مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_ام: سید رفقاش که داشتن می رفتن، کامر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_سی_ویکم: وحشت
چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود. هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم و ترس وجودم رو پر می کرد.
ـ “به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند”
تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد:
ـ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ …
و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد.
ـ مهران! اون هایی که بدون علم و معرفت و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن، کارشون به گمراهی کشید. اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ تو چی می فهمی؟ کجا می خوای بری؟ اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ امثال شمر و ابوموسی اشعری، ادعای علم و دیانت شون می شد. نکنه سرانجامت بشه مثل اون ها؟
وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود. نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ یا شک و خطوات شیطانه؟ و شیطان باز داره حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟
تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود:
من تا قبل از اون خواب، اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم. یعنی، می تونست یه خواب صادقانه باشه؟
هر چند، این افکار، چند هفته مانع شد حتی دست به قرآن ببرم. صبح به صبح، تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم و از خونه می زدم بیرون. تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود.
امتحانات پایان ترم دوم و سعید داشت دیپلم می گرفت.
رابطه مون به افتضاحی قبل نبود. حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت. امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود.
شب ها هم که توی خونه سیستم بود. می نشست پشت میز به بازی یا فیلم نگاه کردن. حواسم بهش بود، اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود.
قبل از امتحان، توی حیاط #دانشگاه دور هم بودیم. یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود.
ـ لعنت به امتحانات، قرار بود #کوه، بریم * بد رقم دلم می خواست برم، فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم.
و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و … ایده فوق العاده ای به نظر می اومد. من، سعید، کوه
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شـــــهید🌷شدن چه کار کنیم؟
♦️همراه با سخنان رهبر معظم انقلاب
♦️صدای حاج حسین خرازی
بسیار زیبا حتما ببینید پیشنهاد دانلود
#سلام_ظهرتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
✳ خاطرهی رهبر انقلاب از تهجد شهید مطهری
🔻 مرحوم #مطهری مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد میآمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد میشد. گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان میشد. فراموش نمیکنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، میدیدم این مرد نیمه شب #نماز_شب میخواند و گریه میکرد؛ بهطوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار میکرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریهی ایشان خانوادهی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان همحجره و همدرس و هممباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل #تهجد و نماز شب بود. هر شب قبل از اینکه بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب #قرآن میخواند.
👤 راوی: #مقام_معظم_رهبری
📚 از کتاب #پارهای_از_خورشید
📖 ص ۱۸۰
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز ۲۹ فروردین🗓 سالروز ولادت ابرمردجهان😍 و رهبر فرزانه #انقلاب اسلامی؛ حضرت آیت الله #امام_خامنه_ای ❤️ و نیز روز گرامیداشت ارتش جمهوری😊 اسلامی ایران بر ملّت بزرگ ایران و جبهه گسترده مقاومت اسلامی و آزادگان و مستضعفان جهان مبارک باد.🎉🌸
میلاد#رهبر عزیزم حضرت آقا مبارک 🌸
میلاد بهترین خلق خدا در عصر #غیبت مبارک 🌸
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_ویکم: وحشت چند روز از اون ماجرا و خو
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_سی_ودوم :و قسم به عصر
بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر?
ـ اگه واقعا کوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیک می کنه و با هم قاطی میشن، ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه. حالا شاید خودمون ماشین نداریم و جایی رو هم بلد نیستم، اما گروه های کوهنوردی، مثل گروهی هم که سپهر می گفت، به نظر خوب میاد.
در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود. از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می کرد:
ـ حالا اگه به جای من، به بقیه نزدیک تر بشه و رابطه مون همین طوری بمونه چی؟ یا اینکه …
دل دل کنان می رفتم سمت قرآن، یه دلم می گفت استخاره کن، اما دوباره ترس وجودم رو پر می کرد.
بالاخره دلم رو زدم به دریا، نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم. وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا، با هزار سلام و صلوات، برای اولین بار در تمام عمرم، استخاره کردم.
-” و قسم به عصر، که انسان واقعا دستخوش زیان است. مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند
صدق الله العلی العظیم”
قرآن رو بستم و رفتم سجده.
