eitaa logo
خطابه
208 دنبال‌کننده
3 عکس
4 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این سه مصداق برخی از مصادیق تواضع مذموم بود. اما در چه مواردی تواضع کنیم که این تواضع ما نردبان شرافت باشد و ما را به شیرینی و حالوت عبادت برساند و ما را به مقام موسی کلیم اهلل نزدیک کند؟! ای برادر چو خاک خواهی شد خاک شو پیش از آنکه خاک شوی سه مورد از موارد تواضع ممدوح تقدیم عزیزان می کنم: اولین و پایین ترین درجه تواضع ممدوح، تواضع در برابر مردم است: امام علی علیهالسّالم به محمد بن ابی بکر زمانی که به او حکومت مصر را داد، اولین توصیه ای که می کنند، توصیه به تواضع در مقابل مردم است؛ می فرماید: با آنان فروتن، نرمخو 1۰ و همواره گشادهرو باش. چو شیطان سر کشید از سجده کردن ••• فتاد از لعنتش طوقی به گردن 11 مبادا از تکبرکردن خویش ••• نِهی آن طوق را بر گردن خویش اگر شما می بینید سلمان فارسی به جایی می رسد که از پیامبر اسالم لقب منا اهل البیت دریافت می کند، یکی از صفات سلمان که باعث شد به این مقام برسد، تواضع فوق العاده ایشان در مقابل مردم بود. داستان زیبایی از تواضع ایشان تقدیمتان می کنم: ایشان مدتی در یکی از شهرهای شام فرماندار بود. رفتار ایشان قبل و بعد از مسئولیت هیچ تغییری نکرده بود. یک روز در میان بازار می رفت، مردی را دید که مقداری علوفه خریده بود و منتظر کسی بود که آن را به خانه اش ببرد. سلمان رسید و بی مزد قبول کرد بارش را به خانه اش برساند. مرد علوفه را بر پشت سلمان گذاشت، و سلمان آن را می برد. در راه شخصی به آن ها برخورد کرد و گفت: ای امیر این را به کجا می بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است! به روی پای او افتاد و دست او را بوسید و می گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم. سلمان فرمود: این بار را به خانه 12 ات باید برسانم. شهدای ما هم این روحیه سلمان را داشتند، نه تنها در برابر مردم بلکه سردار در برابر سرباز خود نهایت تواضع را داشت؛ یکی از همرزمان شهید مجید بقایی نقل می کند: امام علی )علیهالسّالم(، نهج البالغه، ص2۶1 1۰ هاللی، بدرالدین، صفات العاشقین، ص۳۰۰ 11 1۷8 12 جوامع الحکایا
یک روز آقا مجید به اصطالح بچه بسیجیها شهردار بود. مسئول بود که هم غذا توزیع کند و هم سفره را جمع کند و ظرفها را بشوید و... در دفتر فرماندهی حضور داشتم که دو نفر نظامی آمدند و گفتند: »با برادر مجید کار داریم.« گفتم: »صبر کن تا صدایش بزنم.« رفتم و به آقا مجید که ظرفها را میشست گفتم: »بیا که دو تن از برادران ارتشی با شما کار دارند.« گفت: »آنها را راهنمایی کن تا بیایند داخل، من هم میآیم.« با صراحت به آن دو برادر گفتم که: »او ظرفها را میشوید.« آنان با شگفتی نگاهی به همدیگر انداختند و با چشمان خویش گفتگو کردند. دوباره روی برگرداندند و یکی از آنها گفت: »ما با برادر بقائی فرماندهی محترم سپاه کار داریم.« در پاسخ وی که گمان میکرد من اشتباه شنیده باشم، گفتم: »بله میدانم، امّا او ظرفهای غذای بچهها را میشوید. امروز نوبت اوست.« گفت: »کدام بچهها؟« گفتم: »همین بچههای سپاهی و بسیجی.« به آنان تعارف کردم تا بنشینند و دوباره به سراغ آقا مجید رفتم و گفتم: »بابا بیا که اینها با شما کار دارند و مرا هم سؤال پیچ کردهاند که...« گفت: »باشد. برو که اآلن میآیم.« بعد از چند دقیقه با آستینهای باال کشیده وارد شد و ضمن سالم و احوالپرسی، در حالی که دستهای خود را با حوله خشک میکرد، به یکی از آنان گفت: »جناب سرهنگ! چه عجب یادی از ما کردی؟« او هم ضمن ابراز ارادت گفت:»شما داشتید ظرفها را میشستید؟« آقا مجید در پاسخ گفت: »بله.« دوباره پرسید: »یعنی ظروف غذای نیروهایتان را میشویید؟« پاسخ داد: »بله؛ خب باالخره هر بیست و پنج روز، یک روز هم نوبت ماست.
