eitaa logo
مروارید های خاکی
492 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
•♥️🍃• •° تا نشد قسمت ما تاریکی قبـر بیا ای به عالم بعدِ "زینب" جبل‌الصبر بیا📿🕊 🌻 🌤 🥀 @morvaridkhaky
کلام ناب شهید حاج قاسم سلیمانی : بایـد به ایـن برسـیم؛😊 که نبــایــد دیــده شـــویــــم!👌 آنکس که باید، می بیند ..😍 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 مرگ پایان زندگی نیست، آغاز حیاتی دیگر است که با فنا و مرگ در آمیخته نیست... 🎬 سکانس پایانی مستند با تصاویری از تشییع شهید سیدمرتضی آوینی 💬 🥀 @morvaridkhaky
دختر شهید ابومهدی المهندس: «پدرمان همواره این آیه را می‌خواند؛ یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» [ای انسان به درستی که تو در راه پروردگارت تلاش می‌کنی و بالاخره او را دیدار خواهی کرد] 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ایام شهادت سروان خلبان «علی اکبر شیرودی» 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف عجیب سلیمانی: "ای برادر عرب که تو به دنبال من می‌گردی و من به دنبال تو، قسم به خدا اگر شهیدم کنی شفاعتت می‌کنم!" نمی‌دونم؛ شاید نامردهایی که این روزها از پشت به حاج قاسم خنجر می‌زنن، برای جواب اون دنیاشون روی مرام و معرفت سردار حساب کردن... 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وچهارم:این آیات کتاب حکیم است تلفن
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :تو، خدا باش بالای کوه، از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم. دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و می گفتم، که یهو کامران با هیجان اومد سمتم – آقا مهران، پاشو بیا، یار کم داریم. نگاهی به اطراف انداختم. – این همه آدم، من اهل پاسور نیستم. به یکی دیگه بگو داداش – نه پاسور نیست؟ مافیاست، خدا می خوایم. بچه ها میگن: تو خدا باش. دونه تسبیح توی دستم موند، از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد. – من بلد نیستم، یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه. اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت. – فقط که حرف من نیست، تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی. هر بار که این جمله رو می گفت، تمام بدنم می لرزید. شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا، برای من، فقط یک کلمه ساده نبود. عشق بود، هدف بود، انگیزه بود، بنده خدا بودن، برای خدا بودن صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن. – سینا، بچه ها، این نمیاد. ریختن سرم و چند دقیقه بعد، منم دور آتش نشسته بودم. کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد. برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم و کامرانی که چند وقت پیش، اونطور از من ترسیده بود، حالا کنار من نشسته بود و توی این چند برنامه آخر هم، به جای همراهی با سعید، بارها با من، همراه و هم پا شده بود. – هستی یا نه؟ بری خیلی نامردیه دوباره نگاهم چرخید روی کامران، تسبیحم رو دور مچم بستم. – بسم الله تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم. بازی ای که گاهی عجیب، من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت. به آسمون که نگاه کردم، حال و هوای پیش از اذان مغرب بود. وقت بود و تجدید وضو بچه ها هنوز وسط بازی ... 🥀 @morvaridkhaky
سلام امام زمانم ❣ 🌹ای مطلع تمام غزل‌های ناب شعر 🌹همگام با طلیعه‌ی صبح سحر بیا 🌹درد است باشی و زهمه رخ نهان کنی 🌹جان‌ها به لب رسیده دگر، زودتر بیا 🌼 🌼 🥀 @morvaridkhaky
📝 🌷خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در دنیا و عمل میکنند به وظایف خود،به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه ولذت درعبادت و خشوع قلب.! کسی به آن می‌رسد که مراقبت های سختی بر اعمال و گفتار خود داشته باشد. 💢 قرآن،قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید. ❇️ رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید. 🍃ان شاءالله خداوند عزوجل جزای خیر به شما عنایت فرماید!والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین احمد علی نیری ۶۴/۱۱/۲۶(←روز قبل ازشهادت) 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🥀 @morvaridkhaky
