eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1هزار ویدیو
569 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 سفره کریمانه... 🔹خالق اثر: سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 خروس آقا رحیم نجارگفته : برو پایین محله سراغ عزیزرا بگیر اما ، خبری از عزیز نبود . گوشه ای نشست ‌ . _اَه. فقط باید این عزیز نیومده باشه. خانم قد خمیده چادرش را زیر بغلش جمع کرد. کنارش نشست. _مال این محله نیسی. از کوجا اومِدی ؟ _از بالامحله . _ عزیز را می خوام .نیسِش؟ _ امروز نیومده _خروس می خواسم. _ یه پسری تو بازارمیخواس خروسِشُ بفروشه. میتونی بری تو کوچه بالایی. _ کدوم کوچه ؟ _همون کوچه که سرش یه در سبزه. برو تو کوچه بپُرس . تو کوچه ، پسری هشت ساله سوار دوچرخه بود. _اینجا کسی، میخواسه خروسِش رو بفروشه. پسر با دوچرخه دوری زد. _ من بودم. فروختم . یه مرغ دارم. _ نه. .. خروس می خوام . حالاچیکار کنم. دیگه ندارید؟ _ علی تو کوچه پشتی داره . بیا بریم. به خانه ای تازه ساز رسیدند. پسر، بایک بلوز قرمز در را باز کرد . خروسِدا میفروشی. _نه. نمی خوام بفروشم. مامانم گفته کوچیکه . ناامید برگشت. یک ترکه ی دستش را هر قدم به زمین می‌زد. به مادر مریضش چه بگوید. قرار اربعین چه می شود؟ رفت دم مغازه ی نجاری آقا رحیم. اتفاق پایین محله را گفت. ازروی سکوی دم مغازه بلند شد . آقارحیم حرفی نداشت. مامان بزرگ حیاط را جارو میکرد. به دستهای حسن نگاه کرد. _سلام _سلام .حسن گل. از مامانش خجالت کشید .توی اتاق پشتی رفت. سه گوشه ی دیوار نشست. _یا الله. یا الله. با صدای آقا رحیم از جا پرید. تو حیاط دوید. خروس سفید بزرگ را انداخت کنار حوض _ آقا رحیم !آقا رحیم !ممنون _خیلی دوستش دارم‌. اما نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم این هم خروس اربعین. ✍ به قلم : مهری سادات میرلوحی @taaghcheh
✅💠 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 🔹 خالق اثر : زهره عنایتی @taaghcheh
✅💠 و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین 🔹خالق اثر: سید امین علمداری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅💠 نقش رسانه در الگوسازی افراد جامعه رسانه‌ها و محصولات رسانه‌ای، در خلقِ سبک‌های نوین زندگی تاثیر‌گذارند، رسانه‌ها خواسته یا ناخواسته در الگوسازی برای همه‌ی افراد جامعه نقش بسزایی دارند. 🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه تبلیغی صریر https://rasanews.ir/002to0 @taaghcheh
✅💠 "اسارت" مریم خانم چشمهایش را به گوشی دوخته بود تا با آمدن پیامکی از محمد پسرش از زمان رفتن به بیمارستان مطلع شود. از وقتی مادرش در بیمارستان بستری بود از خیلی دلخوشی‌هایش از جمله پیاده‌روی اربعین چشم‌پوشی کرده بود. دیگر خواب به چشمهایش نمی‌آمد، مدام تصویر نیمه‌جان مادرش که با چندین دستگاه جورواجور به سختی نفس می‌کشید از مقابل چشمهایش محو نمی‌شد. بالاخره پیامک محمد را دریافت کرد که تا یکربع دیگر می‌رسد. به آشپزخانه رفت تا لیوان، چای و کمی میوه همراه خود ببرد، چادرش را که بر سر انداخت صدای بوقِ ماشین محمد هم بلند شد، از خانه زد بیرون با محمد سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشین نشست‌، حتی حال و حوصله‌ی شنیدن صحبت‌های محمد را نداشت مدام تصویر مادر مقابل چشمهایش مجسم می‌شد، و اشک در چشمهایش حلقه می‌بست، نگاهش را از محمد می‌دزدید و هرازگاه بدون توجه به صحبت‌های او الکی سرش را تکان می‌داد. بالاخره به بیمارستان رسیدند اما خیابان اصلی آنقدر شلوغ بود که حتی محمد نتوانست توقف کوتاه هم داشته باشد، وارد کوچه‌ی فرعیِ مشرف به بیمارستان شدند. مریم خانم از محمد تشکر کرد و پیاده شد محمد