باز پرسید:»برادر بقایی! در این صورت نیروها فرمانت را میبرند؟« مجید پاسخ داد: »بله، خیلی خوب هم فرمان میبرند.. 1۳ دومین مورد و باالترین مورد تواضع که همه عالم باید در مقابل آن تواضع کنند، تواضع در مقابل خداست. چقدر زیبا فرمودند امام صادق علیهالسّالم که: »أصلُ التَواضعِ مِن جَ اللِ اهللِ وَ هَ یبَ تِه وَ عَظَمَتِهِ؛ اصل و اساس تواضع، عزت و بزرگی خدا را به یادآوردن و خود را ناچیز 1۴ شمردن است.« رفقا می دانید کدام صفت حضرت موسی علیه السالم بود که ایشان را به مقام کلیم الهی رساند؟ جواب این سوال را خود خداوند بیان کرده است: خداوند به موسی بن عمران وحی فرستاد: ای موسی! هیچ میدانی چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد: به چه سبب بود؟ فرمود: من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچیک را ندیدم که ذلت ایشان در برابر من چون تو باشد. ای موسی! به درستی که تو هر وقت نماز میکردی، رخسار خود را بر خاک میگذاردی. 1۵ تواضع در برابر خدا که همان مقام عبودیت است، به اندازه ای باالست که مقدم بر رسالت است. یعنی شما در تشهد در روز چندین مرتبه شهادت میدهید که یا رسول اهلل! مقام عبودیت شما باالتر از رسالت شماست. »أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله«؛ و تواضع در مقابل خدا، اهمیت به همة واجبات مخصوصاً نماز است؛ که نماز خودش یک کرنش و تواضع در مقابل خداست. اینکه میبینید اینقدر به نماز اهمیت داده شده، برای این است که بهترین تواضع در مقابل خدا، نماز است. البته نه نماز اَالکُلنگی!!! نمازی مصداق تواضع در برابر خداست که با خشوع و خاکساری در برابر خدا باشد. خوشا به حال کسانی که وقتی به نماز می ایستند، بسیار متواضعانه و با خضوع و خشوع به نماز می ایستند. خوشا به حال شهدا که در مقابل خدا و در نماز بسیار متواضع بودند. خوشا به حال شهید رضوان خواه. هم رزم ایشان می گوید: نماز را که شروع کرد، رفتیم پشت سرش. به قنوت که رسید، طولش داد. شانه هایش هم تکان می رسم خوبان 2۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص 1۴۷ تا 1۴9٫ /1۳ منسوب به امام جعفر صادق )ع(، مصباح الشریعه، ترجمه حسن مصطفوی، ص2۴۴ 1۴ نراقی، احمد بن محمدمهدی، معراج السعاده، ص
خورد.]یعنی نهایت خضوع و خشوع[ کم کم اشک بقیه هم درآمد.از یاد نرفتنی شد؛ 1۶ آخرین نمازی که به او اقتدا کردیم. خدا رحمت کنه شهید واالمقام شهید دکتر چمران؛ هم رزم ایشان می گوید: برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار بهش گفتم "چرا سر نماز این طورمی کنی؟" گفت "وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد. "با خودم می خندیدم 1۷ که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است. در راه او شکسته دلی میخرند و بس... سومین مورد که نهایت تواضع در پیشگاه خداست، تواضع در برابر فرستادگان خداست؛ که همان تواضع در برابر پیامبر اسالم و اهل بیت علیهم السالم است. همین صلواتی که میفرستیم تواضع در مقابل پیغمبر اکرم صلوات اهلل علیه و آله است. میخواهیم بفهمانیم که نه تنها به خودش و احکامش بلکه به اسمش درود میفرستیم و تواضع در مقابل اسمش داریم؛ و وقتی اسمش را میشنویم، میگوییم »اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد«. همچنین در مقابل ائمة طاهرین سالماهللعلیهم باید فوق العاده متواضع باشیم. خدا رحمت کند مرحوم آیت اهلل آقا شیخ ابو الهدی پسر مرحوم آقای کلباسی، از اساتید بزرگ آیه اهلل العظمی بروجردی