– خدایا! به امید تو، دستم رو بگیر و رهام نکن.
امتحانات سعید تموم شد و چند وقت بعد، امتحانات من. شب که برگشت بهش گفتم.
حسابی خوشش اومد، از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت. از دیدن واکنشش خوشحال شدم و امیدوار تر از قبل، که بتونم از بین اون رفیق های داغون، جداش کنم.
خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی ای که سپهر پیشنهاد داده بود و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد.
– انتخاب اولین جا با تو، برای بار اول کجا بریم.
هر چند، انتخاب رو بهش دادم، اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم اون محیط تعریفی و افراد و مسئولینش رو ببینم. ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد.
سعید خودش تنها رفت. وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد. خیلی خوشحال بودم. یعنی می شد این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟
نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون. جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار. هوا هنوز گرگ و میش بود که همه جمع شدن و من وارد جو و دنیایی شده بودم که حتی فکرش رو هم نمی کردم
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم💚
#یااباصالحالمهدی 💚
🌿 برترین مطلع موزون سخنهای بهار!
🌿 غزل عشق فراقت، عجب آهنگ غریبی دارد
🌼 نرگسِ نابِ نگاهت به جهان، مرحمت و لطف عجیبی دارد...
🌼 کِی شود ای سرِ خوبان
که دَهی نام و نشانی ز نشانت
🌿 به منِ خسته دل و اهل زمستان
🌿 تا به دل مژده دهم روز بهارانِ خدا را
❣ قَدَح هوش رُبا را
صنم راه حقیقت
نفسِ بادِ صبا را... 😍
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🥀 @morvaridkhaky
شهید محمدعلی برجی، سوم فروردین ۱۳۳۷ در روستای ناصرآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش یوسف کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت.
این شهید گرانقدر که تا اول راهنمایی درس خواند، سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد.
شهید برجی به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و سوم دی ۱۳۶۵ با سمت معاون فرمانده گروهان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید/جزئیات عروج شهادت گونه سردار حجازی
سردار شریف، سخنگوی سپاه پاسداران:
🔸️جمع بندی پزشکان این بود که عمده ترین دلیل شهادت ایشان عوارض شیمیایی است.
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🎥ببینید/جزئیات عروج شهادت گونه سردار حجازی سردار شریف، سخنگوی سپاه پاسداران: 🔸️جمع بندی پزشکان این
◾️🌹انالله و اناالیه راجعون🌹◾️
با نهایت تاسف و تاثر خبر رحلت شهادت گونه ی سردار حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را دریافت کردیم.
این ضایعه را به محضر فرمانده کل قوا و خانواده و همرزمان آن مرد بزرگ و خداجو تسلیت عرض می کنیم و از خداوند برای روح بلند آن مرحوم علو درجات و برای بازماندگان محترمش صبر و اجر مسالت داریم
#نیروی_قدس
#شهادت
#حجازی
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
🔴مؤمن ناصیه اش در دست خداست
اگر به مشیت الهی تن بدهی، زندگی بر تو شیرین می شود. اما اگر به آن تن ندهی و خلاف آن را بخواهی، یعنی تقلاّ کنی که از قبضه ي خدا بیرون بیایی، چون ممکن نیست، زندگی بر تو تلخ می شود. همه در قبضه ي خدا هستند.
🔻هر کس از صاحب خانه خوشش بیاید، براي او هیچ جا لذّت بخش تر از آن نیست و اگر هم ، راه بود که از قبضه ي خدا خارج شود، به هیچ قیمتی آن را ترك نمی کرد. هر کس از صاحبخانه خوشش نیاید و نسبت به او عداوت و کینه و حسد داشته باشد، هیچ جا سخت تر و عذاب آورتر از آنجا براي او نیست و هر چه تقلاّ کند، راهی براي بیرون رفتن از قبضه ي خدا وجود ندارد، لذا بسیار عذاب می کشد. لایُمکِنُ الفِرار مِن حُکومَتِکَ:
🔵خدایا از حکومت تو فرارکردن امکان پذیر نیست. جلوي پیشانی اسب چند تار موست که اگر آنها را بگیرید، اسب با همه ي قدرتی که دارد، تسلیم و مطیع شما می شود. اسم این موها ناصیه است. مؤمن ناصیه اش را به دست خدا می بیند و عرض می کند: یا مَن بِیَدِهِ ناصِیَتی: اي خدایی که ناصیه ام در دست اوست.