📌 ظهورت چه می‌کند 🖋 قلم با کرشمهٔ دیگری نام شما را بر کاغذ می‌نگارد و صفحهٔ سپید کاغذ جورِ دیگری نام شما را در آغوش می‌کشد... 🌱 از وقتی قلم و کاغذ در گوشِ هم از شما می‌گویند هم قلم خوش‌خط‌تر شده است و هم کاغذ زیباتر. قلم می‌نوسید نامتان را و بر صفحهٔ سپید، بهار نقش می‌بندد، درختان شکوفه می‌دهند و سبز می‌شوند... ❤️ قلم از فراق می‌نویسد و باران اشک‌هاست که چکه‌چکه می‌چکد و آبیاری می‌کند درختان سبز را در صفحهٔ سپید کاغذ. اگر دل‌تنگ تو بودن اینگونه به صفحهٔ دلم حیات می‌دهد پس ظهورت چه می‌کند با درخت‌ها، شکوفه‌ها، رنگ‌ها... 🍀 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریادهای فرزند شهید بر سر ظریف و روحانی شهید ابوالقاسم اسدی، رایزن اقتصادی ایران در یمن در سال 1392 طی یک حمله تروریستی به شهادت رسید آنوقت آقایان می‌گویند ما برای میدان هزینه دادیم! شما توانایی حفظ دیپلمات‌ها را هم نداشتید! اگر نیروهای نظامی ایران در منطقه نبودند معلوم نبود با بی‌عرضگی و خیانت‌هایتان چه کربلایی به راه می‌افتاد! 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_پنجم:تو، خدا باش بالای کوه، از اون
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم و بلند شدم – کجا؟ تازه وسط بازیه – خسته شدی؟ همه زل زده بودن به من – تا شما یه استراحت کوتاه کنید، این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده. چهره هاشون وا رفت، اما من آدمی نبودم که بودن با خدای حقیقی رو با هیچ چیز عوض کنم. فرهاد اومد سمت مون – من، خدا بشم؟ جمله از دهنش در نیومده، سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد – برو تو هم با اون خدا شدنت، هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی. دوست دخترش مافیا بود، نامرد طرفش رو می گرفت. بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز. وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن. بقیه هنوز بیدار بودن، که من از جمع جدا شدم. کیسه خوابم رو که برداشتم، سینا اومد سمتم. – به این زودی میری بخوابی؟ کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه. از خودش در میاره ولی آخرشه. خندیدم و زدم روی شونه اش – قربانت، ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم. تا چشمم گرم می شد، هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد. استاد قصه گویی بود. من که بیدار شدم، هنوز چند نفری بیدار بودن. سکوت محض، توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه، وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها، نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود، اما می شد چند قدمیت رو ببینی. وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم. یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم. توی این هوا و فضای فوق العاده، هیچ چیز، لذت بخش تر نبود… نماز دوم تموم شده بود، سرم رو که از سجده شکر برداشتم، سایه یک نفر به سایه های و نور ماه اضافه شد. یک قدمی من ایستاده بود. ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا موعود هنگام قیام است ✨جهان مجروح یک جو التیام است زمان لبریز شوق‌و است ✨ بر رجعتت امّیدوار است بیا امروز روز عشق❤️است ما را ✨علمدار😍 تو در صدر است ما را ❣️✨ 🥀 @morvaridkhaky
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بهش‌گفتن‌آقا‌ابراهیم‌چرا‌جبهہ‌رو‌ول‌نمیڪنی؛بیای‌دیدار‌امام‌خمینے؟! گفت: مارهبری‌روبراے‌ اطاعت‌میخوایم؛نہ‌برای‌تماشا..! -----------------‌‹❁›-------------- 🥀 @morvaridkhaky
🥀شهیده زینب (میترا) کمایی (۱۴ ساله) 🍃تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱/۱ 🕊محل شهادت: اصفهان (هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند...) 🌷بخشی از وصیتنامه شهیده بزرگوار: 🔸خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم 🔹 از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید. تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا‌نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید. 🔸خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ‌ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدارتو می‌شتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خودبرسان و شهادت را نیز به من برسان 🥀 @morvaridkhaky
