سارا منو به خودم آورد سارا: کجا سیر میکنی باجی جان😂😂 _هیسسسسسسسس😡🤐اروم تر کتابخونس یه لبخندژکوندی تحویلم داد ودستاشو به نشونه معذرت بهم گره زد🙏 -خب بسه این ادا و اتفارا پاشو بریم پایگاه شصت تا کار دارم سارا:پریا جان یه دونشو بگو بقیه اشو نخواستم -بریم پایگاه جلسه بذاریم درمورد محرم بریم دانشگاه آماده کنیم برا محرم بریم مقاله به استاد نشون بدیم سارا :بسه بابا غلط کردم پس حرف نزن از کتابخونه زدیم بیرون -سارا ماشین آوردی؟ سارا:نه با ماشین حسن آقا اومدیم برد هئیت -‌سارا پیاده بریم ؟🙈🙈 سارا:پس بیا بریم سر راهمون بریم حوزه مقاله به استاد نشان بدیم بعد بریم -اوکی من سارا طلبه سال اول سطح دو حوزه ایم ما از بس شر و شیطونیم دوستان بهمون میگن اخراجی😂 نویسنده بانو....ش ✋❗️ @montzaannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_دوم #ازدواج_صوری کتاب تاریخچه وهابیت بستم خیلی سخت بود این مقاله ،گاهی تو
بسم رب الصابرین وارد حوزه علمیه شدم ازدور خانم محمدی هم کلاسیمون دیدیم انقدر این دختر آروم بودا من حرصم درمیاومد إإإإ دخترم مگه اینقدر ساکت و مثبت حرصم میگره یه بار مامان اینا با دامادا رفتن مسافرت مشهد از اونجا که همه زوج بودن من نرفتم نه اینکه خیلی دخمل آرومیم 😁😁😁🙈🙈🙈 یه هفته ای خونه ترکوندم مامان بنده خدا تا یه ماه شلخته بازی های منوجمع میکرد حاج آقا سلامی رو دیدیم سلام استاد این ۱۷۰صفحه از مقاله ما استاد:سلام تبارک الله ادامه اش بدید کی قراره ازش دفاع کنه؟ سارا به من نگاه کرد و گفت :خانم احمدی استاد کاملش کنید صحافی کنید ان شالله میلاد رسول الله دفاعیه -ممنونم استاد، نویسنده :بانو....ش ✋❗️ @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_‌سوم #ازدواج_صوری وارد حوزه علمیه شدم ازدور خانم محمدی هم کلاسیمون دیدیم
بسم رب الصابرین از حوزه علمیه خارج شدیم به سمت پایگاه راه افتادیم منـ فرمانده پایگاه محلات و پایگاه دانشجویی بودم وچون رشته ام گرافیک بود طراح هئیت مون هم بودم قراربود دهه اول برنامه محرم بچینیم بعد بریم دانشگاه برای پیشواز محرم آماده کنیم وارد پایگاه شدیم بچه های شورای پایگاه ماهمه خیلی جوان بودن به احترام بلند شدن صد بار بهشون گفتم فرمانده اصلی ما امام زمانه اما اینا آدم نیستن 😡😡😡😡 بسم الله الرحمن الرحیم بچه ها محرم نزدیکه دهه اول طبق هرسال برنامه هئیت موکب العباس داریم فقط لطفا تا شب هرکس هرشب پذیرایی کنه و کار پخش وسایل انجام بده به من اس ام اس بدید فرداشب اسامی به همراه شب براتون میفرستم یاعلی نویسنده بانو....ش ✋ مدیر❗️ ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂 @montzraannnn @rang-khodayi
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_چهارم #ازدواج_صوری از حوزه علمیه خارج شدیم به سمت پایگاه راه افتادیم منـ
بسم رب الصابرین اس ام اس های بچه ها شروع شد رسیدیم دانشگاه به سمت دفتر خواهرا رفتم -سلامممممم 😂😂😂 مریم (مسئول آموزش):سلام خاله جیغ جیغو -جیغ جیغو خودتی چرا سالن و بقیه جاها سیاه پوش نشده 😡😡😡😡 مریم:والا ما از پس این آقایون برنمیایم منتظر بودیم تو بیای جیغ بزنی بعد -ههه ماندانا:والا مریم راست میگه سعید همش تو خونه میگه حتی صادق از تو میترسه ؟ -صادق 😳😳😳😳 ماندانا:عظیمی -مرگ حالا برم جیغ بزنم ؟ مریم 👍لایک به سمت دفتر آقایون راه افتادم برادر عظیمی برادر عظیمی:بله بفرمایید خواهر احمدی -باید سالن و بقیه جاهارو سیاه پوش کنیم برادر عظیمی:چشم بچه ها بیاید کمک خواهراحمدی قسمت پایین با شما خواهران و قسمت بالا با ما یاعلی نویسنده بانو....ش ✋❗️ مدیرݦ @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_پنجم #ازدواج_صوری اس ام اس های بچه ها شروع شد رسیدیم دانشگاه به سمت دفتر خ
بسم رب الصابرین تا ساعت ۸شب سیاه پوش شد دانشگاه تموم شد به سمت هئیت حرکت کردیم تو راه بابام زنگ زد گفت کجا و کی میای خونه ؟ بهش گفتم میرم هئیت و ۱۱-۱۲شب میام خونه بابای بنده هیچی نگفت خخخخخ پدرم خیلی ریلکسه تنها مشکل خانواده ام با من ازدواجمه مسئول هئیت پسرخاله منه طرح هر ده شب بهشون نشون دادم ساعت ۱۱:۳۰بود زنگ زدم آژانس اومد رفتم خونه نویسنده بانو.....ش ✋❗️ @montzraannnn مدیر🌹😉 @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_ششم #ازدواج_صوری تا ساعت ۸شب سیاه پوش شد دانشگاه تموم شد به سمت هئیت حرکت
بسم رب الصابرین وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک ۱۲بود -سلام بابا خوبی؟ خسته نباشی بابا:سلام پریا اجرت با امام حسین ولی یکم زودتر میومدی خونه بهتر بود -إه بابا محرم که میاد میدونید که من همش درگیر هئیت و پایگاه میشم بابا:چی بگم -من فدای پدر همیشه نگرانم بشم شب بخیر بابا:شب توام بخیر وارد اتاق شدم همین طور که گوشی در میاوردم یه کاغذ برداشتم تا اسامی بنویسم برای پسرخالم وحید بفرستم بعد از یه ربع پیام فرستادم برنامه شب سوم ،ششم ،هفتم،هشتم ،نهم برناممون یه ذره خاص بود داشتم میخوابیدم که پسرخالم پیام وحید:سلام پریا خانم خوبی ؟ دستت دردنکنه فردا یه سر برو کارگاه مهلا (خانم وحید) بخاطر بارداریش امسال زیاد نباید فعالیت کنه -سلام آقاوحیدممنونم شما خوبی؟ چشم وحید:اگه لباس ها ‌۳۰۰۰تا بود زنگ بزن صادق بیاد ببره از عصرش خانمها فراخوانی بسته بندی کنند -من زنگ بزنم به عظیمی؟عمرا وحید:میخورتت مگه بابا جهنمو ضرر خودم زنگ میزنم -باشه ممنون شب به خیر ما یه کارگاه داریم وابسته به هئیت برای شب سوم محرم که شب حضرت رقیه است چادر های فنقلی 😝 میدوزن برای شب ششم لباس حضرت علی اصغری شب هفتم و هشتم که شب حضرت قاسم و حضرت علی اکبرهست پارچه سبز بعنوان تبرک پخش میکنیم انقدر به برنامه های محرم فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد😴 نویسنده بانو.....ش ✋❗️ مدیر @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
خب خوندین چنتا قسمت بقیش هم بعد میزارم فقط!!! برین و نظرر بدین خاهشنددددد😟😊☺️👌❤️❤️🌱😍🌿🌿🌿 •ناشناس‌وگمنآمٰ‌بگــو↓ https://harfeto.timefriend.net/16086571065301
نظرر بدین پارت ها زیاد میشهـ👌☺️
•‹🧩🧸›• 𝓽𝓱𝓮 𝓯𝓾𝓽𝓾𝓻𝓮 𝓫𝓮𝓵𝓸𝓷𝓰𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓱𝓸𝓼𝓮 𝔀𝓱𝓸 𝓫𝓮𝓵𝓲𝓮𝓿𝓮 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓫𝓮𝓪𝓾𝓽𝔂 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮𝓲𝓻 𝓭𝓻𝓮𝓪𝓶𝓼🍋🐾🌸 ایندھ به کسانے تعلق دارد کھ زیبایے رویا🌤🍇 هایشاڹ را باوࢪ دارند🚎⛅️🚴🏻‍♀ دیر ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @montzraannnn』∞♡
سلامـ عزیزمـ🌿☺️ چشم چشم چشم😁😘😍😍 شب بیشتر میزارم 😉😌🌻🌻
وعلیکمـ سلامــ💞🌹 ممنونیمـ جانا🍁🦋🍃🦋🍃 عزیز جانـــ کجاش نامفهوم بود بگید!🐿🌳🎋
