فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نترسیدن از مرگ💠
#قسمت_چهل
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تعریف مرگ💠
#پایان
*________
@mosaferneEshgh
⚫️تبریز دیروز شاهد تشییع شهیدی بود که از آن جوانهای امروز مارکپوش و عطرزده و البته دکتری بود که جانش را داد برای شهرش و عزای حسینی.
⏺پدر شهید مدافع امنیت امیر حسین پور : این پسر آنقدری خاص بود که هر چقدر هم بگویم باز هم ناگفتههای زیادی میماند! هی میگفت میخواهم مدافع حرم شوم! آن موقعها کم سن و سال بود و اجازه ندادم؛ مدام میگفت کاش در کربلا شهید شوم.
⏺وقتی از پایگاه به امیر زنگ زدند که انگار چند نفر میخواهند بنرهای امام حسین(ع) را که به مناسبت محرم در میدان ساعت نصب شده است را آتش بزنند، طاقت نیاورد، لباس رزم پوشید و رفت. میگفت نابرادرها به امام حسین(ع) زورتان نمیرسد به جان بنرهایش افتادهاید؟ پسرم دست خالی بود! آن نابرادر چند ضربه به او زد و چاقو به یکی از چشمهایش زده بود که شدت جراحت به قدری زیاد بود که بعد از 4 روز به شهادت رسید همان آرزویی که داشت.
✍ ما همه مدافع حرم هستیم ،همان حرمی که حاج قاسم گفت ،حرم ایران❤️
شهید امیر حسین پور
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . احمد تمام حرفهاشو انگار ریخت تو چشمهاش ! بانگاهش ازم معذرت میخواست ....سرمو پایین گرفتم و از همک
.
درست وقتی که کم کم کارهای احمد مشکوک و آزار دهنده شده بود...دخترم هلن ..دختر باهوش و بازیگوش من یهو گوشه گیررو افسرده و ترسو شد ..حالا نمیتونست تنهایی تو اتاقش بخوابه ..تو خلوتش گریه میکرد ..حوصله درس هاشو که علاقه شدیدی بهشون داشت و مثل سابق نداشت ..نصف شب ها کابوس میدید و با جیغ و داد بیدار میشد و گریه میکرد والتماس میکرد تنهاش نزارم ..وضعیت روحی هلن حواسمو از احمد پرت کرده بود..گوشه ذهنم با خودم قرار گذاشته بودم که مشکل هلن و رفع کنم و دنبال مشکل احمد باشم ..احمدی که حالا به جای ساعت ۷ عصر ..ده شب می اومد خونه ..وقتی هم می اومد مستقیم میرفت میخوابید ..دیگه خبری از تفریح و مسافرت نبود..فقط یه احمد کلافه بود که حالا هیچ وقت برای من ..برای زندگیمون وقت نداشت. مثل بچه ها مدام بهونه میگرفت ..انگار تازه من و مبدید. از لباس پوشیدنم. اخلاقم ..سلیقم ..خونه داریم ...از،اینکه چرا خونه ریخت و پاشه ..چرا لباس کیان روش لک داره ..چرا لای در بازه چرا دم خر درازه !بعضی وقتها میخندیدم و میگفتم بچه شدی ...بعضی وقتها هم میشکستم و میگفتم ..چته احمد؟!چرا اینجوری شدی ..هیچ وقتم جوابی بهم نمیداد شاید اصلا جوابی نداشت ...حالا تو این آشفتگی تنها بودم..دیدن هلن تو این وضعیت قلبمو بیشتر به درد می اورد ...تا اینکه یه شب که جیغ زد و از خواب پرید کنارش بودم ..خواستم حرف بزنه ...
بهم گفت ..از مردها میترسم ..از پسرها بدم میاد...