بوده است. و انصافاً خیلی اهل دل بوده است. آیه اهلل العظمی مظاهری از استادشان آیه اهلل العظمی بروجردی نقل می کنند که این مرد بزرگ در درس میفرمودند اگر با قلمی روایت نوشته شده و این قلم در اتاقی باشد، من برای احترام به آن قلم، در آن اتاق نمیخوابم! به این میگویند تواضع در مقابل 18 ائمة طاهرین سالماهللعلیهم. حتی در مقابل اسماء آنها باید متواضع باشیم. مرحوم شیخ صدوق، آن عالم وارسته و عظیم الشأن و عالی مرتبه که به دعای امام زمان علیه السالم متولد شد و امام زمان علیه السالم در مورد ایشان فرمود مولودی با برکت خواهد بود؛ و در نقل روایات از اهل بیت عصمت و طهارت آنقدر ظرافت و حساسیت به خرج می داد که از شاگردان خود لقب صدوق را دریافت کرد )یعنی بسیار راستگو(، در کتاب شریف عیون اخبار الرضا علیه السالم واقعه ی تکان دهنده ای به نقل امام جواد علیه السالم در مورد عاقبت شخصی که به جای تواضع در پیشگاه یادگاران، جلد 21 کتاب شهید حسن رضوان خواه، ص ۷9 1۶ یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص
امام امام رضا علیه السالم با تکبر برخورد کرد نقل می کند، که بسیار عبرت آموز است: وقتى امام رضا علیه السالم ولیعهد مأمون شد، مدتى باران نیامد. گروهى از اطرافیان مأمون و طرفداران او می گفتند: ببین! از وقتى که علی بن موسى الرضا ولیعهد شد، باران قطع گردید. این حرف به گوش مأمون رسید. به امام رضا علیه السالم عرض کرد: مدتى است باران نمى بارد، اگر صالح بدانید دعا بفرمایید، شاید خداوند باران عنایت کند. فرمود: بسیار خوب. مأمون پرسید: چه وقت براى طلب باران می روید؟ )آن روز جمعه بود(. حضرت فرمود: روز دوشنبه. پیغمبر اکرم با امیرالمؤمنین ـ علیهما السّالم ـ دیشب به خوابم آمدند و فرمودند: پسرم! انتظار روز دوشنبه را داشته باش، پس به صحرا برو و طلب باران کن! خداوند باران می بارد و به آنها نشان بده مقامى را که خداوند به تو اختصاص داده تا بیشتر از فضل و مقامت در نزد خدای عزوجل مطلع شوند. روز دوشنبه به صحرا رفت و مردم تمام به تماشا آمده بودند. حضرت روى منبر رفت، حمد و سپاس خدا را بجای آورد و گفت: بار خدایا! تو مقام ما خاندان نبوت را باال بردهاى. مردم به ما توسل می جویند، همان طورى که دستور دادهاى و امیدوارند که مشمول فضل و عنایت و لطف و نعمت تو شوند. خدایا! بارانى نافع و فراگیر و بدون تأخیر و بىضرر بر آنان بفرست. این باران وقتى می بارد که آنها از اینجا رفتهاند و به منزلهاى خود رسیده باشند. امام جواد ـ علیه السالم ـ فرمود: به خدایى که محمّد ـ صلى اللَّه علیه و آله و سلم ـ را به نبوت ارسال داشت، بادها ابرها را به یکدیگر پیوستند و رعد و برق شروع شد. مردم به واسطه باران به خود جنبیدند و تصمیم به رفتن داشتند. حضرت رضا فرمود: صبر کنید مردم! این ابر مال شما نیست، مربوط به فالن شهرستان است. آن ابر رد شد و باز ابر دیگرى آمد که داراى رعد و برق بود. مردم دوباره حرکت کردند. فرمود: صبر کنید! این ابر براى شما نیست، مربوط به فالن ناحیه است. همین طور تا ده ابر مىآمد و رد می شد و حضرت رضا علیه السّالم می فرمود: صبر کنید! این ابر مربوط به شما نیست، براى فالن ناحیه است. تا ابر یازدهم آمد و فرمود: این یکى را خدا براى شما فرستاده، بر لطف و نعمت خدا سپاسگزارى کنید و به منزلهاى خود بروید، ولى او نمىبارد تا وقتى شما وارد منزلهاى خود شوید. بعد آن طور که شایسته کرم و لطف خداست خواهد بارید. در این موقع حضرت از منبر پایین آمد و مردم بازگشتند.
