کاش میشد🤲بچهها را جمع کرد👥
#سنگر آن روزها را گرم کرد😔
کاش میشد بار دیگر#جبهه رفت
#جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت…
شادی روح#شهدا و امام#شهدا صلوات
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ اجازه بدید کمی هم بینمازا نماز بخونند!
🔻 میخواست برگرده #جبهه. بهش گفتم: پسرم! تو به اندازهی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفتهاند. چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست. وقت #نماز که شد، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم. دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد. خواستم بهش اعتراض کنم که گفت: این همه بینماز هست! اجازه بدید کمی هم بینمازا نماز بخونند. دیگه حرفی برا گفتن نداشتم. خیلی زیبا، بهجا و سنجیده جواب حرفم رو داد.
📚 از کتاب #بر_خوشهی_خاطرات
📖 ص ۲۸
🥀 @morvaridkhaky
بعدشما #اخلاصمان بہ اختلاس رفت!
ایمانمان رنگ باخت!
محبت هاو بردبارے هاتمام شد!
صفاوسادگے در رنگ دنیا رنگ
باخت!
وقتی از رنگ #جبهہ فاصلہ گرفتیم!
حنایمان رنگے ندارد
#مردان_بی_ادّعا
🥀 @morvaridkhaky
#نمازاولوقت🌱
محور همه فعاليتهايش نماز بود.
ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشــتر هم به جماعت و در #مســجد. ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد.🍃
مصداق اين حديث بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زير بهره ميگيرد:
برادری کــه در راه خدا با او رفاقت کند
علمی تــازه، رحمتی که در انتظارش بوده
پندی که از هالکت نجاتش دهد
سخنی که موجب هدايتش شود و ترک گناه
ابراهيــم حتــی قبل از انقــاب، نمازهای صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند.
رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائی ميانداخت؛
به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است
بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود.
وقتی كار ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود.
بارها در مسير #سفر، يا در #جبهه و.. وقتی موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.🍃❤️
شهیدگمنام #ابراهیمهادی❤️
📚 سلامبرابراهیم
🥀 @morvaridkhaky
شما را باید
بلند دوست داشت
مثل کوه ؛
کوه هایی که
برفِ نوکِ قلّهشان را
هیچ آفتابی آب نمیکند ...
#دفاع_مقدس
#جبهه
🥀 @morvaridkhaky
شما را باید
بلند دوست داشت
مثل کوه ؛
کوه هایی که
برفِ نوکِ قلّهشان را
هیچ آفتابی آب نمیکند ...
#دفاع_مقدس
#جبهه
🥀 @morvaridkhaky
°❀°🍃°❀°🍃°❀°
🍃
°❀°
مي گفت: کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه هاي مخصوص،مهمات مي گذاشتيم. ودرشان را مي بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک #خانم_محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها.
با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که مي يان #جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومي آمدند،انگارآن #خانم را نمي ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمي رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه اي صاف کردم وخيلي با احتياط گفتم:خانم!جايي که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمي کشيد؟»يک آن ياد #امام_حسين(علیه السلام) افتادم واشک توي چشمام حلقه زد.
خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمي دانستم چه بگويم خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد. البته ما هم ياري اش مي کنيم»
منبع:کتاب خاک هاي نرم کوشک
به نقل از:همسر شهيد عبد الحسین برونسی
#شهیدانه 🕊🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
🥀 @morvaridkhaky