برام گنگ بود حرفهاش ..ارومش کردم ..براش آب آوردم ..چراغ مهتابی رو روشن کردم و بغلش کردم ..سرشو گذاشتم رو سینم و اروم ازش پرسیدم چرا میترسه. چرا این حرفهارو میزنه ..گفت دوستام فیلم ترسناک میبینن میام برام تعرف میکنن ..عروسک آنابل میترسم از تو کمد بیرون بیاد. ..قانع کردم که همه این ها فیلمه و حتما با دوستاش برخورد میکنم ..ولی پرسیدم . حالا چرا گفتی از مردها بدت میاد ..یهو افتاد به گریه . همش میگفت قول بده به کسی نمیگی ..قول ندادم ولی اطمینان دادم که خیالش راحت باشه ..اروم اروم به حرف افتاد..اسم یکی از همکلاسی هاشو گفت که...با دخترخالش فیلم های.... دیدنه و اومده با تمام جزییات برای هلن تعریف کرده و حتی گفته پدرو مادرها برای اینکه بچه دار بشن حتما باید این کارها رو انجام بدن!
انگار سطل اب جوش سرم خالی شد ..بدجور دلم لرزید .من چی داشتم میشنیدم ..چطور ممکنه یه بچه هشت ساله فیلم ناجور ببینه و بتونه برای کسی هم تعریف کنه ..محکم تر بغلش کردم مستاصل بودم نمیدونستم چی بگم ..هلن گریش زیاد شد و گفت . مامان ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمه بابا آمده برخیز تا کاری کنیم
آبرو داری کنیم ...
با لباس پاره باید میهمان داری کنیم
آبرو داری کنیم ...
آبرو داری کنیم...
*________
@mosaferneEshgh
#پدر_و_پسر
🌷سعید و پدرش حاج حسین در گروه ما بودند. یه شب داوطلب برا مین میخواستند، سعید تخریب بلد بود، داوطلب- شد. موقع خداحافظی گفت: بچهها حواستان به بابام باشه و رفت. چند شب بعد، در مدرسهای در شوش نشسته بودیم. یکی از دوستان آمد. داشت از عملیات چند شب قبل در شلمچه 🌷 میگفت. بعد گفت: راستی چند تا بچههای شیراز هم شهید شدند. بعد یکی یکی اسم برد و گفت سعید خسرو زاده....
🌷رنگ از همه پرید. با ایما و اشاره گفتیم: نگو! حاجی حسین که ساکت به آتش خیره شده بود با آرامش سرش را بلند کرد و گفت: الحمد لله.... بچهها اذیتش نکنین. الحمد لله. خبر شهادت سعید در گردان پیچید. همه جمع شدند و عزاداری مفصلی به پا شد و کسی آرامتر از حاج حسین نبود!! در آن عزاداری چند نفر از بچهها بيهوش شدند. بعدها شیخ نجفی (شهید نجف پور) میگفت: آنها چیزهایی دیدند....
🌷آن شب گذشت. هرچه به حاج حسین اصرار کردیم که برا مراسم خاکسپاری و دفن سعید برگرد. نرفت. گفت: پسرم راه خودش را رفت، من هم دوست ندارم از راه خودم برگردم.... (مادر سعید خواب دیده بود عروسی سعید است، برایش خانه را چراغانی کرده بود.)
🌷عملیات رمضان بود. حاج حسین افتاده بود یه گردان دیگه. قبل از عملیات آمد پیش من. گفت: کو غلامحسین (شهید بغدادپور)؟ گفتم: رفت اهواز زنگ بزنه. با لبخند گفت: علی شماها همتون برام، مثل سعید هستین؛ کمی مکث کرد و ادامه داد: امشب من میرم و شهید میشم، از غلامحسین هم خداحافظی کن.... جلو چشمان متحیر من رفت. روز بعد از هر کس میپرسیدم: گلی گم کردهام میجویم او را.... یکی میگفت: دیدم افتاد زخمی بود. یکی گفت: شهید شد...
🌷مراسم چهلم حاج حسین و چهار ماه و ده روز سعید را با هم گرفتند....
🌹خاطره اى به یاد شهیدان معزز سعید و جلال (حاج حسین) خسرو زاده
شهادت پسر: ۷/۱۲/۱۳۶۰
شهادت پدر: ۲۲/۴/۱۳۶۱
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺از قعر جهنم تا اوج بهشت🔺
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. درست وقتی که کم کم کارهای احمد مشکوک و آزار دهنده شده بود...دخترم هلن ..دختر باهوش و بازیگوش من ی
.