ابر پیوسته در هوا بود، ولى نمى بارید تا مردم نزدیک منزلهاى خود رسیدند. آنگاه بارانى شدید بارید که تمام نهرها و حوضها و گودى ها و بیابانها پر از آب شد. مردم می گفتند: واقعا چه مقامى دارد پسر پیامبر! گوارا باد او را این مقام و لطف خدا! حضرت جواد علیه السّالم فرمود: خداوند به دعاى حضرت رضا علیه السّالم، در آن سرزمین برکت و نعمت را فراوان کرد. کسانى اطراف مأمون بودند که قبل از ولیعهد شدن حضرت رضا خود را نامزد ولیعهدى می دانستند و حسودانى وجود داشتند که پیوسته بدگویى می کردند. یکى از آنها )حمید بن مهران، حاجب و پرده دار مامون( به مأمون گفت: یا امیرالمؤمنین! مبادا این شرافت و عظمت را از خاندان بنى عباس خارج کنى که کارى بى سابقه در میان خلفا خواهد شد و خالفت منتقل به اوالد علی شود که خود و خانواده ات را نابود کردهاى. این جادوگر جادوگرزاده را که در گوشه اى افتاده بود و کسى او را نمیشناخت، آوردى و به این مقام رساندى و مشهورش کردى! از یاد رفته بود، او را به مردم معرفى کردى. راجع به بارانى که در موقع دعاى او آمد، دنیا را از دروغ و به خود بالیدنش پر کرده! من می ترسم خالفت را از خاندان عباسى خارج کند و به اوالد علی منتقل شود. من می ترسم که تو را کنار بزند و تکیه بر مقامت کند؛ آن گاه کسى مثل تو بر خود و مملکت خویش خیانت نکرده است!]چقدر این توهین ها زشت و سخیف است؛ این همه رافت و کرامت امام را دیدند و به جای تواضع در برابر امام، شروع به لجن پراکنی کردند. مثل دست اندرکاران فیلم موهن عنکبوت مقدس که کرم و رافت امام را ندیدند و توهین به امام کردند[ مأمون گفت: باید کم کم از قدر و مقامش بکاهیم تا مردم چنین بفهمند که او لیاقت این مقام را ندارد. سپس چارهاى بیندیشیم که به طور کلى خطر او را رفع کند. حمید ابن مهران گفت: مجادله و جواب او را به من واگذار. من او و یارانش را مغلوب میکنم و قدر و قیمتش را پایین مىآورم.]مثل همین افراد متوهمی که فکر می کنند با ساخت فیلم و توهین به امام می توانند قدر و منزلت امام را پایین بیاورند[ مأمون گفت: چیزى در نظرم محبوبتر از این کار نیست! گفت: پس در این صورت بزرگان کشور، از فرماندهان و قاضیان و دانشمندان را جمع کن تا من در مقابل آنها نقص او را ثابت کنم و از مرتبهاى که به او دادهاى، پایین بیاورم. مأمون دستور داد برجستگان کشور را در مجلس بزرگى دعوت کنند. حضرت رضا علیه السّالم را نیز پهلوى خود در همان مقامى که به او داده بود، نشاند. همانمرد که تصمیم داشت از مقام آن جناب بکاهد، ابتدا گفت مردم از شما داستانها نقل می
کنند و در تمجید و توصیف شما مبالغه مینمایند، به طورى که اگر خود شما مطلع شوید، از حرفهاى ایشان متنفر خواهید شد! اول موضوعى که حرف می زنند همان باران آمدن است که به موقع خودش مىآمد. شما دعا کردى و پس از دعاى شما که باران آمد، این پیشامد را براى شما معجزه قرار دادهاند که شما را در دنیا نظیرى نیست. این امیرالمؤمنین که اکنون حاضرند، اگر با هر کسى در دنیا مقایسه شوند برترى دارند. ایشان شما را به این مقام امتیاز داد، اینک صحیح نیست اجازه دهى دروغ بافان این مطالب را که به امیرالمؤمنین کنایه و گوشه دارد، منتشر کنند. حضرت رضا علیه السّالم فرمود: من نمی توانم جلوی مردم را بگیرم که از نعمتهایى که خداوند به من ارزانى داشته صحبت نکنند، گرچه تصمیم به اختالف و شورش ندارم حمید در این موقع عصبانى شده گفت: ای پسر موسى! خیلى ادعاى بزرگى می کنى و از حد خود پا را فراتر گذاشتهاى! بارانى که خداوند به موقع و بدون تقدیم و تأخیر می فرستد، تو آن را براى خود معجزه گرفتهاى و این قدر بزرگ کردهاى، مثل اینکه معجزه ابراهیم خلیل را انجام دادهاى که سر مرغان را به دست گرفت و اعضاى کوبیده شده و درهم آمیخته آنها را فرا خواند و آمدند و بر سرها متصل شدند و باز زندگى از سر گرفته و به اجازه خدا به پرواز در آمدند! اگر در این ادعا راست میگویى، این دو شکل و صورت را زنده کن و بر من مسلط گردان، آن وقت معجزه و نشانهاى درست خواهد بود. اما بارانى را که در موقع خود مى آید، نمی توانى ادعا کنى که به دعاى شما یا آن کسانى که با شما در دعا شرکت داشته اند آمده است. حمید اشاره به نقش دو شیر کرد که روى پشتى مأمون بود و بر آن تکیه داشت و هر دو رو به روى هم بودند. علی بن موسى الرضا علیه السّالم خشمگین شد و فریاد زد: این مرد پست را بگیرید و پاره پاره کنید و اثرى از او باقى نگذارید! در این موقع آن دو نقش تجسم پیدا کردند و دو شیر شدند و حمید را با دندانهاى خود پاره پاره کردند، او را خوردند و خونش را از روى زمین لیسیدند.
