10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حضور روح در جایی که در موردم حرف می زدند💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 در تمام مدت کما بالا بودم و احساس آرامش 💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 احساس ناامیدی از برگشت از سمت دیگران 💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
مامانم با اشاره سرش بهم فهموند که بگم چشم ..چشمی زیر لب گفتم ..با ایما و اشاره مامانم تا دم در همراه
محکم مثل یه مجسمه افتادم رو نیمکت ..اون لحظه فقط یک چیز به ذهنم اومد..رفتن ..دویدن ...یا همون فرارکردن ..احمد داشت به مرد که حالا اونم بلندشد نزدیک میشد که بلندشدم و بی هیچ حرفی فرارکردم ...چند قدم دویده بودم که احمد داد زد. .
:وایسا ...کجا؟وایسااا ..
همون طور که میدویدم برگشتم از سر شونم نگاهی بهش کرد...اونم داشت دنبالم میدوید!
رسیدم انتهای پارک ..خسته شدم از نفس افتادم ...گلوم میسوخت ..پهلوهام درد گرفت ..دستمو به پهلوم گرفتم ..دیگه وایسادم ..همین که وایسادم ..احمدنگران از پشت دستمو گرفت ومنو برگردوندسمت خودش .
_:این چه کاری بود کردی ؟
همون طور که نفس نفس میزدم گفتم
_:اینو من باید بپرسم. .به مرد بیچاره چی کارداشتی ؟چرا باید بیرون نخندم ..چرا هولم دادی ؟اصلا چرا اومدی دنبالم
با اخم رومو ازش گرفتم ..
منو محکمتربه سمت خودش برگردوند ..
_:چون زن منی !
از روی تمسخرخندیدم ..
_:دلیل همه این کارهات اینه که من زنتم !خب من از همه این کارهات بدم اومد..منزجر شدم ..میدونی الان باید چیکارکنیم
گیج نگاهم کرد
_:جوابش سادس!خوب باهم میریم خونمون ..میگم ما چند ساعت اشتباهی زن و شوهرشدیم ..ما باهم تفاهم نداریم ..درحالی که معلوم بود از حرفهام ترسیده ..از روی شونه هام گرفت وآروم گفت بشین...بااکراه اخمی کردم و نشستم. .
_:راست میگی الهه؟تو میتونی بری بگی من احمد رو نمیخوام ؟
جوابشو ندادم ..
_:من فکر میکردم عاشقمی ..از همون بچگی ها بهت علاقه داشتم ..چطور میتونی به همین سادگی بگی تورو نمیخوام ..
محکم وجدی برگشتم ..
_:چون کارهایی که کردی ناراحتم کرد ..کارهایی که منو آزار داد
دستهامو گرفت ..
_:همش از دوست داشتنه زیادیه ..چشم تکرار نمیشه ..!
یه تای ابرومو بالا دادم ..
_:مطمین !؟
دستمو اروم بلند کرد به سمت لبهاش برد ..بوسه داغی به روی دستهام زد و گفت ..
_:قول میدم !فقط تو دیگه حرف از نبودنت نزن ...من بدون تو میمیرم الهه ...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 . 🌺شهید شاهرخ ضرغام (47) 🌺 . آدمخوارها 1 مشروب فروش (راوی :جمعی از دوستان شهيد) . سيد مجتبی هاش
🌸🍃
شهید شاهرخ ضرغام (48)
آدمخوارها 2
مجید گاوی
(راوی جمعی از دوستان شهيد)
در آبادان شخصی بود که به مجيدگاوی مشهور بود.
می گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا می رفت، يک کيف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هيچکدام از واحدهای نظامی او را نپذيرفتند تا اينکه سيد او را تحويل شاهرخ داد. شاهرخ هم در مقابل اين افراد مثل خودشان رفتار میکرد. کمی به چهره مجيد نگاه کرد. با همان زبان عاميانه گفت: ببينم، میگن يه روزی گنده لات آبادان بودی. میگن خيلی هم جيگر داری، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میريم جلو ببينم چيکاره ای !شب از مواضع نيروهای خودی عبور كرديم. به سنگرهای عراقی ها نزديک شديم. شاهرخ مجيد را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، يه افسر عراقی رو میکشی و اسلحه اش رو مياری. اگه ديدم دل و جرات داری ميارمت تو گروه خودم. مجيد يه چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت گذشت و خبری از مجيد نشد.
به شاهرخ گفتم: اين پسر دفعه اولش بود.
جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاريکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آيد. اسلحه ام را برداشتم. يکدفعه مجيد داد زد: نزن منم مجيد! پريد داخل سنگر و گفت: بفرمائيد اين هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اينو از کجا دزديدی!؟مجيد يکدفعه دستش رو داخل كوله پشتی برد و چيزی شبيه توپ را آورد جلو. در تاريکی شب سرم را جلو آوردم. يکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بريده يک عراقی در دستان مجيد بود.
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعا برای برگشت 💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بعد از برگشت و وضعیت جسمی💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh