فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دلیل بازگو نکردن تجربه و حرفی که موقع برگشت بهم گفتن💠
#قسمت_چهل_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نترسیدن از مرگ💠
#قسمت_چهل_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توفیق نماز شب و بندگی خداوند💠
#قسمت_چهل_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. من حتی لباس عروس نو به دلم موند... لباس عروس کهنه و رنگ و رو رفته دختر عمه فرهاد رو تنم کردم... ت
.
بلند شدم و داد زدم طاقتم طاق شده بود لباس گشادم نشون دادمو گفتم: این خوبی رو میگی؟ به قول اقدس انگارگربه رو انداختن تو پوست شیر...
رفتم جلو آینه و صورتم رو نشون دادم و گفتم: یا این آرایش؟ چشامو ببین؟ انگار کورم هر کدوم یه اندازه...
موهام؟ موهامو دیدی؟ خودم میبستم قشنگتر بود...
بعد میگی خوبی کرده؟ نخیر خوبی نکرده شما منو ملیجک کردید که تو مراسم بهم بخندن...
اقدس چشم غره رفت و گفت: فرهاد مهمه که اونم اصلا نگات نمیکنه پاشو جمع کن اداهاتو...
در همین حین صدای زنگ به گوشم رسید...
مادرم دستمو گرفت و تقریبا به سمت بیرون هلم داد: برو اومد...
رفتم سمت بیرون و فرهاد رو کت و شلوار به تن دیدم...
به قدری قشنگ شده بود که میخواستم داد بزنم و بگم من نمیام میخواین منو به تمسخر بگیرید...
ولی خودداری کردم و بغضمو قورت دادم...
رفتم و فرهاد بدون اینکه نگام کنه گفت: برو بشین داخل ماشین...
رفتم و سمت شاگرد نشستم...
سرم زیر بود نمیخواستم منو ببینه هرچند به قول اقدس اصلا نگامم نمیکرد...
ماشین رو حرکت داد و رفتیم سمت حیاط خونه حاجی که مراسم بود...
مادرم و بقیه هم قبل از ما رسیده بودن...
داشتم همراه فرهاد قدم برمیداشتم...
کفشایی که به پام گشاد بود و لباسی که توی تنم زار میزد و آرایشی که بیشتر شبیه جادوگر شده بودم تا عروس حالم رو بد کرده بود...
سرم زیر بود ولی سنگینی نگاه مهمونا و پچ پچشاون توی سرم میپیچید...
انکار توی اون شلوغی صداها میشنیدم صدای تمسخر و خنده هاشون رو...
رفتیم و نشستیم جایگاه عروس و داماد...
خداروشکر کردم دور بودیم و کسی نمیتونست مارو ببینه...
فرهاد که اصلا نگاهم نمیکرد...
آهنگ پخش شده بود و هر کس حرکات موزونی که بلد بود انجام میداد...
نوشیدنی از هر مدل پخش بود...
هر کس به خواسته خودش از هر نوشیدنی که میخواست میل میکرد...
دخترعمه فرهاد که لباس مال اون بود نزدیک اومد و با لبخند گفت: عروس داماد بیاید یکم برقصید...
میترسیدم نگاهش به قیافه اجنه ای من بیفته...
ولی دیگه مهم نبود آب از سرم گذشته بود...
به اجبار با فرهاد رفتیم وسط...
فرهاد موقع رقص اصلا حواسش به من نبود و با لبخندی میرقصید وقتی نگاهم به اقدس افتاد که جوری میرقصه که روبروی فرهاد باشه بازم دلم شکست...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت...
مرزای پوشیدگی کم کم شکست...
حتما نگاه کنید و حد اکثری نشر بدین
مسافرانِ عشق
. بلند شدم و داد زدم طاقتم طاق شده بود لباس گشادم نشون دادمو گفتم: این خوبی رو میگی؟ به قول اقدس ان
.
توی مجلس عروسی انگار اقدس با فرهاد بود و من فقط برای خودم اون وسط حرکت میکردم.
فرهاد ضربه آخر رو زمانی زد که روی سر اقدس گلبرگ ریخت...
دلم.گرفت ولی کازی ازم ساخته نبود...
عروسی تمام شد و همه اومدن تبریک گفتن و رفتن.
فقط موند خانواده من و خانواده فرهاد که از اون بین اقدس از استرس ناخوناشو میخورد و نمیدونست چیکار کنه و من ترس تمام جونم رو گرفته بود...
در مورد عروس شدن چیزایی شنیده بودم ولی از اصل ماجرا بیخبر بودم...
دخترعمه فرهاد آخر مجلس نزدیکم شد و گفت: ببین اعظم لباسم دستت امانته ها نبینم کثیفش کنی...