بعد از آن شیرها پرسیدند: یا ولی اهلل! دستور دیگری نیست؟ فرمود: برگردید به محل اول خودتان، همان طور که بودید. شیرها دو مرتبه به پشتى برگشتند و دو نقش 19 شدند. درس مهمی که از این جریان برای طول تاریخ شیعه هست جایگاه تواضع و فروتنی در مقابل امام و عقوبت و سرنوشت بد هتاکان است. مسلمانان همه در برابر امام تواضع دارند اما عنایت داشته باشیم که سکوت در برابر بی ادبی و هتک حرمت نسبت به امام نیز خودش نوعی عدم تواضع در برابر امام است. در همین ایام که همین فیلم موهن عنکبوت مقدس نمایش داده شد که دشمنان دین و اسالم به آن جایزه دادند، چند نفر از ما دردشان آمد؟! چند نفر برای پاسخ به این اتفاق حرکت کردند و اقدامی کردند و توطئه دشمن را خنثی کردند؟! و ارادت خود نسبت به امام را نشان دادند؟! بیایید اگر هنوز کاری نکردیم االن که دسترسی ما به فضای مجازی آسان هست هرکدام یک اقدامی بکنیم. پیشنهاد می کنیم 1 .اولین فرصت یک فیلم یا کلیپ یا صوت درست کنیم و ابراز انزجار کنیم و داخل گروه های خودمون و خانواده مون بارگزاری کنیم. 2 .اگه توانش را نداریم کلیپ های تولید شده رو بازنشر کنیم. ۳ .اگر همین هم نشد حداقل یک پروفایل امام رضایی به عنوان عرض ادب به امام رضا علیه السالم بگذاریم. همه ما باید غیرت و فروتنی خودمان به ساحت اهل بیت علیهم السالم را نشان بدهیم و سعی کنیم مثل شهید محرم ترک که اولین شهید مدافع حرم کشور بود از اولین ها در دفاع از حریم اهل بیت علیهم السالم باشیم و فکر نکنیم دفاع از حرم فقط همان دفاع از ضریح مقدس و گنبد و بارگاه عظیم است بلکه همین کار شما در دفاع فرهنگی خودش از مهمترین مصادیق دفاع از حرم است. عیون اخبارالرضا ج 2 ص۱۶۷ به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
چرا "شاه‌چراغ" درباره پیدا شدن مدفن حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) حکایت دیگری نیز نقل شده است که توجه به آن دلیل نامیده شدن آن حضرت به "شاه‌چراغ" را نیز روشن می‏‌کند : " تا زمان «امیر عضدالدوله دیلمی» کسی از مدفن حضرت احمد ابن موسی (علیهما السلام) اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود، تل گلی بیش به نظر نمی‏‌رسید که در اطراف آن، خانه‏‌های متعدد ساخته شده بود. از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانه‏‌ای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب می‌دید چراغی در نهایتِ روشنایی در بالای تل خاک می‌درخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند شب جمعه مراقب می‌بود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت با خود اندیشید شاید در این مکان، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاء الله باشد، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه کنیم. هنگام روز پیرزن به همین قصد به سرای امیر عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آنچه را دیده بود به عرض رسانید. امیر و حاضرین از بیانش در تعجب شدند. درباریان که این موضوع را باور نکرده بودند، هر کدام به سلیقه خود چیزی بیان کردند، اما امیر که مردی روشن ضمیر بود، گفت: اولین شب جمعه شخصاً به خانه پیرزن می‌‏روم تا از موضوع آگاه شود. چون شب جمعه فرا رسید شاه به خانه پیرزن آمده و دور از خدم و حشم آنجا خوابید و پیرزن را فرمود هر وقت چراغ روشن گردید مرا بیدار کن. چون ثلث آخر شب شد پیرزن بر حسب معمول روشنایی پرنوری قوی‌تر از دیگر شب‌های جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفی که به وی دست داده بود بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بی‌اختیار سه مرتبه فریاد زد: "شاه! چراغ" امیر بیدار شد و ناگهانی از خواب پریده و چشمش را متوجه سمتی نمود که پیرزن چراغ را به او نشان می‌داد و چون علنا و آشکارا چشمش نور چراغ را دید در شگفتی عجیب بماند و چون رو به سمت چراغ بر بالای تل برآمد اثری از چراغ ندید و چون به پایینن آمد باز نور چراغ با روشنایی زیاد خودنمایی می‌کرد، خلاصه اینکه امیر شخصی را جهت کاوش در آن منطقه مامور می‌کند و….. مقبره فرزند ارشد موسی بن جعفر(علیهما السلام) حضرت شاه‌چراغ پیدا می‌گردد و به دستور امیر بر بالای آن جایگاهی ساخته می‏‌شود که تا امروز زیارتگاه عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
