eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1هزار ویدیو
574 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 باور این روزها احساس تَرَک خورده و تب دارم، مثل کودکی بهانه گیر، بی تابی می کند. دلم کبوتر کبوتر ، بی قرارِ رسیدن است. وتو مهربانتر از نسیم صبحگاهان، دست خداییت را بر سرم می کشی و سیرابم می کنی که نیازِ تشنه به آب، باور رضایی توست. ✍ به قلم : محمد رحیمی @taaghcheh
✅💠 چرا در عصر تکنولوژی، هنوز به دین نیازمندیم؟ آیات کلام الله مجید مطابق فطرتی نازل شده که خداوند آن را سرشته است و هم او با علم ازلی و جامعی که نسبت به روح و روان و جسم آدمی داشته و دارد؛ مفاهیم هدایتگر خود را تنظیم نموده است. 🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه تبلیغی صریر https://hawzahnews.com/xbmw2 @taaghcheh
✅💠 قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت نقاره می زنند مریضی شفا گرفت 🔹خالق اثر: سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 به قصد وداع سمیرا، نوزده ساله، اهل مازندران، دیپلمه ، علاقمند به هنرهای سنتی محلی و اهل مطالعه کتاب های تاریخی.سمیرا، با پدر و خواهرش، آمده بود زیارت امام رضا. جالب اینکه، هدف سمیرا، فقط زیارت نبود. و حتی به رسم بیشتر مجاوران و زائران بارگاه رضوی، برای خواستن چیز خاصی هم نیامده بود. گرچه پدر و خواهرش، با بی تابی زائد الوصفی ، اشک می ریختند و شفای سمیرا را از امام غریب، درخواست می کردند، اما سمیرا فقط بعد از زیارت آقا علی ابن موسی الرضا، آمده بود تا از اینکه توفیق زیارت که با وضعیت قلبی او ، بنظر محال می آمد ، نصیبش شده، شکر گذاری کند و در آخر، با امام، وداع کند. یعنی ابدا شفایش را نخواست. شب آخر ی که قرار بود ، به اتفاق پدر و خواهرش برگردد، ناگهان بیهوش شد، در بیمارستان حضرت رضا، پزشک متخصص، پس از اقدام های ضروری آزمایشی و تصویر برداری رنگی از قلب سمیرا، نه حفره ای در بطن راست دید و نه پارگی دریچه میترال و نه لختگی خون، این عکس برداری ها و آزمایش ها دوباره برای اطمینان بیشتر، تکرار شد و همان جواب ها بدست آمد. سمیرا یواشکی زیر ملافه سفید بیمارستان، اشک شوق می ریخت، درحالی که تصمیمش را گرفت تا یک قالی نفیس ابریشمی ببافد و به آستان قدس رضوی اهدا کند. ✍ به قلم : محمد رحیمی @taaghcheh
چون چشم ها درطاق ابروها افتاده ام در دام آهوها رنگ نوازش دارد این لبخند چون شانه ها در خرمن موها جنس کبوترها ی دوارت همسایه هایی بهتر از قوها از آسمان آویز دستانت تحویل می گیرد در آنسوها هر چار فصل اینجا فقط یک فصل آن فصل هم مختص شب بوها ✍ شاعر: محمد رحیمی @taaghcheh
✅💠 «بی مرزی» _اینا دیوونن، اگه اصرار تو نبود، بین این ملخ خورا نمیومدم. _مایکل تو همیشه غر میزنی. مگه نمی خواستی عربستان رو از نزدیک ببینی؟ خب اینم عربستان! _مزخرف نگو من جاذبه هاش رو میخواستم، نه دیدن این مردمی که دور یه جعبه ی سنگی می چرخن _ بهونس.... خودت خوب میدونی اینا مناسکیه که هر دینی داره، حالا به شکلای مختلف، توی مسیحی یه جور، مسلمونا یه جور دیگه. دردت چیه؟ مایکل با چشم های سبز، موهای بلوند، شانه های پهن و صورت پر از کک و مک داشت به زائران خانه خدا نگاه و با سر انگشتانش بازی میکرد. او به شدت در فکر فرو رفته بود. کمی بعد با تمرکز زیاد و با چشم های دوخته شده به زائران، رو به بنیامین کرد : راستش رو بگم؟ _ بگو. گوش می کنم؟ _ پیامبر این جماعت یعنی محمد، برام خیلی جای سوال داره _ چه سوالی؟ _چطوری یه نفر بدون سواد، امی، میتونه ذهنش این همه علم از خودش به وجود بیاره؟جوری که قاعده ی جهان و پوچ اندیشی رو با اومدنش زیر و رو میکنه؟ _چطور محیطی رو از خرافات و بت پرستی و تعصبات قبیله ای دور میکنه؟ _آره... دقیقا... تازه یه مرکز فتنه را با تدبیر و تبیین دین به مرکز فکر و اندیشه تبدیل میکنه. این دیگه عالیه. _دنبال جواب سوالاتت تا اینجا اومدی؟ _نه... دنبال دین و افکار مادرمم وگرنه تو جواب این سوالات تاریخم درمونده بنیامین، چشم‌هایش به اندازه ی یک دیسک گرد و به سمت مایکل با سرعت پرتاب شد ‌:چی میگی؟ مگه مادرت اینجاست؟ مایکل دندان هایش را محکم روی هم فشار داد : همیشه از عرب ها متنفر بودم. ته دلم می دونم محمد حقه، اسلام حقه. ولی همیشه یه چیزی مانع میشد که مسلمون شم. _ چی؟ حرف بزن. مادرت؟ این مادر الان کجاس؟ _ بله. مادری که همسر چندمین یه عرب بی شرف بود. مادری که به خاطر شیعه بودنش و ظلمی که این حکومت کثیف کرد، مجبور شد برای حفظ جون من، من رو بسپره به زنی که نمیشناختش. زنی که اتفاقاً مسیحی هم بود. اشک چشمانش، از ناودان مژه هایش سرازیر شد : و خودشم به دست آل سعود، با تهمت و افترای دروغکی کشته شد. آل سعود، پدرم رو که شغل دولتی داشت محدود و محروم کرده بود تا به مرگ مادرم رضایت بده. فقط چون مادرم شیعه بود. همین صدای گریه اش بلند شد: بنیامین، امروز اسلام رو میبینم، طلبش می کنم، دلم برای اینجا دلم برای اسلام میجوشه. مسلمون میبینم، ازش فرار می کنم. بنیامین، مایکل دل و عقلش رو بچسبه یا خاطرات تلخش رو از دینداران؟ بنیامین سکوت کرد. در چهره اش آرامشی عجیب دیده می شد. چند لحظه بعد از جایش بلند شد: آل سعود را واقعاً نماد اسلام میدونی؟ اشتباه می کنی مایکل، نفرت تو راهش رو گم کرده. اسلام چیزی غیر از وهابیت، غیر از دین داری دیندارانه. به بی مرزی عقل و دلت اعتماد کن. صدای مردم به گوش می رسید و دل مایکل را زير و رو میکرد : لبیک، اللهم لبیک... ✍ به قلم : آمنه خلیلی @taaghcheh
✅💠 سفره کریمانه... 🔹خالق اثر: سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 خروس آقا رحیم نجارگفته : برو پایین محله سراغ عزیزرا بگیر اما ، خبری از عزیز نبود . گوشه ای نشست ‌ . _اَه. فقط باید این عزیز نیومده باشه. خانم قد خمیده چادرش را زیر بغلش جمع کرد. کنارش نشست. _مال این محله نیسی. از کوجا اومِدی ؟ _از بالامحله . _ عزیز را می خوام .نیسِش؟ _ امروز نیومده _خروس می خواسم. _ یه پسری تو بازارمیخواس خروسِشُ بفروشه. میتونی بری تو کوچه بالایی. _ کدوم کوچه ؟ _همون کوچه که سرش یه در سبزه. برو تو کوچه بپُرس . تو کوچه ، پسری هشت ساله سوار دوچرخه بود. _اینجا کسی، میخواسه خروسِش رو بفروشه. پسر با دوچرخه دوری زد. _ من بودم. فروختم . یه مرغ دارم. _ نه. .. خروس می خوام . حالاچیکار کنم. دیگه ندارید؟ _ علی تو کوچه پشتی داره . بیا بریم. به خانه ای تازه ساز رسیدند. پسر، بایک بلوز قرمز در را باز کرد . خروسِدا میفروشی. _نه. نمی خوام بفروشم. مامانم گفته کوچیکه . ناامید برگشت. یک ترکه ی دستش را هر قدم به زمین می‌زد. به مادر مریضش چه بگوید. قرار اربعین چه می شود؟ رفت دم مغازه ی نجاری آقا رحیم. اتفاق پایین محله را گفت. ازروی سکوی دم مغازه بلند شد . آقارحیم حرفی نداشت. مامان بزرگ حیاط را جارو میکرد. به دستهای حسن نگاه کرد. _سلام _سلام .حسن گل. از مامانش خجالت کشید .توی اتاق پشتی رفت. سه گوشه ی دیوار نشست. _یا الله. یا الله. با صدای آقا رحیم از جا پرید. تو حیاط دوید. خروس سفید بزرگ را انداخت کنار حوض _ آقا رحیم !آقا رحیم !ممنون _خیلی دوستش دارم‌. اما نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم این هم خروس اربعین. ✍ به قلم : مهری سادات میرلوحی @taaghcheh
✅💠 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 🔹 خالق اثر : زهره عنایتی @taaghcheh
✅💠 و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین 🔹خالق اثر: سید امین علمداری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅💠 نقش رسانه در الگوسازی افراد جامعه رسانه‌ها و محصولات رسانه‌ای، در خلقِ سبک‌های نوین زندگی تاثیر‌گذارند، رسانه‌ها خواسته یا ناخواسته در الگوسازی برای همه‌ی افراد جامعه نقش بسزایی دارند. 🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه تبلیغی صریر https://rasanews.ir/002to0 @taaghcheh