#هدیه_به_اموات
🤲دعای مومن برای اموات مومن
❤️ #امام_رضا سلام اللّه علیه فرمودند:
🍀 عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا سَلامُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ حَسَنَةً مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.
🍃 هیچ مومنی نیست که برای مردان و زنان مومن و مسلمانی که زنده هستند و فوت شده اند دعا کند مگر این که خداوند به تعداد همه مردان و زنان مومن، از زمان بعثت حضرت آدم علیه السّلام تا روز قیامت برای او حسنه می نویسد.
📚 منابع:
وسائل الشيعة، ج۷، ص ۱۱۶.
بحار الأنوار، ج۹۰، ص ۳۸۶.
⭐️«اللهم عجل لولیک الفرج»⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مضطّر...
🎤شهیدکافی🎤
🌸سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله صلوات🌸
╔═.🍃.════╗
@montzrn313
╚════.🍃.═╝
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س)
(تشرّف محمود فارسی)
🔖 قسمت اول
♦️ عالم کامل، محمّد بن قارون میگوید:
▪️ مرا نزد زن مؤمنه و صالحهای دعوت کردند. میدانستم که از شیعیان و اهل ایمان است که خانوادهاش او را به محمود فارسی معروف به ابی بکر تزویج کردهاند؛ چون او و نزدیکانش را بنی بکر میگفتند.
محلّ سکونت محمود فارسی به شدّتِ تسنّن و دشمنی با اهل ایمان معروف و محمود از همه شدیدتر بود؛ ولی خداوند تبارک و تعالی او را برای شیعه شدن توفیق داده بود بهخلاف بستگانش که به مذهب خود باقی مانده بودند.
به آن زن (همسر محمود فارسی) گفتم:
🔹 عجیب است چطور پدرت راضی شد با این ناصبیان باشی؟ و چرا شوهرت با بستگان خود مخالفت کرد و مذهب ایشان را ترک نمود؟
▪️ آن زن گفت:
🔸 در اینباره حکایت عجیبی دارد که اگر اهل ادب آن را بشنوند حکم میکنند که از عجایب است.
▪️ گفتم:
🔹 حکایت چیست؟
▪️ گفت:
🔸 از خودش بپرس که به تو خواهد گفت.
▪️ وقتی نزد محمود حاضر شدیم، گفتم:
🔹 ای محمود چهچیزی باعث شد از ملّت و مذهب خود خارج و شیعه شوی؟
▪️ گفت:
🔸 وقتی حقّ آشکار شد، آن را پیروی کردم. جریان از این قرار است که:
▫️ معمول قبیله ما این است که وقتی بشنوند قافلهای به طرفشان میآید و قصد دارد بر آنها وارد شود حرکت کرده و به طرفشان میروند تا زودتر ملاقاتشان کنند.
در زمان کودکی یکبار شنیدم که قافله بزرگی وارد میشود. من با کودکان زیادی به طرفشان حرکت کردیم و از آبادی خارج شدیم. از روی نادانی در صدد جستجوی قافله برآمدیم و درباره عاقبت کار خود فکر نکردیم و چنان بر این کار مصمّم بودیم که هرگاه یکی از ما عقب میافتاد او را بهخاطر ضعفش سرزنش میکردیم.
🏜 مقداری که رفتیم راه را گم کردیم و در بیابانی افتادیم که آن را نمیشناختیم. در آنجا به قدری بوتههای خار درهم پیچیده بود که هرگز مانند آنها را ندیده بودیم. از روی ناچاری شروع به راه رفتن کردیم، تا زمانیکه از راه رفتن بازماندیم و از تشنگی زبان از دهانمان آویزان شد. در اینجا یقین به مردن پیدا کردیم و با صورت روی زمین افتادیم.
در همین حال ناگاه سواری دیدیم که بر اسب سفیدی میآید و نزدیک ما پیاده شد.
فرش لطیفی در آنجا پهن کرد که مثل آن را ندیده بودیم از آن فرش، بوی عطر به مشام میرسید.
✨ به او نگاه میکردیم که دیدیم سوار دیگری بر اسبی قرمز میآید او لباس سفیدی بر تن و عمّامهای که به سر داشت. ایشان پیاده شد و مشغول نماز گردید. رفیقش هم به او اقتدا کرد. آنگاه برای تعقیب نماز نشست و متوجّه من شد و فرمود:
🔶 ای محمود.
▫️ به صدای ضعیفی گفتم:
🔹 لبّیک ای آقای من.
▫️ فرمود:
🔶 نزدیک من بیا.
▫️ گفتم:
🔹 از شدّت عطش و خستگی قدرت ندارم.
▫️ فرمود:
🔶 چیزی نیست.
(ادامه دارد)
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س)
(تشرّف محمود فارسی)
🔖 قسمت دوم
▫️ تا این سخن را فرمود، احساس کردم که در تنم روح تازهای یافتم؛ لذا سینهخیز نزد او رفتم. ایشان هم دست خود را بر سینه و صورت من کشید و بالا برد، تا فکّ پایینم به بالایی چسبید و زبان به دهانم برگشت و همه خستگی و رنج راه از من برطرف شد و به حال اوّل خود برگشتم.
بعد فرمود:
🔶 برخیز و یک دانه حنظل (= میوه گیاهی شبیه هندوانه ولی بسیار تلخ) از این حنظلها برای من بیاور.
▫️ در آن بیابان حنظل زیاد بود؛ لذا یک دانه بزرگ برایش آوردم. آن را نصف کرد و به من داد و فرمود:
🔶 بخور.
