eitaa logo
مروارید های خاکی
526 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_شصت_وهشتم: یه الف بچه با حالت خاصی بهم نگا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مثل کف دست برگشتم توی اتاقم بی حال و خسته. دیشب رو اصلا نخوابیده بودم. صبح هم که رفته بودم دعای ندبه بعد از دعا سه نفره کل مسجد رو تمییز کرده بودیم، استکان ها رو شسته بودیم و... اما این خستگی متفاوت بود ، روحم خسته بود و درد می کرد . اولین بار بود که چنین حسی به سراغم می اومد ... - اگر من رو اینقدر خوب می شناسی، اینقدر خوب که تونستی توی یه حرکت همه چیز رو از زیر زبونم بکشی پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف میزنی؟ من چه بدی ای کردم؟ من که حتی برای حفظ حرمتت .. بی اختیار، اشک از چشمم فرو می ریخت، پتو رو کشیدم روی صورتم هر چند سعید توی اتاق نبود ... ـ خدایا بازم خودمم و خودت دلم گرفته خیلی ... تازه خوابم برده بود که با سر و صدای سعید از خواب پریدم. از عمد چنان زمین و زمان و در تخته رو بهم می کوبید که از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد ... اذیت کردن من کار همیشه اش بود ... سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم و نگاهش کردم. ـ چیه؟ مشکلی داری؟ ساعت 10 صبح که وقت خواب نیست می خواستی دیشب بخوابی. چند لحظه همین طور عادی بهش نگاه کردم ... و دوباره سرم رو کردم زیر پتو ... ـ من همبازی این رفتار زشتت نمیشم ... کاش به جای چیزهای اشتباه بابا کارهای خوبش رو یاد می گرفتی ... این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم ... - خدایا همه این بدی هاشون به خوبی و رفاقت مون در... شب مامان می خواست میز رو بچینه عین همیشه رفتم توی آشپزخونه کمک ... در کابینت رو باز کردم بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم، تا بلند شدم و چرخیدم محکم خوردم به الهام با ضرب، پرت شد روی زمین و محکم خورد به صندلی... ... 🥀 @morvaridkhaky
+یا ایُها الذینَ آمَنو؟ -جانم؟ +هروقت ندونستی کجا بری به سمت من بیا! خدا‌ به ما میگه ها 🥀 @morvaridkhaky
❤️ ای بلندترین واژه هستی شما در اوج حضور ایستاده ای و غیبت ما را می نگری و بر غفلت ما می گریی از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌤اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌🌤 ❤️السلام علیک یا بقیه الله ♡‌اینڪ آخرالزمان 🥀 @morvaridkhaky
🌸برخیـــــز را از صبـ☀️ـح پر کن آغاز شو مانند روزهای آفتابی جهان منتظر بانگ آشنای تـوست♥️ 🌺 🥀 @morvaridkhaky
🌅 اختصاصی | ویژه شهادت شهید هادی ذوالفقاری 🔅شهید هادی ذوالفقاری: یک روز با خودم گفتم «من زشتم! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمی‌کنه! اصلا کسی پیدا نمی‌شه برام پوستری طراحی کنه ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد نماز داشتم تسبیحات حضرت زهرا رو تندتند میگفتم و ذهنم درگیر.... و صدجور گرفتاری قشنگ دیگه بود، نگام افتاد به حرکت تند دونه های تسبیح بین انگشتام، خندم گرفت! بابا به کجا چنین شتابان!! ۱-چته؟ کجا داری میری؟ هرچی میخوای همینجاست، پای سجاده ات...! ۲-میترسی برا کارت وقت کم بیاری درحالی که خداجانِ که برکت به وقت میده! ۳-بیجا کردی از نمازت زدی(خودمو میگما) 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائت همگانی حدیث شریف کسا در شب شهادت امام هادی (ع)در ساعت ۹/۳۰امشب از شبکه ی ۳ 🙏🙏التماس دعا🌹🌹 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_شصت_ونهم: مثل کف دست برگشتم توی اتاقم بی ح
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : دشتی پر از جواهر اونقدر آروم حرکت می کرد که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم حتی با اون گوش های تیزم ... چشم هاش پر از اشک شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته سریع خم شدم کنارش ... ـ خوبی؟ با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ... ـ آره چیزیم نشد دستش رو گرفتم و بلندش کردم ... ـ خواهر گلم تو پاهات صدا نداره بقیه نمی فهمن پشت سرشونی هر دفعه یه بلایی سرت میاد اون دفعه هم مامان ندیدت ماهی تابه خورد توی سرت چاره ای نیست. باید خودت مراقب باشی از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ... همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد گفت ... ـ می دونم اما وقتی بسم الله گفتی موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟ ناخودآگاه زدم زیر خنده ـ آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست به زحمت خنده ام رو کنترل کردم و با محبت بهش نگاه کردم ... ـ هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی میشه عبادت حتی کاری که وظیفه ات باشه. مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری هر چی دلت می خواد جمع کن. اشک هاش رو پاک کرد و تند تر از من دست به کار شد هر چیزی رو که برمی داشت بسم الله می گفت حتی قاشق ها رو که می چید ... دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ـ فدای خواهر گلم یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره کفایت می کنه ... ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن مامان برگشت توی آشپزخونه و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده... پشت سرش هم ... چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد و سرم رو انداختم پایین... ... 🥀 @morvaridkhaky
✨او خدای ناممکن هاست ولی ما بخاطر چیزای ممکن غصه میخوریم!🍃 🥀 @morvaridkhaky