وعلیکمـ سلامـ ممنونـ شکر خدا🦋🤲❤️🌸 بازهم تشکررر از دعا های خیرتون🌹🕊🌻😊 ان شا الله بلهـ درست میگید کاناله موݪاست و ان شا الله بهـ حق پهلوی شکسته حضرت فاطمه ی زهرا خودشان بیاند و رهبری کانالشون را به عهده بگیرند🤲💫🙏😌👌🌱🌱 ممنونـــ از شما اعضای عزیز خوشحالمون کردین😁✨✨🧡 مثبتمونن💗💓❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕 🍃✨🍃 ✨🍃🌼 💕 🍃 ✨💕✨یا صاحب زمان (عج)✨💕✨ 💕ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟ 💕ڪنار تربت مادرت زهـــ❤️ــــرا... 💕یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ... 💕یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا... 💕شاید هم ... 💕در حرم شیر خــــــــدا ... 💕هر ڪجا نماز سبزت را خواندی... 💕ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر... 💕ڪه به دعــــــــای تو... 💕 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم... 💕🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃💕 💕 ✨🍃🌼 🍃✨🍃 🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕
بسم الله... 🙋🏻دخترها ﺩﻟشاڹ ﻏﯿﺮﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ✔ ﺍﺯ آﻥ ﻏﯿﺮﺕ ﻫﺎے ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ےمحڪﻢ !..➣ ڪہ وقتے ﻧﮕﺎﻩ ڪسے ﺑﯿﺠﺎ ﭼﺮﺧﯿﺪ ... محڪم ﺗﻮے ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﺨﻮﺭﺩ!😠 ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﯿﺠﺎ ﺩﺭﺍﺯ ﺷﺪ ...➣ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺩلشان ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ!➣↯ ﺍﺯ آﻧﻬﺎ ڪہ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻤﺶ ﺷﯿﺮ ...😊 دلشان ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...✔ ﺍﺯ ﺍﻧﻬﺎ ﮐﻪ میگفتیمش ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺎﺏ ...➣✔ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭند ﮔﺎﻫﯽ یڪ ﺍﻏﻮﺵ محڪم ؛😇 یڪ ﺳﯿﻨﻪ ے ﺳﺘﺒﺮ ➣ یڪ ﻧﮕﺎه عاﺷﻘﺎﻧﻪ ؛ ➣ یڪ ﻗﻠﺐ ﻧﮕﺮﺍﻥ ...➣ ﮐﻨﺎﺭشان ﺑﺎﺷﺪ !....↯ ﺟﺎﯾﯽ ڪہ ﺩﺳﺖ هیچڪس ﺑﻪ آنها ﻧﺮﺳﺪ ..↻ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ آنها ﺑﺎشند ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ !...∝ ﺟﺎیے ڪہ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺱ ، ﺑﺸﻨﻮند " ﻧﺘﺮﺱ مڹ ﻫﺴﺘﻢ ...💚 " ﻭ ﺍﻏﻮﺷﺶ محڪﻢ ﺗﺮ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍے او!... ﻭ ﺍیڹ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺍﺭﺍﻣﺶ او ﺑﺎﺷﺪ !💑 ﻏﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭند ... غیرت هاےﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍرند...😌 آﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...✔ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ڪسے او ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍے ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ....✔ ڪہ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﺍﯼ ڪسے ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﯾﻢ شخصے اش !...💕 ﺩﻟشان ﮐﻤﯽ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭے ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ، ﺩﻟشان ڪمے ﻋﺸﻖ مے خواهد....❤️💕❤️ . 💢ریش هایش راببین او هم ڪه گویا مذهبے غیرتش دارد مرا هرلحظه عاشق میڪند√√💢 😍 @rang_khodayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃 ✴️ گفت‌حاج‌آقا‌من‌چادری‌نیستم‌ ولی‌توحرم‌چادرمی‌پوشم برم‌بیرون‌درمیارما! یه‌چیزی‌بگین‌قانع‌شم(: 😊✌️🏻 اݪلہم‌ارزقݩاشہادةفےسبیݪڪ @fbnjssryiopqhol |🌿🕊|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_هفتم #ازدواج_صوری وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک ۱۲بود -سلام بابا خوبی؟ خسته