با خنده گفتم: الان میرم درش میارم میخوابم نکران نباش...
زد زیر خنده و من رو کناری کشید و تمام باید و نبایدهای امشب رو بهم توضیح داد...
ولی من اطمینان داشتم فرهاد با من هیچ کاری نمیتونست داشته باشه تمام آرزوی فرهاد اقدس بود نه من...
پدرم نزدیک اومد و رو به فرهاد گفت: این دختر تمام دارایی منه سپردمش دست تو نبینم ناراحت باشه که آسمون رو به زمین میدوزم...
فرهاد سر به زیر انداخت و گفت: چشم...
ولی این چشم بی روحی که گفت از صد تا نه گفتن بدتر بود...
بالاخره تموم شد و با فرهاد راهی خونه شدیم...
خونه قشنگ و دلبازی بود و تمام جهیزیه من داخلش چیده شده بود...
رفتم داخل اتاقی که دو دست لهاف و تشک روی زمین پهن شده بود که من رو یاد حرف ناهید دختر عمه فرهاد انداخت...
ترس برم داشت...
رفتم نشستم روی لهاف تشک و منتظر فرهاد نشستم...
فرهاد داخل اتاق شد و بدون اینکه به من نکاهی بکنه بالشش رو از روی زمین برداشت و به سمت نشیمن رفت...
بالش رو با حرص روی زمین پرت کرد کتش رو سمت دیگه خونه پرت کرد و کفشاش رو با تکون پا از پاهاش درآورد و روی بالش دراز کشید...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 علارغم میلم باید میرفتم💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 همین که راننده برگشت و به من نگاه کردم دیدم این راننده نیس💠
🔰نماز کلید بهشت
🔺تجربه گر: حمید محمدی نصرابادی🔺
🔴 #پارت_سوم
✔️ #زندگی_پس_از_مرگ_در_ایتا⬇️
[ @Zendegi_pas_az_marg ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اصلا من اون مسافت رو یادم نمیاد💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دیدم توی سالن دراز کشیدم، دوست نداشتم به جسم من دست بزنن💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. توی مجلس عروسی انگار اقدس با فرهاد بود و من فقط برای خودم اون وسط حرکت میکردم. فرهاد ضربه آخر رو ز
.
پس حدس من درست بود فرهاد نزدیکم نیومد و حتی باهام حرفم نزد...
آروم هق زدم که صداش رو شنید...
دستم رو روی صورتم گذاشته بودم صدام بیرون نره اما سنگینی سایه ای رو بالای سرم دیدم...
بدون اینکه دنبال مقدمه باشه گفت: چرا؟
گفتم: چی چرا؟
گفت: امشب من باید عشقم اقدسو تو آغوشم میداشتم چرا جدامون کردی؟ از خواهرت بدت میاد نه؟
با گریه گفتم: بخدا من تقصیری ندارم خودتم که دیدی...
داد زد: خفهههه شوووو اگه میخواستی میتونستی مخالفت کنی تو از خدات بوووود زن من بشی یه پسر پولدار خوشتیپ از کجا گیر میاوردی آخه...
گفتم: اولا که انقدر پول دیدم که چشم دنبال پولت نباشه دوما تو از کجا میدونی من از قیافت خوشم اومده؟
در ضمن من هیچوقت عشق اقدسو ندزدیدم تو اگه راست میگی خودت چرا هیچی نگفتی؟ چرا جلوی پدرتو نگرفتی؟
گفت: چون اگه لام تا کام حرف میزدم از ارث محرومم میکرد...
حلالت نمیکنم اعظم تا آخر عمرم عاشق اقدس میمونم...
حسرت یکروز خوش با من تو دلت میمونه...
اینارو گفت و خواست بره که پشیمون شد و گفت: تو تا تو خونه منی فقط هم خونه منی نه بهت دست میرنم نه باهات حرف میزنم...
هر کیم دلش خواست مهمون بیاد چون هیچکاری باهات ندارم تو اسمت فقط تو شناسنامه منه وگرنه جایی تو قلب و جان من نداری...
اینارو گفت و من رو با لباس عروسی که آرزوم بود شوهرم از تنم درآره تنهام گذاشت...
بهترین شب زندگیم شده بود کابوس.
با همون افتادم روی تشک و تا جون داشتم آهسته اشک ریختم و اشک ریختم تا بلخره از فرط چشم درد و خستگی خوابم برد...
صبح کله سحر بیدار شدم و رفتم دیدم فرهاد نیست...
رفته بود حتی نخواسته بود با من صبحانه بخوره...
لباس عروس رو با هزار مکافات از تنم کندم...
لباس تو خونه ای هام رو پوشیدم...
نشستم و بدون اینکه دست و روم رو بشورم صبحانه ای با نون بیات شده خوردم...
گفتم ناهاری درست کنم شاید دل فرهاد رو نرم کنم...
قرمه سبزی هام خوشمزه میشدن...
بلند شدم دست بکار شدم...
قرمه سبزی رو بار گذاشتم...
فرهاد که برای ناهار اومد خونه من سفره رو هم چیده بودم...
با خنده گفتم: سلام خسته نباشی دستاتو بشور ناهار آماده اس...
روشو گرفت و گفت: الان سعی میکنی با من حرف بزنی؟ من نه دستپختتو میخورم نه باهات حرفی دارم خودم غذامو خوردم وای چه دستپختی داره عششششقمممم...
عشقم رو جوری گفت حرصمو درآره...
یعنی اقدس براش غذا میبرد؟
دستام به لرزیدم افتادن ولی خودمو کنترل کردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠هرجا اراده میکردم میرفتم همان جا💠
#قسمت_پنجم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حتی فکر افراد رو میخوندم💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠به من گفتن تو باید برگردی
حضرت ابوالفضل گفت ده روز برای برادم عزا داری کردی💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تمام زندگیم از جلوی چشمم گذشت💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پس حدس من درست بود فرهاد نزدیکم نیومد و حتی باهام حرفم نزد... آروم هق زدم که صداش رو شنید... دستم
.
بالشتشو برداشت برد انداخت وسط هال تا بخوابه...
رفتم بالا سرش ایستادم و با شک و تردید و من و من گفتم: عم... چیزیه...
نگاهش گرد شد و با دقت نگام میکرد...
کمی مکث کردم که گفت: ااااه حرفی نداری برو میخوام بخوابم...
لبامو خیس کردم و ادامه دادم: مادر شما چجوری میخوان مطمئن شن من دختر پاکیم؟
چشاشو بست و گفت: برو بکارت برس مهم نیست تو پاکی یا نه چون خودش میدونه تو زن من نیستی...
این حرفش تیر خلاصو به قلبم زد...
من با بی محلی های فرهاد روز به روز عاشقش میشدم...
نسبت به اقدس حس بدی پیدا کرده بودم.
بالاخره فرهاد شوهر و محرم من بود و اقدس وسط این رابطه بود...
هرروز رفتار فرهاد بدتر از روز قبل میشد...
دو ماه از باهم بودنمون گذشته بود...
فرهاد کله سحر از خونه بیرون میزد و شب از نیمه گذشته به خونه برمیگشت...
من خیلی کم میتونستم ببینمش وقتی خواب بودم میرفت و وقتی خواب بودم برمیگشت...
به تنهایی عادت کرده بودم...
حتی نمیتونستم به خونه پدریم هم سر بزنم چون اونجا جز پدرم و برادرم کسی منتظر من نبود...
پدرم هرروز با دست پر به دیدنم میومد و اونروز مثل همیشه به دیدن من اومده بود...
در که زده شد به خیال اینکه فرهاد پشت دره قلبم قفسه سینم رو پاره کرد...
در رو باز کردم و با دیدن پدرم تمام حسم خوابید ولی از دیدن پدرم هم خوشحال شدم...
مثل همیشه دستش پر بود...
چند کیلو گوشت و مرغ و برنج و روغن و کلی چیز دیگه...
گفتم: آقاجون چرا انقدر زحمت میکشید آخه خود فرهاد میخره دیگه...
چه دروغ بزرگی گفته بودم فرهاد از اول ازدواجمون یه تکه نون واسه این خونه نخریده بود...
پدرم گفت: بابا جان فرهاد کجاست؟
گفتم: سر کاره آقاجون...
گفت: ولی تو بازار نبود هرسری هم میام نیست...
سر به زیر انداختم و گفتم: زیاد پاپیچش نمیشم لابد کار دیگه ای گرفته برای رونق زندگیمون...
آقاجونم گفت: اعظم بیا بشین بابا کارت دارم...
رفتیم و نشستیم...
آقاجونم گفت: بابا جان هنوز چشم فرهاد دنبال خواهرته؟
اشک چشام جلوی دیدم رو تار کرد ولی خودمو کنترل کردم...
چیزی نگفتم که آقاجونم از سکوتم گفت: اوف بر من کاش از همون اولش با ازدواج هیچکدومتون با این پسر موافقت نمیکردم...
میخوای طلاقتو بگیرم بابا؟
نه من فرهاد رو دوست داشتم حتی اگه پیشم نبود همینکه اسمش تو سه جلدم بود کافی بود...
محکم گفتم: نه آقاجون...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh