eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.4هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 همین که راننده برگشت و به من نگاه کردم دیدم این راننده نیس💠 🔰نماز کلید بهشت 🔺تجربه گر: حمید محمدی نصرابادی🔺 🔴 ✔️ ⬇️ [ @Zendegi_pas_az_marg ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دیدم توی سالن دراز کشیدم، دوست نداشتم به جسم من دست بزنن💠 🔰نماز کلید بهشت *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. توی مجلس عروسی انگار اقدس با فرهاد بود و من فقط برای خودم اون وسط حرکت میکردم. فرهاد ضربه آخر رو ز
. پس حدس من درست بود فرهاد نزدیکم نیومد و حتی باهام حرفم نزد... آروم هق زدم که صداش رو شنید... دستم رو روی صورتم گذاشته بودم صدام بیرون نره اما سنگینی سایه ای رو بالای سرم دیدم... بدون اینکه دنبال مقدمه باشه گفت: چرا؟ گفتم: چی چرا؟ گفت: امشب من باید عشقم اقدسو تو آغوشم میداشتم چرا جدامون کردی؟ از خواهرت بدت میاد نه؟ با گریه گفتم: بخدا من تقصیری ندارم خودتم که دیدی... داد زد: خفهههه شوووو اگه میخواستی میتونستی مخالفت کنی تو از خدات بوووود زن من بشی یه پسر پولدار خوشتیپ از کجا گیر میاوردی آخه... گفتم: اولا که انقدر پول دیدم که چشم دنبال پولت نباشه دوما تو از کجا میدونی من از قیافت خوشم اومده؟ در ضمن من هیچوقت عشق اقدسو ندزدیدم تو اگه راست میگی خودت چرا هیچی نگفتی؟ چرا جلوی پدرتو نگرفتی؟ گفت: چون اگه لام تا کام حرف میزدم از ارث محرومم میکرد... حلالت نمیکنم اعظم تا آخر عمرم عاشق اقدس میمونم... حسرت یکروز خوش با من تو دلت میمونه... اینارو گفت و خواست بره که پشیمون شد و گفت: تو تا تو خونه منی فقط هم خونه منی نه بهت دست میرنم نه باهات حرف میزنم... هر کیم دلش خواست مهمون بیاد چون هیچکاری باهات ندارم تو اسمت فقط تو شناسنامه منه وگرنه جایی تو قلب و جان من نداری... اینارو گفت و من رو با لباس عروسی که آرزوم بود شوهرم از تنم درآره تنهام گذاشت... بهترین شب زندگیم شده بود کابوس. با همون افتادم روی تشک و تا جون داشتم آهسته اشک ریختم و اشک ریختم تا بلخره از فرط چشم درد و خستگی خوابم برد... صبح کله سحر بیدار شدم و رفتم دیدم فرهاد نیست... رفته بود حتی نخواسته بود با من صبحانه بخوره... لباس عروس رو با هزار مکافات از تنم کندم... لباس تو خونه ای هام رو پوشیدم... نشستم و بدون اینکه دست و روم رو بشورم صبحانه ای با نون بیات شده خوردم... گفتم ناهاری درست کنم شاید دل فرهاد رو نرم کنم... قرمه سبزی هام خوشمزه میشدن... بلند شدم دست بکار شدم... قرمه سبزی رو بار گذاشتم... فرهاد که برای ناهار اومد خونه من سفره رو هم چیده بودم... با خنده گفتم: سلام خسته نباشی دستاتو بشور ناهار آماده اس... روشو گرفت و گفت: الان سعی میکنی با من حرف بزنی؟ من نه دستپختتو میخورم نه باهات حرفی دارم خودم غذامو خوردم وای چه دستپختی داره عششششقمممم... عشقم رو جوری گفت حرصمو درآره... یعنی اقدس براش غذا میبرد؟ دستام به لرزیدم افتادن ولی خودمو کنترل کردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به تو دل خوش کردم به تو که آقایی *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠به من گفتن تو باید برگردی حضرت ابوالفضل گفت ده روز برای برادم عزا داری کردی💠 🔰نماز کلید بهشت *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تمام زندگیم از جلوی چشمم گذشت💠 🔰نماز کلید بهشت *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پس حدس من درست بود فرهاد نزدیکم نیومد و حتی باهام حرفم نزد... آروم هق زدم که صداش رو شنید... دستم
. بالشتشو برداشت برد انداخت وسط هال تا بخوابه... رفتم بالا سرش ایستادم و با شک و تردید و من و من گفتم: عم... چیزیه... نگاهش گرد شد و با دقت نگام میکرد... کمی مکث کردم که گفت: ااااه حرفی نداری برو میخوام بخوابم... لبامو خیس کردم و ادامه دادم: مادر شما چجوری میخوان مطمئن شن من دختر پاکیم؟ چشاشو بست و گفت: برو بکارت برس مهم نیست تو پاکی یا نه چون خودش میدونه تو زن من نیستی... این حرفش تیر خلاصو به قلبم زد... من با بی محلی های فرهاد روز به روز عاشقش میشدم... نسبت به اقدس حس بدی پیدا کرده بودم. بالاخره فرهاد شوهر و محرم من بود و اقدس وسط این رابطه بود... هرروز رفتار فرهاد بدتر از روز قبل میشد... دو ماه از باهم بودنمون گذشته بود... فرهاد کله سحر از خونه بیرون میزد و شب از نیمه گذشته به خونه برمیگشت... من خیلی کم میتونستم ببینمش وقتی خواب بودم میرفت و وقتی خواب بودم برمیگشت... به تنهایی عادت کرده بودم... حتی نمیتونستم به خونه پدریم هم سر بزنم چون اونجا جز پدرم و برادرم کسی منتظر من نبود... پدرم هرروز با دست پر به دیدنم میومد و اونروز مثل همیشه به دیدن من اومده بود... در که زده شد به خیال اینکه فرهاد پشت دره قلبم قفسه سینم رو پاره کرد... در رو باز کردم و با دیدن پدرم تمام حسم خوابید ولی از دیدن پدرم هم خوشحال شدم... مثل همیشه دستش پر بود... چند کیلو گوشت و مرغ و برنج و روغن و کلی چیز دیگه... گفتم: آقاجون چرا انقدر زحمت میکشید آخه خود فرهاد میخره دیگه... چه دروغ بزرگی گفته بودم فرهاد از اول ازدواجمون یه تکه نون واسه این خونه نخریده بود... پدرم گفت: بابا جان فرهاد کجاست؟ گفتم: سر کاره آقاجون... گفت: ولی تو بازار نبود هرسری هم میام نیست... سر به زیر انداختم و گفتم: زیاد پاپیچش نمیشم لابد کار دیگه ای گرفته برای رونق زندگیمون... آقاجونم گفت: اعظم بیا بشین بابا کارت دارم... رفتیم و نشستیم... آقاجونم گفت: بابا جان هنوز چشم فرهاد دنبال خواهرته؟ اشک چشام جلوی دیدم رو تار کرد ولی خودمو کنترل کردم... چیزی نگفتم که آقاجونم از سکوتم گفت: اوف بر من کاش از همون اولش با ازدواج هیچکدومتون با این پسر موافقت نمیکردم... میخوای طلاقتو بگیرم بابا؟ نه من فرهاد رو دوست داشتم حتی اگه پیشم نبود همینکه اسمش تو سه جلدم بود کافی بود... محکم گفتم: نه آقاجون...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنای عشق پا‌برجاست، چه با‌هجران، چه بی‌هجران که هجران‌ هم به جانِ تو زِ عشقِ تو نمی‌کاهد .. ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم اوشهید شده بود. شهید گمنام😥 از خدا خواسته بود همه را پاک کند.  همه گذشته اش را. می خواست  چیزی از او نماند. نه اسم🕊.  نه شهرت نه قبر و مزار و نه 🥀😔 هیچ چیز دیگر ، اما یاد او زنده است یاد او نه فقط در دل دوستان بلکه در  قلوب تمامی ایرانیان زنده است❤️  او مزار دارد. مزار او به وسعت همه  خاک های سرزمین ایران است.🍁 او مرد میدان عمل بود او سرباز  اسلام بود. او مرید امام بود.  شاهرخ مطیع بی چون و چرای  ولایت بود و اینان تا ابد زنده اند. 🍂