*مقبل کاشانی* شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده. هر وقت سایر افراد کربلا می رفتند اشک حسرت می ریخته و آرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته. یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا. در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان، قافله رو تاراج میکنند. یک عده از افراد بر میگردند کاشان. یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن . اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری. از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده. دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت. با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه. همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه. چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرّم از راه رسید . مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرّم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …. همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرّف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن. *مقبل میگه* ؛ با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند . یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت . پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند. *مقبل میگه* : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید. ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد. حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود. حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان. و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش : *کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا* *در خاک و خون طپیده میدان کربلا* *گر چشم روزگار بر او زار میگریست* *خون میگذشت از سر ایوان کربلا* *نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک* *زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا* *از آب هم مضایقه کردند کوفیان* *خوش داشتند حرمت مهمان کربلا* *بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید* *خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا* *زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد* *فریاد العطش ز بیابان کربلا* - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود : ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان . *محتشم ادامه داد :* *روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار* *خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار* - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود ؛ باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده. محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله : *این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست* *وین صید دست و پا زده در خون حسین توست* *این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی* *دود از زمین رسانده به گردون حسین توست* *این ماهی فتاده به دریای خون که هست* *زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست* - با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند. و مَلَکی این شعر محتشم را میخواند: *خاموش محتشم که دل سنگ آب شد* *بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد* *خاموش محتشم که از این حرف سوزناک* *مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد* - محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد. پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت. *مقبل میگوید* : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند. *مقبل گوید* رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم مقام محتشم از من خیلی بالاتر است. شروع کردم به خواندن اشعارم: *نه ذوالجناح دگر تاب استقام
ت داشت* *نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت* *هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید* *عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید* *بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد* *اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد* تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود . ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد : ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند.
داستان کوتاه گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ..گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است .