خداحافظی کرد و پا را روی گاز گذاشت و رفت اما گوشه‌ی چادر مریم خانم لای در ماشین گیر کرده بود و او را دنبال ماشین می‌دواند، چاره‌ای نداشت باید چادر را رها می‌کرد، چادر را رها کرد و نقش بر زمین شد ولی با وجود بدن کوفته شده و زانوهای زخمی خدا را شکر می‌کرد که پوشش مناسبی زیر چادر دارد، موتور سواری که شاهد ماجرا بود خود را به محمد رساند محمد سراسیمه خود را به مادر رساند، مریم خانم فقط می‌گفت چادرم، چادرم، محمد درِ ماشین را باز کرد و چادر را به مادر داد، مریم خانم چادر پاره و خاکی را محکم چسبیده بود و اشک می‌ریخت، یک مرتبه یادش آمد این روزها ایام اسارت خاندان اباعبدالله‌الحسین است. دردهای خود را از یاد برد و زیر لب زمزمه کرد "امان از دل زینب" ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 "جهادگر" روزی که با مجموعه‌ی دختران آفتاب به بیمارستان رفتیم، فکر می‌کردم این اولین باری است که او را می‌بینم. خیلی خوب توانسته بود فضای دلگیر و خفقان بیمارستان را پر از شور و نشاط کند، با همه از غریبه گرفته تا آشنا با لهجه‌ی شیرین ترکی شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌‌خنداند، پر انرژی و با روحیه بود، هرازگاهی شوخی‌های طلبه‌گی را چاشنی شوخی‌هایش می‌کرد و همین کار علاوه بر اینکه او را بانمک‌تر می‌کرد داد می‌زد طلبه است. در حین اجرای تواشیح اربعینی‌ دختران آفتاب، جهادگران از فراق کربلا، اشک از چشمهایشان جاری شد اما خانم تقوی جهادگر خندان بیمارستان از همه بیشتر اشک می‌ریخت، گوئی سدِّ چشمهایش شکسته شده بود و در حالی که سیلاب از چشمهایش جاری شده بود یکدفعه از هوش رفت، باورم نمی‌شد خانم خندان بیمارستان اینطور گریه کند. با تعجب از دوستم پرسیدم داستان چیه؟ گفت: مگه نمی‌دونی؟ همسرش که از جهادگران بود ماهِ قبل در همین بیمارستان از دنیا رفت. دختر کوچکش هم کرونا گرفته و تشنج کرده و الان در بخش مراقبت‌های ویژه است. خشکم زد مگر می‌شود کسی اینقدر غم داشته باشد و با چنین روحیه‌‌ای در کنار کادر بیمارستان و بیماران مشغول به کار جهادی باشد‌. پرستاران برای به هوش آوردنش اقدام کردند و چادر و مقنعه را از سرش برداشتند حالا شناختمش او همان کسی بود که دو سال قبل در مسیر اربعین تی به دست خندان در حال نظافت سرویس بهداشتی‌ها بود وقتی متوجه شد چادرِ مرا اشتباهی برده‌اند و من مستاصل هاج و واج شده بودم، تی را بر زمین گذاشت و چادر نماز گلدار زیبایش را به من هدیه کرد. ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 الدخیل 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 یا حسن بن علی 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 چرا ایستادی؟ کیف را روی شانه انداخت. چادر پوشید. علی ساک را برداشت و از اتاق بیرون رفت: «زود باش مهسا! به پرواز نمیرسی! » مهسا نگاهی به مادرشوهرش که بی حرکت روی تخت افتاده بود انداخت: «لحظه ی آخری چرا باید زنگ بزنه بگه نمی تونم بیام ‌؟» دلش برای زیارت بال بال می زد. کفش ها را پوشید. در را باز کرد. -:«علی حالا که پرستار گفت نمی یاد چکار می کنی؟» علی در چهارچوب در ایستاد. مهربانی را در نگاهش ریخت:«تو برو یه کارش می کنم. همین که این چند ماه از مادرم پرستاری کردی ممنونم.» برگشت و ساک را داخل ماشین گذاشت:«چرا ایستادی ؟بیا دیگه!» -:«یعنی آقا امام رضا(ع) راضیه من این مریض رو تنها بذارم، علی که نمی تونه مرخصی بگیره.» اشک روی گونه اش را با گوشه ی چادر پاک کرد. -:«چی شد پس؟ بیا دیگه!» -:«نه علی، فرقی با مادرم نداره. فرصت برای زیارت هست. » ✍ به قلم : مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 محمد رسول اللّه 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh