eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
. تو اون دو روزی که بیمارستان بودم از مادرم خواستم کسی متوجه نشه فقط خواهرم .. پیش اونا به اجبار با
. . بند دلم پاره شد ..سریع شمارشو گرفتم ..خاموش بود...مدام زنگ زدم ..ده بار..صد بار....ترس به جونم افتاد ...هرکاری از یه احمق بر میاد !بیچاره بودن بچه هام ...با من مشکل داشت نباید بچه هامو بی پدر میکرد ....از شدت استرس دست و پاهام میلرزیدن ..خودم دلیل این استرس و میدونستم ..من با تمام بی معرفتی های احمد هنوز دوسش داشتم ..شاید یه جور تعلق خاطر! من تمام خاطره های خوبم با احمد بود ..تمام اولین هامو با احمد تجربه کرده بودم ..عشق وتو نگاه احمد معنا کرده بودم .تمام خاطرات خوبم با احمد اومد توذهنم ..قلبم دوباره به درد اومد ..تو اتاق تنها بودم ..باید کاری میکردم. .شماره برادرشو گرفتم زود جواب داد ..سعی میکردم آروم باهاش حرف بزنم _:میشه بیای خونه مامانم ؟ نگران پرسید _:چیزی شده زنداداش؟ _:نه !لطفا زود بیا! قطع کردم و منتظر زانومو بغل کرده نشستم .. که خیلی زود هلن با خوشحالی اومد گفت ..مامان عمو اومده .. بسختی لبخندی زدم ..از زیر نگاه های کنجکاو پدرو مادرم رد شدم و رفتم حیاط . مامانم اومد هرچقدر تعارف کرد حسین نرفت بالا ..از رنگ پریده چهرش فهمیدم که صدای لرزانم نگرانش کرده .. اروم پرسید _:چی شده زنداداش ؟!اتفاقی افتاده حوصله هیچ توضیحی نداشتم ..رفتم روی شات هایی که داشتم و گوشیمو دادم بهش هرچی بیشتر میخوند.رنگش قرمزتر میشد ..کلافه دستشو لای موهای پر مشکیش کشید ...دستهاش خیلی واضح میلرزید ..گوشیمو گرفت سمتم ...انگار بهش شوک وارد شده بود...لبهاشو بزور اززهم باز کرد _:باورم نمیشه ...احمد ؟برادر من ؟!اون که خودش همیشه از این کارها متنفر بود ...چطور ؟!امکان نداره سری تکون دادم _:دیدین که هرچیزی امکان داره .. _:الان قهرین ؟!میخواین با احمد حرف بزنم ؟ _:نه ! پیام خودکشی احمد رو نشونش دادم ... یهو محکم کوبید رو پیشونیش .. _:چرا اینو زود نمیگی ؟ همین اول میگفتن صدتا سوال میکردی ..شایدم صد تا فحشم میدادی که چیکار کردی داداشم میخواد خودشو بکشه !کلید خونه رو گرفتم سمتش .. کلیدو از دستم گرفت و سریع راه افتاد خونمون .ده دقیقه تو حیاط قدم زدم...مامانم نگران اومد سمتم ..دلداریش دادم و گفتم احمد با حسین بحثش شده ..گفتم میترسم درگیر بشن ..بچه هارو سپردم بهش .زود آماده شدمو خودمم رفتم ...اولین بار بود با سرعت بیش از ۱۲۰ رانندگی میکردم ..مسیر نیم ساعتی رو کمتر از یه ربع رسیدم ..کلید نداشتم ..زنگ زدم حسین .اشغال بود...خود احمد خاموش !حالا بیشتر نگران شدم ناچارزنگ درو زدم. ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . بند دلم پاره شد ..سریع شمارشو گرفتم ..خاموش بود...مدام زنگ زدم ..ده بار..صد بار....ترس به جونم ا
. . خیلی زود حسین دروباز کرد ..وارد حیاط شدم ...دیدم احمد کت و شلوار پوشیده تسبیح به دست به درخت گوشه حیاط،تکیه داده ...اومد سمتم .. _:الهه دارم میرم هییت ... نذاشتم ادامه حرفشو بزنه ...دندون هامو روهم قفل کردم و از لای دندون هام با عصبانیت گفتم .. _:چرا سعی داری با همه کارات عذابم بدی ؟اون پیام و نوشتنی با خودت چی فکر میکردی ؟من بازیچت نیستم احمد...البته شاید بودم ولی دیگه نیستم ..حرفمو گفتم و رفتم سمت ماشین سوارشدم ..احمد دوید دنبالم .. _:وایسااا .نرووووو ...شروع کرد به قسم خوردن ... هرچقدر بیشترو بزرگتر قسم میخورد من بیشتر حالم بهم میخورد...شیشه رو میکشیدم بالا که صداشو نشنوم ..دستشو گذاشت لای شیشه گفت ... _:برگرد ..تعهد محضری میدم ...خونه رو به اسمت میزنم ...حق طلاق رو بهت میدم ...باور کن دیگه خطایی از من نمیبینی .. فقط نگاهش کردم و بسرعت ازش دور شدم.. تا رسیدم خونه بازم شروع کرد به فرستادن پیام ها ی تکراری برگرد !هیچ کدومو جواب ندادم .. فردا صب چند باری دیدم زنگ زده ولی برام مهم نبود...بعد نماز مغرب مامانم رفته بودمسجد ولی بابام خونه بود که یهو در باز شد و احمد بایه جعبه شیرینی و کلی وسایل برای بچه ها اومد توخونه ..انگار مطمین بود که من به خانوادم چیزی نگفتم ..میدونست پیش اونا آبروشو نمیبرم ...بچه ها درک درستی از اوضاع نداشتن ..تا احمد رو دیدن دویدن بغلش ...دلتنگش بودن ...به بهانه ریخت و پاش بچه ها رفتم تو اتاق ...احمد یهو اومد تو اتاق ...در و بست ...با صدای بسته شدن در سرمو برگردوندم سمتش .. _:چرا اومدی ؟وقتی میدونی من برنمیگردم ! دستهامو گرفت ..بغضم شکست ..دستمو محکم از دستش بیرون کشیدم ... ..زیرگوشمو آروم نجوا کرد ..تو مهترین و عزیزترینه زندگیم هستی ..خودت میدونی عاشقتم ..اگه خطایی هم کردم برات جبرانش میکنم ..آماده شو بریم بیرون ..شب میام بچه هارو میبریم .. دوباره تسلیم شدم ..شرایط تسلیمم کرد ...با دلی که از دستش خون بود...بلند شدم اماده شدم و رفتیم بیرون ..کنار خیابون پارک کرد و گفت میخوام باهات قدم بزنم ..قدم زدیم ..فقط احمد حرف میزد و از آینده واتفاق های خوبش میگفت ..ولی من فقط به پیام هایی که ازش دیده بودم فکر میکردم و برای هزارمین بار مرور میکردم و میمردم !!..با صدای احمد یهو به خودم اومدم که جلوی طلافروشی دوستش گفت ..کدوم ؟کدومو بخرم برات ؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همه گفتم اربعین حرم هستم جان مادرت آبرویم را بخر حسین *________ @mosaferneEshgh
🎤 راوی: سردار شهید احمد کاظمی 🥀 شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم، گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم. 🥀 چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم، فرشته ای دیدم که اسمهای ‌شهدا را مى نويسد، تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید. 🥀 به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود، تا این در ذهنم آمد زمین خوردم، چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم، اما دیگر وابستگی ندارم، اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....! *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . خیلی زود حسین دروباز کرد ..وارد حیاط شدم ...دیدم احمد کت و شلوار پوشیده تسبیح به دست به درخت گ
. هیچ حرفی نزدم ..خندید و دستمو کشید برد طلافروشی ..از دوستش خواست چند مدل دستبند مدل و طرح جدید بیاره ...خیره بودم به دستبند ها ..احمد فکر کرد شیفته یکی از دستبند ها شدم و همونو برام گرفت ..یه دستبند سنگین و خیلی گرون قیمت !مگه میشد هرچیزی رو با پول ماسمالی کرد ...مگه میشد این دستبند خوشگل و براق زخم دل منو تسکین بده ؟ تو دلم به فکرام دهن کجی کردم ..شام و تو رستوران خوردیم ..انگار روزه سکوت گرفته بودم ..احمد حالمو درک میکرد و فقط خودش گوینده بود ! از همون شب انگار واقعا رو حرفها و قسم هایی که داده بود ..وایساد. گوشیش اصلا زنگ نمیخورد ..همش دم دست بود..رمز خاصی نداشت ..کم کم زندگی انگار داشت رنگ آرامش میدید ...چند ماهی گذشت ..سالگرد ازدواجمون بود..چند شاخه گل و یه بسته شکلات مورد علاقشو دست پیک دادم و فرستادم براش ..خیلی خوشحال شده بود کلی تشکرو پیام عاشقانه داد...ماه ها همچنان آروم میگذشت ..ولی حس میکردم احمد افسرده شده ..حجم کاریش زیاد بود وقت نداشت برای استراحت ..براش بلیط موجهای آبی گرفتم و گفتم با یکی از دوستات برو یکی دو روز مرخصی ..استقبال کرد. تشکر کرد که بیشتر از خودش به فکرشم ..گفت پس با دوستم یه شب قبل میریم ویلاشون فردا صب هم میریم موج های آبی ...مخالفتی نکردم چون واقعا انگار افسرده شده بود و براش لازم بود تفریح .همون شبش با دوستش که اصلا من ازش خوشم نمی اومد و میدونستم دوست دختر زیاد داره و چند باری هم به احمدگوشزد کرده بود در حد و شان تو نیست دوستی با این شخص ..ولی برای اینکه بحثی پیش نیاد حرفی نزدم ..فردا شبش برگشت .عصبی بود..مدام میگفت سرم درد میکنه ..خیلی کلافه بود گفت هروقت میرم پارک آبی سردرد میشم ..خبر نداشت ساکش و چک کردم و دیدم که مایوش خشکه !گفتم _: مگه رفتی پارک آبی ؟ _:آره چطور مگه ! _:آخه مایوت خشک بود!فکر کردم فقط تو ویلا موندی و نرفتی پارک دستپاچه شد از همون هایی که بدم می اومد..همون های که داد میزد داره دروغ میگه _:با یه لباس دیگه رفتم مایومو جاگذاشته بودم ظاهراخودمو قانع نشون دادم ..ولی در اصل میدونستم دروغ میگه ! حواسمو بیشتر جمع کردم تا به وقتش ! یکی دوماهی میشد که باشگاه نمیرفتم ...دوباره حس کردم بهتره خودمو با مربیگری سرگرم کنم ...عصرآماده شدم و رفتم باشگاه ...شاگردام تا منو دیدن دویدن سمتم .. یهو بین اونا یه دختری حواسمو پرت کرد . هرچه بیشتر دقت میکردم ..بیشتر مطمین میشدم. خودش بود. . مینو ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بچه که بودیم خانه ها لوله کشی آب نداشتند . مردم مجبور بودند آب را از چشمه ها و آب انبارهای محلی تأمین کنند . علی با اینکه سن کمی داشت ، اما هر وقت تو مسیر مدرسه رفت و برگشت بود ، سریع میرفت به پیرمردها و پیرزنهایی که توانایی نداشتند ظرفهای آب را ببرند کمک می کرد . وقتی بزرگ تر شد ، این افتادگی و کمک به مردم بیشتر در کارهای او مشاهده می شد . در اداره خیلی سعه ی صدر در برخورد با مراجعه کنندگان داشت. یادمه پیرمردی آمده بود که به سختی گوشهایش میشنید . علی آقا یکی دو ساعت معطل شد تا کار اون پیرمرد به نحو احسن انجام شود . ذره ای اخم و ناراحتی در وجودش نمیدیدم . 📙مزد اخلاص شهید‌علی‌محمد‌صباغ‌زاده