مسافرانِ عشق
. بالشتشو برداشت برد انداخت وسط هال تا بخوابه... رفتم بالا سرش ایستادم و با شک و تردید و من و من گفت
. پدرم سکوت کرد و گفت: من دخالت نمیکنم ولی این زندگی ارزش نداره من فکر میکردم فرهاد خوشبختت میکنه ولی شرمندت شدم دخترم... با لحنی گرفته گفتم: آقاجون نباید منو وادار به ازدواج با خواستگار خواهرم میکردید که نتیجه بشه این الانم من وابسته فرهاد شدم و نمیتونم ازش جدا شم... من وابسته تک تک اجزای این خونه ام پس ازم نخواین ازش جدا شم... پدرم هوفی کشید و گفت: دخترم هرجور صلاحته خودت تصمیم بگیر نمیدونم چرا دلم به آینده روشن نیست... خواستم بگم کاش دلتون رو اولش روشن میکردین نه الان که کار از کار گذشته... ولی چیزی نگفتم تا آقاجونم ناراحت نشه... آقاجونم بلند شد که بره موقع رفتن گفت: دخترم چرا نمیای خونه مادر و خواهرتو برادرتو ببینی؟ لبخندی زدم و گفتم: اونا منتظر من نیستن شاپورم چند باری اومده دیدنم... پدرم دیگه چیزی نگفت و با دلی گرفته از خونم رفت... دوباره تنها شدم... گرامافون رو زدم و آهنگ الهه ناز بنان رو گوش دادم... من الهه ناز کی بودم؟ چرا کسی نزدیک من نمیشد؟ چرا هیشکی منو نمیخواست؟ دلم کمی دوست داشته شدن میخواست حتی به دروغ... دوباره تنها غذا خوردم و تنها میوه قاچ کردم... سر جام دراز کشیدم و خوابم نمیبرد... صدای در خبر از اومدن فرهاد میداد... در اتاق به آرومی باز شد و طبق عادت همیشه بالشتشو برداشت و رفت جای دیگه بخوابه... از کنار من خوابیدن حالش بهم میخورد و من تشنه ی آغوش فرهادی بودم که عاشق خواهرم بود گاهی آرزو میکردم من اقدس بودم... چند روزی گذشت و اونروز فرهاد زود به خونه برگشت... از تعجب نه میتونستم حرف بزنم نه سوالی بپرسم... با اخم دنبال لباس میگشت... پیراهنشو پرت کرد سمتمو گفت: صافش کن شب مسئول بدبختی من دعوتم کرده خونشون؟ با تعجب پرسیدم: کی؟ گفت: مسئول بدبختیم پدرم...خودتم آماده شو دستور داده با هم خونم برم... الته اون گفت با خانومت بیا دیگه نمیدونه تو هم خونه منی نه خانومم... هم خونه رو جوووری گفت که بهم بفهمونه من هیچ گاه نمیتونم تو قلبش نفوذ کنم... لباسشو آماده کردمو خودمم آماده شدم... یه کت و دامن سبز لجنی با جوراب کرم پام کردم و موهام رو ساده دورم رها کردم... آرایشم خلاصه شد تو یه سرمه ساده و رنگی که به لبم زدم... بعد از آماده شدنم فرهاد رو که اونجوری خوش پوش دیدم دیوونه تر شدم... کت و شلوار کرم رنگش فیت تنش بود کراوات زرشکی که زده بود آقا بودنش رو بیشتر نمایان میکرد... اشکم داشت درمیومد مطمئن بودم امشب خانواده پدریم هم دعوت بودن و من از بودن اقدس احساس خطر میکردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تمام اتفاقاتی که داشت می افتاد رو می دیدم💠 🔰بازگشت *________ @mosaferneEshgh