❣ 🔹صوت زیبای آرامشِ جانَست بیا 🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا 🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو 🔸قَدعالم ز کمان است بیا😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @bidariymelat
نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند.. ولی.. من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس.. 🥀 @morvaridkhaky
🌷سرگرد شهيد مسيح الله دين محمدي، فرزند يعقوب، در تاريخ، 1322/10/30 در تهران ـ شميران به دنیا آمد. پس از طی دوران طفولیت در زادگاه خود به مدرسه رفت و با اخذ متوسطه در آزمون پذیرفته شد. بعد از فراغت از تحصیل به پیوست و در رسته ، دوره مقدماتی پرواز را در ایران و دوره تكميلي و را در گذراند. با آغاز به عنوان تاكتيكي گردان 31 در پايگاه سوم شكاري، در ماموریت های محوله حضوری داشت. سرانجام در تاريخ، 1359/07/02 در منطقه بر اثر سوانح هوايي به رسيد.🌷 🍃🍃 🥀 @morvaridkhaky
🍃🍃🍃⚠️⚠️⚠️🍃🍃🍃 📝 کوتاه با موضوع: ❌ اسراف ممنوع ❌ ✍ ابان پسر تغلب نقل مى كند: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ابان ! تو گمان مى كنى خداوند به كسى كه مال و ثروت داده ، به خاطر مقام و منزلت او در پيشگاه خدا بوده و او را خداوند دوست مى دارد؟ و كسى را كه از عطاى خود محروم ساخت و زندگيش در تنگنا است ، به خاطر اين است كه او در نزد خدا بى ارزش است و خداوند او را دوست ندارد؟ 🔵👈هرگز چنين نيست . زيرا ثروت و مال از آن خداست ، به عنوان امانت در اختيار مردم مى گذارد و آنان را آزاد گذاشته كه از روى ميانه روى بخورند و بياشامند و لباس تهيه نموده و ازدواج كنند و براى خود وسيله سوارى تهيه كرده و زندگى را به طور اقتصادى بگردانند. و هرگاه از مخارج معمولى اضافه آمد، از مستمندان و مؤ منان دستگيرى نموده و مشكلات زندگى آنان را برطرف سازند. ⚠️هر كس در مال خداوند اين چنين شرعى و ميانه روى رفتار كند، هر اندازه استفاده نمايد و هر كارى انجام دهد، بر وى حلال است . هر آنچه مى خورد و مى آشامد و سوارى تهيه مى كند و ازدواج مى نمايد بر او حلال است . و كسى كه اسراف نموده و در موارد خلاف خروج مى كند برايش حرام خواهد بود. آنگاه فرمود: 🔴👈اسراف نكنيد! چون خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. 🔻اى ابان ! تو فكر مى كنى خداوند از كرم و فضل خود به كسى به عنوان امانت مالى مى دهد او مى تواند اسبى به ده هزار درهم بخرد در صورتى كه اسب بيست درهمى هم او را كفايت مى كند و يا كنيزى به هزار دينار بخرد با اين كه بيست دينارى او را كافى است ؟ سپس فرمود: زياده روى نكنيد خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. 📙منبع: داستانهای بحار الانوار جلد3 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروارید های خاکی
💐 معرفی شهید شیخ هادی ذوالفقاری: شب شهادت امام هادی علیه السلام به دنیا آمد. به همین دلیل نامش را محمد هادی گذاشتند. از فعالان فرهنگی مسجد و هیئت و جوانی کاری، خستگی ناپذیر و شوخ طبع بود. در فلافل فروشی، پیک موتوری، بازار آهن و .. کار می کرد و در فتنه ی سال ۱۳۸۸ جانباز شد. در سال ۱۳۹۰ به مدت سه سال به تنهایی ساکن نجف و در حوزه ی علمیه نجف مشغول به تحصیل شد. علاقه ی خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت. او را در نجف 《ابراهیم تهرانی》 صدا میزدند. با رفتنش به سوریه مخالفت کردند به همین دلیل به عنوان تصویر بردار به گروه حشد الشعبی پیوست. در نجف برای خانواده های مستضعفِ طلاب به طور رایگان لوله کشی میکرد، به او میگفتند طلبه ی لوله کش! در ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ نزدیکی شهر سامراء بر اثر انفجار بولدوزر انتحاری به شهادت رسید‌. 📚جهت شناخت کامل شخصیت والای شهید محمد هادی ذوالفقاری به کتاب پسرک فلافل فروش مراجعه کنید. 🌷کلام شهید محمد هادی ذوالفقاری: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد هر حرفی را که می خواهید بزنید فکر کنید که آیا هست یا نه؟ هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید. تاریخ ولادت : ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ تاریخ شهادت : ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ 🥀 @morvaridkhaky
رفتار خدا با ما .... رفتار ما با خدا ... اگه داد خدامه... اگه نداد... اگه خواست امتحانم کنه... اگه مصیبت داد... نعوذبالله خدا نیست!! 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هفتاد: دشتی پر از جواهر اونقدر آروم حرکت م
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : نگاه عبوس با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز صداش رو بلند کرد ... ـ سعید بابا بیا سر میز می خوایم غذا رو بکشیم پسرم. و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون. خیلی دلم سوخت، سوزوندن دل من برنامه هر روز بود چیزی که بهش عادت نمی کردم نفس عمیقی کشیدم . - خدایا به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن وسط اون حال جگر سوزم ناخودآگاه خنده ام گرفت و باز نگاه تلخ پدرم... ـ بابا یه آقایی زنگ زده با شما کار داره گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی اخم های پدر دوباره رفت توی هم اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... ـ لازم نکرده تو پاشی، بتمرگ سرجات. و رفت پای تلفن دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟ یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود و حالا... - خدایا به دادم برس. دلم می لرزید و با چشم های ملتهب منتظر عواقب بعد از تلفن بودم. هر ثانیه به چشمم هزار سال می اومد به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد دلم ریخت ... ـ یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد ... ... 🥀 @morvaridkhaky