eitaa logo
ایده های جدید مربیان کودک
77.6هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
10.6هزار ویدیو
1.2هزار فایل
✨ مربیان خلاق، معلمان و مامان های با انگیزه و شاد اینستا: https://instagram.com/morabiyan_kodak?igshid =N مدیر: @Ganjipour کپی مطالب کانال در کانال های خصوصی با صلوات برای شادی روح پدرم♥️ تبلیغات : @tabligsg @Ganjipour
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۸_۹۹ 👇👇 ۳مهر 👈 شهادت امام زین العابدین (به روایتی) ۵مهر 👈 روز جهانی جهانگردی ۷مهر 👈 روز آتش نشان ۸مهر 👈 روز ناشنوایان،روز جهانی جهانگردی ۹مهر 👈 روز سالمندان،روز همدردی با کودکان فلسطین ۱۰مهر 👈 ولادت امام محمدباقر (به روایتی) ۱۲مهر 👈 وفات حضرت رقیه (س) ۱۳مهر 👈 روز نیروی انتظامی ۱۴مهر 👈 روز دامپزشک،شهادت امام حسن مجتبی(به روایتی) ۱۵مهر 👈 روز روستا و عشایر ۱۶مهر 👈 روز جهانی کودک ۱۷مهر 👈 روز جهانی پست ۲۰مهر 👈 کاهش اثرات بلایای طبیعی ۲۲مهر 👈 روز جهانی استاندارد ۲۳مهر 👈 روز عصای سفید،نابینایان ۲۴مهر 👈 روز جهانی غذا ۲۶مهر 👈 روز تربیت بدنی و ورزش ۲۷مهر 👈 اربعین حسینی 👇👇 ۵ آبان 👈 رحلت رسول اکرم(ص)،شهادت امام حسن مجتبی(ع) ۷آبان 👈 شهادت امام رضا(ع) ۸آبان 👈 روز نوجوان ۱۲آبان 👈 وفات حضرت سکینه ۱۳آبان 👈 روز دانش آموز ۱۵آبان 👈 شهادت امام حسن عسکری،آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ۱۹آبان 👈 آغاز هفته وحدت ۲۴آبان 👈 روز کتاب و کتابخوانی،میلاد امام جعفر صادق(ع)،میلاد حضرت رسول اکرم(ص) 👇👇 ۷آذر 👈 روز نیروی دریایی ۱۲آذر 👈 روز معلولان ۱۴آذر 👈 ولادت امام حسن عسکری(ع) ۱۶آذر 👈 وفات حضرت معصومه (س) ۲۶آذر 👈 روز حمل و نقل ۳۰آذر 👈 شب یلدا 👇👇 ۵دی 👈 روز ایمنی دربرابر زلزله و کاهش بلایای طبیعی ۱۱دی 👈 روز پرستار،ولادت حضرت زینب(س) ۱۹دی 👈 شهادت حضرت فاطمه (س) (به روایتی) 👇👇 ۹بهمن 👈 شهادت حضرت فاطمه (س) ۱۲بهمن 👈 آغاز دهه فجر ۱۹بهمن 👈 روز نیروی هوایی ۲۲بهمن 👈 پیروزی انقلاب اسلامی ۲۶بهمن 👈 ولادت حضرت فاطمه(س)،روز مادر 👇👇 ۶اسفند 👈 ولادت امام محمد باقر(ع) ۸اسفند 👈 شهادت امام هادی (ع) ۱۴اسفند 👈 روز احسان و نیکو کاری ۱۵اسفند 👈 روز درخت کاری،ولادت امام محمد تقی (ع) ۲۰اسفند 👈 وفات حضرت زینب (س) ۱۸اسفند 👈 ولادت حضرت علی (ع)،روز پدر ۲۹اسفند 👈 ملی شدن صنعت نفت 👇👇 ۱فروردین 👈 آغاز جشن عید نوروز ۳فروردین 👈 مبعث حضرت رسول اکرم (ص) ۷فروردین 👈 روز هنرهای نمایشی ۹فروردین 👈 ولادت امام حسین (ع)،روز پاسدار ۱۰فروردین 👈 ولادت حضرت ابوالفضل (ع)،روز جانباز ۱۱فروردین 👈 ولادت حضرت زین العابدین(ع) ۱۲فروردین 👈 روز جمهوری اسلامی ایران ۱۳فروردین 👈 روز طبیعت ۱۷فروردین 👈 ولادت حضرت علی اکبر (ع)،روزجوان ۱۸فروردین 👈 روز سلامتی ۲۱فروردین 👈 ولادت حضرت مهدی (عج) ۲۳فروردین 👈 روز دندانپزشکی ۲۹فروردین 👈 روز ارتش جمهوری اسلامی ایران 👇👇 ۲اردیبهشت 👈 روز زمین پاک ۷اردیبهشت 👈 روز ایمنی حمل و نقل ۱۰اردیبهشت 👈 روزملی خلیج فارس ۱۲اردیبهشت 👈 روزمعلم،شهادت استادمطهری ۱۵اردیبهشت 👈 وفات حضرت خدیجه(س) ۲۰اردیبهشت 👈 ولادت امام حسن مجتبی (ع) ۲۳اردیبهشت 👈 اولین شب قدر ۲۶اردیبهشت 👈 وفات حضرت علی (ع) ۲۷اردیبهشت 👈 روز روابط عمومی 👇👇 ۲خرداد 👈 روز قدس ۴خرداد 👈 عید فطر ۱۴خرداد 👈 رحلت امام خمینی (ره) ۱۵خرداد 👈 قیام خونین ۱۶خرداد 👈 روز جهانی محیط زیست ۲۰خرداد 👈 روز صنایع دستی ۲۸خرداد 👈 شهادت امام جعفر صادق (ع) ۹۸_۹۹ 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
4_5783119188562281609.mp3
10.72M
آهنگ ورزش 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
شعر اعداد فارسي "یک - یه خط راسته دو - سرش یه کاسه سه - دندونه داره چهار - مثل یه اردک پنج - مثل گلابی شش - گردن درازه هفت - مثل پرنده هشت - مثل یه کوه نه - یه گردی داره ده - یه نقطه داره" 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
میکروفن بازی برای معرفی بچه ها و بازی خلاقیت سرکار خانم چتر نور و همکارشون از قم 👌👌🌹🌹 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
