⚫️🔷پرچم سیاه
به ساعتش نگاه کرد و گفت:« آخ دیرم شد امروز بیشتر ورزش کردم »
قدم هایش را تند تند برداشت از کنار چند نفر که مشغول ورزش کردن بودند گذشت از پارک بیرون آمد نسیم صبگاهی صورتش را نوازش می داد خواست از خیابان عبور کند چشمش به مقداری میخ ریز افتاد که در کف خیابان ریخته شده بود « اینا را کی اینجا ریخته ممکن بره تو تایر یه ماشین »
به اطراف نگاه کرد کسی نبود با خودش فکری کرد « ولش کن دیرمه» به راهش ادامه داد میخ ها مرتب جلوی چشمش رژه می رفتند .
به ساعتش نگاه کرد « اگر الان نرم دیر می رسم »
چشمش به پرچم سیاه نصب شده روی دیوار افتاد که رویش نوشته بود «لبیک یا حسین » با خودش گفت :« باشه امروز صبحانه نمی خورم» برگشت و میخ ها را جمع کرد .
#داستانک
#گروه_تبلیغی_مسطور / مریم حقیری
#عزاداری_تربیت_دینی
@taghcheh1399