▫️ حنظل را از ایشان گرفتم و جرأت نداشتم که مخالفت کنم و با خود حساب میکردم که به من دستور میدهد حنظل تلخ بخورم؛ چون مزّه بسیار تلخ حنظل را میدانستم امّا همینکه آن را چشیدم،
✨ دیدم از عسل شیرینتر، از یخ خنکتر و از مشک خوشبوتر است و با خوردن آن سیر و سیراب شدم.
▫️ آنگاه فرمود:
🔶 به رفیقت بگو بیاید.
▫️ او را صدا زدم.
به زبان شکسته ضعیفی گفت:
🔹 قدرت حرکت را ندارم.
▫️ ایشان به او هم فرمود:
🔶 برخیز چیزی نیست.
▫️ او نیز سینهخیز به طرف آن بزرگوار آمد و به خدمتش رسید. با او هم همان کار را انجام داد.
آنگاه از جای خود برخاست که سوار شود. به او گفتیم:
🔹شما را به خدا نعمت خود را تمام کرده و ما را به خانههایمان برسانید.
▫️ فرمود:
🔶 عجله نکنید.
▫️ و با نیزه خود خطّی به دور ما کشید و با رفیقش رفت.
من به رفیقم گفتم:
🔹 از این حنظل بیاور تا بخوریم.
▫️ او حنظلی آورد، دیدیم از هر چیزی تلختر و بدتر است. آن را به دور انداختیم.
به رفیقم گفتم:
⛰ برخیز تا بالای کوه برویم و راه را پیدا کنیم. برخاستیم و بهراه افتادیم.
ناگاه دیدیم دیواری مقابل ما است. به سمت دیگر رفتیم دیوار دیگری دیدیم همینطور دیوار را در هر چهار طرف، جلوی خود مشاهده میکردیم؛ وقتی این حالت را دیدیم، نشستیم و بر حال خود گریه کردیم.
مدّت کمی که آنجا ماندیم،
🐺 ناگاه درندگان زیادی ما را احاطه کردند که تعداد آنها را جز خداوند کسی نمیدانست؛ ولی هرگاه به طرف ما میآمدند آن دیوار مانعشان میشد و وقتی میرفتند دیوار برطرف میشد و باز چون برمیگشتند دیوار ظاهر میشد. خلاصه آن شب را آسوده و مطمئن تا صبح بسر بردیم.
🏜 صبح که آفتاب طلوع کرد، هوا گرم شد و تشنگی بر ما غلبه کرد و باز به حالتی مثل وضعیّت روز قبل افتادیم. ناگاه آن دو سوار پیدا شدند و آنچه را در روز گذشته انجام داده بودند، تکرار کردند. وقتی خواستند از ما جدا شوند، به آن سوار عرض کردیم:
🔹 تو را به خدا ما را به خانههایمان برسان.
▫️ فرمود:
🔶 به شما مژده میدهم که به زودی کسی میآید و شما را به خانههایتان میرساند.
▫️ بعد هم از نظر ما غایب شدند.
وقتی آخر روز شد، دیدیم مردی از اهل فراسا (۱) که با او سه الاغ بود، برای جمعآوری هیزم میآید همینکه ما را دید، ترسید و فرار کرد و الاغهای خود را گذاشت. صدایش زدیم و گفتیم که ما فلانی هستیم و تو فلانی میباشی.
برگشت و گفت:
🔹 وای بر شما، خانوادههایتان عزای شما را برپا کردهاند. برخیزید برویم که امروز احتیاجی به هیزم ندارم.
▫️ برخاستیم و بر الاغها سوار شدیم وقتی نزدیک فراسا رسیدیم، آن مرد پیش از ما وارد شد و خانوادههایمان را خبر کرد. آنها هم بینهایت خرسند و شادمان شدند و به او مژدگانی دادند.
🏡 پس از آنکه وارد منزل شدیم و از حال ما پرسیدند، جریان را برایشان نقل کردیم؛ ولی آنها ما را تکذیب کردند و گفتند:
این چیزها تخیّلاتی بوده که از شدّت عطش و تشنگی برای شما رخ داده است.
(ادامه دارد)
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «ظلم اثباتی»
👤 استاد #عالی
⁉️ چرا حضرت تشریف نمیارن؟
🔥 ظلم بعد از سقیفه همه جا رو گرفت، اما خیلیا نفهمیدند که تو ظلمن...
✅ @montzrn313
❇️ آنها مانند کسانی هستند که در رکاب حضرت محمد (ص) شمشیر زده اند.
✅ امام حسین (ع) میفرماید:
🚨 «برای او غیبتی هست که گروهی در آن مرتدّ میشوند و گروهی دیگر ثابت و استوار میمانند.
به آنها - از راه شماتت- میگویند:
🔹 این وعده کی هست؟ اگر راستگویانید؟!
🕯 آنها که در زمان غیبت او به آزار و تکذیب، صبر میکنند مانند کسانی هستند که در حضور رسول اکرم (ص) شمشیر زدهاند».
⬅️ بحار الانوار جلد ۵۱ صفحه ۱۳۳، اعلام الوری صفحه ۳۸۴، الزام النّاصب صفحه ۶۷، غیبت طوسی صفحه ۲۰۴، و ...
🏷 #حضرت_محمد_ص #امام_حسین_علیه_السلام #امام_زمان_عج #دوران_غیبت #صبر
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند🥀🥀
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم🥀🥀
به پهلوى شكسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم كه، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت كنید..
🥀🥀 .شهید بهرام یادگارى 🥀🥀🥀
دعامکنمادر!_۲۰۲۱_۱۲_۲۳_۱۹_۱۱_۲۳_۳۲۹.mp3
8.69M
-دعامڪن!
-شبجمعههاکهمیریڪربلادعامڪن..(:
#آرومجونم🌿
#محمدحسینپویانفر🎙