[ حاج اسماعیل دولابی ، مصباح الهدی ، ص32 ]
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_ودوم :و قسم به عصر بعد از امتحان حسا
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_سی_وسوم:ابراهیم
سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود. گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن. نه فقط با سعید، هر کدوم که به هم می رسیدن.
گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن. چنان با هم احوال پرسی می کردن و دست می دادن و … مثل ماست وا رفته بودم. حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود. اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد. گیج و مبهوت و با درد به سعید نگاه می کردم. یکی شون اومد سمتم دستش رو بلند کرد
ـ سلام، من یلدام
با گیجی تمام، نگاهم برگشت. سرم رو انداختم پایین و با لبخند فوق تلخی
ـ خوش وقتم
و رفتم سمت دیگه میدون. دستش روی هوا خشک شد.
نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم. گیج بودم و هنوز باور نمی کردم خدا، من رو اینجا فرستاده باشه. بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه
من، کیش و مات، بین زمین و آسمون.
– خدایا ! واقعا استخاره کردنم درست بود؟
یا … عقلم از کار افتاده بود. #شیطان از روی اعصابم پیاده نمی شد و آشفته تر از همیشه، عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد.
– اگر اون خواب صادقانه بود؟ اگر خواست خدا این بود؟ بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟
به حدی با جمع احساس غریبی می کردم که انگار مسافری از فضا بودم و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟
سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم. غرق فکر، که اتوبوس رسید. مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی، شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد. افراد یکی یکی سوار می شدن و من هنوز همون طور نشسته وسط برزخ گیر کرده بودم.
ـ فکر کن رفتی خارج، یا یه مسلمونی وسط L.A
سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم.
ـ اگه نمی خوای بیای کوله رو بده من برم. من می خوام باهاشون برم.
دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم. درست یا غلط، رفتن انتخاب من نبود. کوله رو دادم دستش و صدای اون حس، توی وجودم پیچید.
– اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانـم♥
هر صبح، همچون گل های آفتابگردان ،
رو به سمت یاد شما چشم می گشاییم
و با سلام بر آستان پر برکتتان جان
می گیریم ...
این خورشید حضور شماست که
گرممان می کند، نور بارانمان می نماید
و امیدمان می بخشد ...
شکر خدا که شما را داریم ...
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ
🥀 @morvaridkhaky
یادت باشد شهید اسم نیست،رسم است!!!
شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود💔
شهید مسیر است،زندگیست،راه است✨
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
🌷 پاسدار شهید اکبر مهدی زاده
زمان شهادت: دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱
محل شهادت : دشت عباس
✅ فرازی از وصیت نامه:
ای مردم مسلمان!
🔸مبادا خدایی ناکرده امام را تنها بگذارید، که دوباره در تاریکی و ظلمات فرو می روید تنها راهی که شما را به سعادت می رساند عمل کردن سخنان امام و وحدت و یکپارچگی شماست.
🔹 از شما خواهش که دارم سخنان امام را به دقت گوش کنید و عمل کنید. از خواهرانم می خواهم درس از حضرت زینب (س) بگیرند و مقاوم باشند.
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان مهم شهید سلیمانی درباره انتخاب مسئول🌹
✅ حاج قاسم سلیمانی:
برادران
خواهران
جامعه ای صالح میشود، که افراد صالح بر آن حاکم شود.
#با_شهدا
#سردار_دلها
#انتخابات ۱۴٠٠
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ بهاندازهی یک سریال...
🔻 #نماز اهل دل برای رفتن به #بهشت یا نرفتن به #جهنم نیست بلکه همین نماز برای آنان بهشت است و از آن لذت میبرند. اگر مردم بهاندازهی یک #سریال یا یک فیلم به خواندن نماز علاقهمند بودند و به آن اهمیت میدادند، بسیاری از مشکلات اصلاح میشد.
👤 #آیت_الله_مظاهری
📚 #ارتباط_عاطفی_با_خداوند
📖 ص ۷۳
🥀 @morvaridkhaky