📝داستان مداد نق نقو یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی ها را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. » مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز. آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ » پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مداد تراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. » مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبخندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. » مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد. ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
#ایده_خلاق این وسیله برای محیط آموزشی یا منزل از بسته شدن ناگهانی درب جلوگیری میکند
#کاربرگ_آتشنشانی
واحد کار آتش نشانی آتش نشانی چنده.. یکصد و بیست و پنجه!👏 وقتی میگیره آتیش. یه خونه ای یا جایی آتش نشان خوبم چقد تو زود میایی 😍 شجاعی و زرنگی با آتیشا میجنگی😡 با یک تماس ساده اتش نشان آماده یکصد و بیست وپنجو همیشه یادمونه آتش نشان شجاعه اون خیلی مهربونه!!. 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒 قصه میمون کوچولو یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود روزی روزگاری مردی بود که یک میمون کوچولو داشت. او هر روز با میمونش برای مردم نمایش میداد و آنها را سرگرم می کرد و از این راه پول به دست می آورد. میمون کوچولو دلش می خواست دوستی داشته باشد و با او بازی کند، اما دوستی نداشت. او پدر و مادرش را به یاد نمی آورد و نمی دانست چطور آن مرد صاحب او شده است. از وقتی یادش می آمد، با آن مرد زندگی کرده بود. صاحبش به او یاد داده بود که برای مردم برقصد، پشتک و وارو بزند و شکلک دربیاورد و آنها را بخنداند. همیشه یک زنجیر بلند دور گردنش می بست تا فرار نکند. میمون کوچولو با شنیدن صدای ساز صاحبش شروع به جست و خیز و پشتک و وارو زدن می کرد و مردم با دیدن حرکات او می خندیدند و برایش دست می زدند و به آنها پول می دادند. اما این کارها میمون کوچولو را خوشحال نمی کرد. او از زنجیری که دور گردنش بود خوشش نمی آمد و می خواست آن را باز کند ولی نمی توانست. در خانه مجبور بود داخل قفسی آهنی بخوابد که صاحبش با قفل بزرگی در آن را می بست. میمون کوچولو همیشه با دقت به دست های صاحبش نگاه می کرد تا ببینید چطور قفل را می بندد و باز می کند. می خواست بازکردن آن را یاد بگیرد و فرصتی به دست آورد و از قفس فرار کند. یک شب صاحبش بیمار شد. وقتی میمون کوچولو را داخل قفس انداخت، یادش رفت در را قفل کند. حالش خوب نبود و زود خوابید. میمون کوچولو هم از فرصت استفاده کرد و از قفس بیرون آمد و فرار کرد. روی پشت بام پرید و از آنجا به خانه ی همسایه رفت. پشت پنجره ایستاد و بچه های همسایه را دید که در اتاق با هم بازی می کردند. خواست برود و با آنها بازی کند اما بچه ها ترسیدند و جیغ کشیدند. مادرشان هم در و پنجره ها را محکم بست. میمون کوچولو از آنجا به خانه ی دیگری رفت اما در آن خانه هم کسی او را راه نداد. میمون کوچولو همین طور از خانه ای به خانه ی دیگر می رفت تا شاید کسی او را راه بدهد، اما هیچ دری به روی او بازنشد. کم کم تمام مردم شهر فهمیدند که میمون کوچولودارد توی شهر می گردد و به خانه ها سر میزند. خبر به مأموران آتش نشانی رسید. آنها آمدند و میمون کوچولو را در گوشه ای به دام انداختند و گرفتند و با خودشان به باغ وحش بردند و او را داخل قفس میمون ها انداختند. میمون کوچولو برای اولین بار حیواناتی شبیه خودش دید، خوشحال شد و شروع کرد به دست زدن و بالا و پایین پریدن. بقیه میمون ها که دیدند میمون کوچولو شاد و خوش اخلاق است، از او خوششان آمد. میمون کوچولو همان جا توی باغ وحش ماند و با بقیه ی میمون ها دوست شد. او از این که میمون های دیگری را در کنارش می دید خوشحال بود و خیال می کرد همه ی میمون های باغ وحش مثل او خوشحالند. تا این که روزی میمون پیر برای او قصه ی جنگل را تعریف کرد. جنگلی که درختان بلند و پرمیوه داشت و هزاران میمون روی آنها زندگی می کردند. میمون کوچولو که جنگل را ندیده بود، کنجکاو شد و تصمیم گرفت هرطور شده به جنگل برود و آنجا را ببیند، اما هنوز نتوانسته از باغ وحش فرار کند. او به دوستانش گفته که روزی به جنگل خواهدرفت و آنها را هم از باغ وحش نجات خواهد داد و به آنجا خواهدبرد. به جایی که پر از درختان بلند و پرمیوه و حیوانات آزاد است؛به جایی که از قفس خبری نیست وآنها می توانند آزادانه به هرکجا که می خواهند بروند. . 🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159