💕🕊 یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه … حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. 🌹شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید 📘نشریه امتداد شماره۱۱ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📺 سخنرانی مهم رهبر انقلاب، یکشنبه ساعت ۱۸ 🔻 در ایام شهادت حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام، رهبر انقلاب اسلامی در یک سخنرانی تلویزیونی با مردم سخنان مهمی ایراد خواهند کرد. 🔺این سخنرانی ساعت ۱۸ روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ به صورت زنده از شبکه‌های سیما و سایت و حسابهای Khamenei.ir در شبکه های اجتماعی پخش خواهد شد. 💻 @Khamenei_ir 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️هر دلی فاطمی‌ست، وقت ظهور شب او صبح عید خواهد شد ▪️‎قاسم به خون خود آموخت مرد میدان شهید خواهد شد شعرخوانی احمدبابایی در واکنش به اظهارات 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وششم خدای دو زاری به ساعتم نگاه کر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 تیله های رنگی جا خوردم، نیم خیز چرخیدم پشت سرم. سینا بود با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد. – تو چقدر نماز می خونی، خسته نمیشی؟ از حالت نیم خیز، دوباره نشستم زمین و تکیه دادم به سنگ های صخره ای کنارم – یادته گفتی تا آخر شب با رفیقت می گشتید، از اون طرف هم گرگ و میش با بقیه رفقات، قرار بیرون شهر داشتی؟ چند لحظه سکوت کردم. – خیلی دوست داشتم داستان کیانوش رو گوش کنم، مخصوصا که صدای هیجان بچه ها بلند شده بود. ولی یه چیزی رو می دونی؟ من از تو رفیق بازترم ! با حالت خاصی بهم نگاه کرد و چشمش چرخید روی مهر و جانماز جیبیم. هنوز ساکت بود اما معلوم بود داره به چی فکر می کنه. – پر از معادن بزرگ طلا و الماسه، چیزی که بومی های صحرا نشین آفریقا از وجودش بی خبر بودن. اولین گروه های سفید که پاشون به اونجا رسید، می دونی طلا و الماس رو با چی معامله کردن؟ شیشه های کوچیک رنگی! رفتن پیش رئیس قبایل و به اونها شیشه های رنگی دادن، یه چیزی توی مایه های تیله های شیشه ای. اونها سرشون به اون شیشه رنگی ها گرم شد و حتی در عوض گرفتن اونها حاضر شدن به قبایل دیگه حمله کنن و اونها رو به بند بکشن. و هموطن هاشون رو با تیله ها و شیشه های رنگی عوض کردن. نگاهش خیلی جدی بود. – کلا اینها با هم خیلی فرق داره، قابل مقایسه نیست. این بار بی مکث جوابش رو دادم. – دقیقا، این رفاقت توش خیانت و نارو زدن نیست، از نامردی و پیچوندن و دو رویی خبری نیست. فقط باید ارزش طلا و الماس رو بدونی، تا سرت به شیشه رنگی پرت نشه و یه چیز با ارزش تر رو فدای یه مشت تیله کنی. این رفاقت چیزیه که کافیه پات رو بزاری توی عالمش و بیای جلو. از یه جا به بعد، هیچ لذتی باهاش برابری نمی کنه. خستگی توش نیست، اشتیاقی وجودت رو پر می کنه که خواب رو از چشم هات می بره. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. غرق در فکر بود. نور مهتاب، کمتر شده بود، چهره اش رو درست تشخیص نمی دادم. فکر می کردم هر لحظه است که اونجا رو ترک کنه، اما نشست. در اون سیاهی شب، جمع کوچک و دو نفره ما با صحبت و نام خدا، روشن تر از روز بود. بحث حسابی گل انداخته بود که حواسم جمع شد داره وقت نماز شب تموم میشه. کمتر از ۱۰ دقیقه به اذان صبح باقی مونده بود. یهو بحث رو عوض کردم. – سینا بلدی نماز شب بخونی؟ مثل برق گرفته ها بهم نگاه کرد.? این سوال اونم از کسی که می گفت نماز خوندن خسته کننده است. بلند شدم ایستادم رو به قبله – نماز مستحبی رو لازم نیست حتما رو به قبله باشی، یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری. . ... 🥀 @morvaridkhaky
یا علی امشب چه خوش با من مدارا می کنی شد شب قدر و تو خود، دردم مداوا می کنی در کنار ذکر حقّ و جوشن و احیای شب با نماز و سجده ات دل را مصفا می کنی 🥀 🌙 (ع)🥀 🥀 @morvaridkhaky
💚 سلام امام زمانم 💚 از شما می گویم! برای شما! به خاطر شما!🌙 به امید دیدن لبخندی که روز ظهور بر لبانتان خواهد نشست!💫 هیچ کس و هیچ چیز مهمتر از شما نیست...♥️ 🥀 @morvaridkhaky