eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 احساسات تجربه گر پس از تجربه💠 *________ @mosaferneEshgh
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شادی و نشاط بعد از تجربه و تمام شدن درد ها 💠 *________ @mosaferneEshgh
sire emam reza.mojtahedi.mp3
4.48M
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی 🌺 سیره شخصیتی امام رضا علیه السلام ولادت امام رضا علیه السلام مبارک🌸🍃 *________ @mosaferneEshgh
پرستو...
مسافرانِ عشق
❕ هممون از تعجب دهنمون باز موند اقاجون خونه و مغازهای شهر رو فروخته و‌بین پسرهاش و یه دخترش تقسیم ک
❕ اون شب بهونه ای جور کردم برای بهم خوردن تولد و روزهای بعدم رفت و امدمون رو کم کردیم هم من هم پریسا چون هم دلمون مبسوخت برای زنداییمون که بچه نداشت هم من از مازیار میترسیدم ، چند وقتی همه چی اروم بود تا اینکه عمه تو سن ۴۰ سالگی باردار شد چه خوشحالی میکردن خانواده مامانم ، همون روزها بود که مازیار با تلفن اقاجون که از پسر عموهام شنیده بود پی برد به صبغه و دائیمو هر چی که ازش مخفی کرده بودیم، وسط روز اومد خونه اینقدر عصبی بود بدونه اینکه جواب سلامم رو بده با فریاد از من پرسید تو میدونستی عمت با کی رفته ؟ گفتم یا خدا الان چه جوابی بهش بدم زودی جواب دادم نه من چه بدونم با کی ؟ گفت با اون معشوقه جوونیش فیلش یاد هندوستون کرده پس تو نمیدونستی ؟ اومد نزدیکم صدای تپش قلبم رو میشنیدم خدا میدونه چه حالی داشتم ، داد زد سرم مخفی کاری میکنی ؟ تو شریک دزدی ؟ همش زیر سر مامانته میدونم دیگه ، هی گفتو گفت تا خودش اروم شد رفت بیرون من حتی جرات نکردم بپرسم کجا میری که بعد رفتنش دلشوره گرفتم نکنه بره خونه مامان ادرس عمه رو بخواد ، زودی پاشدم زنگ زدم و به مامان خبر دادم که اقاجون به مازیار تلفنی خبر داده همینکه حرفم تموم شد مازیار اومد تو خونه هوار میزد زنیکه تو زیر یه سقف تو خونه بابام داری زندگی میکنی بعد کار اونها رو ماست مالی میکنی تو که گفتی خبر نداشتی ؟ من دیگه افتادم به گریه مازیار چنان چک های اون روز خوابوند تو گوشم که تا اخر عمرم صداش و دردش یادمه ، میگفت همتون منو مسخره کردین کار به جایی رسید که اقاجون میگه ننت بچه دار شده زنت محرم راز داییش یه کلمه هم بهت نگفته ،اون روز شوهرم عوض شد دیگه فقط زیر یه سقف زندگی میکردیم نه حرفی نه صحبتی ، غذا میپختم نمیخورد نمیپختم بهونه میگرفت من چه بخورم چه نخورم تو باید بپزی ، خونه مامانم نباید میرفتم جای خوابش رو از من جدا کرد ، تلفن خونه رو برداشت که نتونم با کسی حرف بزنم ، پریسا بعد چند روز بی خبر موندن از من اومد خونمون فقط بهش گفتم که نباید با مامان رفت و‌امد کنم فعلا چون مازیار ناراحته از دستشون حتی گفتم تلفنمون خرابه اونم گفت تا درست شدن تلفنت دو روز تو بیا خونمون که تنها نباشی یه روزم من میام از اونجایی که مازیار ناهار نمیومد قبول کردم ، چند هفته ای که گذشت ترسم ریخت و بیشتر روزها با پریسا بودم حتی مامان و‌عمه هم میومدن خونه پریسا تا همو ببینیم ، اما از اونجاییکه ماه پشت ابر نمیمونه به بار وسط روز مازیار بخاطر یه مدرک برای شهریار میره خونه ....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...