گفت ..مامان ..من دلم نمیخواد بزرگ بشم ..بدم میاد ..سرشو ازسینم برداشتم تو چشمهای درشت و مشکییش که حالا مژه های بلندو فرش خیس شده بودن و بهم چسبیده بودن نگاه کردم. .نگاهمو تو کل صورت هلن چرخوندم ..محکم و قاطع گفتم .
_:دوستت دروغ گفته هلن ..مگه میشه آدم ها اندام های خصوصیشونو بهم نشون بدن چه برسه فیلم هم بگیرن و کسی دیگه ببینه ...ذهن دوستت داره فکر های بدی میکنه ..باهاش دوستی نکن ..تو ذهن و قلبت پاکه ...
بیشتر از نیم ساعت از خدا و نعمت هاش براش حرف زدم فقط میخواستم جمله های مثبت ذهنشو زیاد کنم بلکه کمی از تاریکی ذهنش کمتربشه ..کمی اروم شد ..اون شب کنارش خوابیدم ..فردا صب هم باهم رفتیم مدرسه و با مدیر مدرسه ماجرارو درمیون گذاشتم ..اونم اولیارو قراررشد دعوت کنه و آخرهفته یه جلسه داشته باشیم ..هلن ازاون روزی که بامن حرف زده بود حال روحیش داشت بهتر میشد ..ماجرارو به احمد گفتم و ازش خواستم که حداقل برای هلن وقت بذاره صمیمیتشو زیاد کنه تا حس بدی که هلن به مردها پیدا کرده از بین بره ..احمد غر زد و گفت من مگه وقت دارم خودت حل و فصلش کن ...بازم سکوت ..بازم سکوت !
یه جورایی از همون وقت ها اشتباه کردم ..همون وقت هایی که از روبه رو شدن با واقعیت واهمه داشتم ..خودم میدونستم یه جای کار میلنگه ولی مثل کبک سرمو کردم تو برف ..شاید همون موقع ها جسورانه برخورد میکردم الان وضعیت جور دیگه ای بود...اون روزها فقط میدونستم احمد اتفاقی براش افتاده ولی هنوز شک نکرده بودم خب احمد کسی نبود که خیانت کنه ... نجابت و مردانگی و حیا اون زبانزد بود همه میدونستن یه بچه مسجدی مرتب و اقاس اینقدر مودب که کسی تا حالا صدای داد زدنش رو نشنیده ! خیلی وقتا کسایی که مشتری بانک بودن وقتی میدونستن من همسرشم میگفتن خوشبحالت چه مرد نجیبی همسرته و من به خودم می بالیدم ... همیشه یه جورایی حواسم بهش بود ! خیلی کم به ندرت شاید ماهی یه بارم نباشه گوشی شو یه نگاهی مینداختم ... خودم از این کار به شدت نفرت داشتم ولی به توصیه یکی از دوستام که مشاور بود و از خاطراتش میگفت ..میگفت شاید ۳۰درصد مراجعین خیانت به دفتر من کارمندای بانک بودن چن تا از دوستای خودم که شوهرشون کارمند بانک بود و درمعرض ارتباط با انواع قشر و صنف و همه جورادم ..شوهراشون لغزیده بودن من به پاکی همسرم ایمان داشتم ولی ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این نوحه به عنوان نوحه سراسری در
شب عاشورای امسال در دفاع از حجاب و عفاف خوانده خواهد شد
لطفا در تمامی گروه ها پخش شود؛ تا مثل سرود سلام فرمانده بازتاب گسترده داشته باشد.
شما هم با پخش در ثواب شریک شوید.
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقوع تصادف و...💠
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خروج روح از جسم و دیدن وقایع توسط روح 💠
#قسمت_دوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خونسردی و عدم تعجب روح💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نامرئی شدن سقف ها 💠
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدار با روح درگذشتگان💠
#قسمت_پنجم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. گفت ..مامان ..من دلم نمیخواد بزرگ بشم ..بدم میاد ..سرشو ازسینم برداشتم تو چشمهای درشت و مشکییش که
.
ولی ...اشتباه میکردم! کم کم شروع کرده بودم به غرزدن اینکه چرا همکارای دیگت وقت دارن چرا زودتر میرن تو فقط دیر میای !یه روزم بین بحثمون بهش یه دستی زدم و گفتم .
فکر میکنی نمیدونم چته نمیدونم داری چیکار میکنی ؟خوب میدونم ولی میخام بدونم تو کی دست برمیدای از این کارهات ..درواقع هیچی نمیدونستم فقط میخواستم عکس العملش رو ببینم .. آدم تابلویی بود شایدم چون من میشناختمش دروغاشو متوجه میشدم ..خدا میدونه چه حالی بود دلم وقتی این حرفهارو میگفتم . دلم میخواست احمد بخنده و دستم بندازه ..ولی دستپاچه شد .. وهمین قلبمو هزار تیکه کرد !از همون روز مطمین تر شدم !شکسته ترشدم ..خودمو و زندگیمو بدجور انگار باخته بودم ..من کل زندگیم تقاص گناه نکرده داده بودم. .خیانت حق من نبود..حق بچه هام نبود..حق این زندگی که به دندون گرفته بودم نبود.!دیگه میخواستم با واقعیت روبه رو بشم دسترسی به گوشیش نداشتم رمزشو جدیدا عوض کرده بود..تا اینکه یه روزی رفته بودیم مراسم جشن نیمه شعبان نزدیک خونه مامانم فاصلش از خونه ما خیلی دور بود نیم ساعت باماشین نمیدونم چی شد پام پیچید کیان بغلم بود خواهرمم همرام بود دردش بد بود چشام سیاهی رفت از حال رفتم از شدت درد ضعف کردم حالم بد شد با کمک خواهرم رفتیم خونه یکی از اشناها خونش نزدیک اونجا بود زنگ زدم احمد بیاد دنبالم با گریه و ناله بهش گفتم پام پیچیده فکر میکردم سمت مردا باشه ولی گفت برگشته خونه تعحب کردم این همه راهو برگشته گفتم نمیتونم راه برم شروع کرد بد و بیراه فحشم داد بد حرف زد...خیلی بد...انتظار نداشتم ..قلبم برای هزارمین بار شکست منم سرش داد زدم _:بیغیرت نمیفهمی دارم چی میگم پام اسیب دیده ..تو بجای اینکه بیای منو برسونی بیمارستان داری بد و بیراه میگی! اشکام صورتمو خیس کرد .رفتیم بیرون ..سر خیابون پسر داییمو دیدیم منو رسوند با ماشینش خونه مامانم بابام پامو دید گفت صدرصد شکسته ساعت ۵ و نیم عصر بود تا ساعت ۹ شب از درد به خودم پیچیدم انگار لج کرده بودم هرچه بابام اصرار میکرد نرفتم بیمارستان یهو احمد اومد ..دمغ بود مثل بجه هایی که زدن یه شی با ارزش شکستن و پشیمونن و منتظر تنبیه !باهاش سر سنگین بودم به مامان بابامم گفته بودم باهاش بحثم شده اصرار کرد بریم بیمارستان ..خواست دستمو بگیره دستشو پس زدم .....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگو یا حسین...
*________
@mosaferneEshgh
🌷 با شهدا 🌷
دوربین خدا
🌷سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمیخوری؟ گفت: دارم خودم را تنبیه میکنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه میکنی؟ گفت: یادت است آن روزی که بچههای تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند. گفتم: خوب. گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟
🌷....آهی کشید و گفت: بعد از مصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبهها را مگر چه کسی میبیند؟ آدمهایی مثل خودت. ولی با اینحال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما میدانی که سالهاست در مقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که میخواهی زندگی میکنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکردهای؟ این فکر مرا اذیت میکند که چرا بندههای خدا را به خدا ترجیح دادم؟ بنابراین خودم را تنبیه میکنم!
🌹خاطره ای به یاد شهید ابراهیم محبوب فرمانده گردان حزب الله
راوی: رزمنده دلاور غلامرضا سالم
*________
@mosaferneEshgh