بسم رب الصابرین با صدای آرم گوشی از خواب بیدار شدم وووووااااایییی ساعت ۷ 😱😱😱 خاک توسرم نماز صبح نخوندم 😐😐👊 لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی صدام گرفتم تو سرم مامی مام مامانـ مـــــــــــــامان مامان:مرگ کوفت چته صدا توگرفته انداختی توسرت -مامان جان بگو راحت باش مامان:کجا داری میری کله سحر؟ بیا یه چیزی بخور -مامی جونم دارم میرم کارگاه چادر تحویل بگیرم زنگ بزنم عظیمی 👊👊 بیاد نصف چادرا رو ببره هئیت بقیه خودم برای بسته بندی ببرم مامان :قیافه شو چرا اینطوری میکنی قیافتو -منو این پسره باهم خیلی لجیم مامان :بیا با ماشین برو -باشه قربون مامی خوشچلم بلم فهلا شماره وحید گرفتم وحید ۲سال از من کوچکتر بود گاهی اوقات پیش مهلا هم بهش،میگم پسرم 😂😂😂 -الو سلام آقاوحید وحید:سلام خاله دختر 😂 -بچه بی ادب باز کوچکتری بزرگتری یادت رفت وحید :مامان بزرگ ببخشید -حالا هرچی زنگ بزن این پسره بیاد کارگاه وحید:کدوم پسره 😳😳😳 -إه این عظیمی وحید:آهان باشه خداحافظ وای من به حد مرگ با این پسره لجم ی بار ما رفتیم جنوب این بود بهش گفتم برو شمع بخر برای نمایشگاه فاطمیه آقا ببخشید خنگ 😡😡😡 رفته برای من شمع تولدت مبارک خریده منم ک معمولا قاطی با جیغ گفتم آقای عظیمی تولدمنه عایا شما رفتی شمع تولد خریدی مگه نگفتم شمع برای نمایشگاه میخوام بعد با آرامش تمام به من میگه خواهر احمدی نداشت 😁😁 بالاخره با تجدید خاطرات حرص آور وارد کارگاه شدم یهو پریدم تو سلاممممممم 😁😁 لیلی جون از خانمای قدیمی کارگاه _باز این زلزله هفتاد ریشتری وارد کارگاه شد -لیلی جون چناه دالما 🙈 لیلی جون:دختر بزرگ شو -لیلی جون چادرها آماده است لیلی جون:آره ورپریده همون موقع زنگ زدن آیفون برداشتم دیدم عظیمی -بله عظیمی:خواهراحمدی چادرها آمادست ؟ -بله خداوکیلی این پسره قفل فرمان لازم نیست عایا سلام نداد 😡😡😡 یه روزی من اینو میکشم رفتم بیرون گفتم برادر احمدی لطفا بیاید چادرا رو ببرید سوار ماشین شد رفت خدایا ببخشید خبیث بشم😈 تصادف کنه من زودتر برسم با سرعت ۹۰ماشین میروندم آخجون من زودتر رسیدم 😍😍😍 نویسنده :بانو....ش ✋❗️ ✨🌙 @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_هشتم #ازدواج_صوری با صدای آرم گوشی از خواب بیدار شدم وووووااااایییی ساعت
بسم رب الصابرین چادرها بردم قسمت حسینه دادم به خواهرا نیم ساعت گذشت از این پسره هیچ خبر نشد خدایا غلط کردم جوان مردم نمرده باشه 😱😱 بعداز ۴۵دقیقه دیگه با استرس کامل شماره گرفتم بعداز قطع مکالمه دلم میخاست اینجا بود خودم با ماشین از روش رد میشدم احمق 😡😡😡 برادر عظیمی : خواهر احمدی من چادرها بردم پایگاه بچه ها بسته بندی کنن خدایا من واقعا اینو میکشم بسته بندی ۳۰۰۰چادر و سربند تا ساعت ۹شب طول کشید ماشین روشن کردم به سمت خونه راه افتادم خواهرزاده و برادرزادم خونه ما بودن دوتا بادکنک خریدم و یه بسته لواشک پذیرایی و بستنی 🍦🍦خریدم دستم رو زنگ گذاشتم برنداشتم خخخخ 😁😁 عشق عمه بردیا در باز کرد ۴سالش بود بردیا:شلام عمه ژونی میقایم بلیم پیس امام لضا -😳😳😳😳سلام عشق عمه بریم تو بغلش کردم سلام سلام هزارسیصد تا سلام بهاره (عروسمون):سلام پریا میخوایم بریم مشهد -هان ن م نَ بهار:مشهد برادرت نمیتونه بیاد منو تو بردیا بریم -وای یعنی میشه بهار:‌آقا دعوتت کرده -هورررا هورررا 😍😍😍😍😍😍 نویسنده بانو....ش ✋❗️ @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