7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی گفته ها و شنیده های تجربه گر💠
#قسمت_سیزدهم
*________
@mosaferneEshgh
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدار با روح در گذشتگان💠
#قسمت_چهاردهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بدون اختیار منو به دنبال خودش برد💠
#قسمت_پانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . گفتم ...از روی موتور افتادم ..تصادف کردیم..نفس بلندی که احمد کشید یعنی خیالش رو راحت کردم که قر
.
مادرشوهرم هی چادرشو بازو بسته کرد ..نگاهی به من و احمدانداخت واز بین دوندون های قفل شده از روی عصبانیتش گفت .
_:کاش بجای چشمت اون زبونت...
احمد نذاشت ادامه بده ..
_:بس کن مامان ..الهه حالش خوب نیست .چند بار بگم من نزدم ..
پدرشوهرم با اخم متاسف نگاهی به احمدکرددورفتن ..
از اون روززدوباره خاکسترتازه سرد شده انگار زبانه کشید و موج جدیدی از دخالت ها شروع شد..ولی احمد کم و بیش میتونست با اون بی زبونی و احترام خاصش نسبت به خانوادش ازم دفاع کنه ...ولی هربارراحمد ازم حمایت میکرد انگاربیشتر به خونم تشنه تررمیشدن ..با بدو و خوب زندگیم میساختم به امید رسیدن روزهای خوشبختی روزهایی که تنها دغدغم لباس چرکهای تو حموم و مشق ننوشته هلن ...وبد غذایی پسرم کیان باشه ..ولی نبود ..نمیشد ..دوباره باز کم کم پای دخالت ها به زندگیم باز شده بود..احمد نه اینکه بی زبون باشه نه !!فقط برای اینکه احترام زیادی به بزرگترها حتی پدرومادرخودمن قایل بود نه جوابی میداددنه صداشو بلندمیکرد همیشه سعی میکرد با منطق و صحبت بحث هارو پیش ببره ...حتی در رابطه با خود من هم سعی میکرد بیشتر عاقلانه برخورد داشته باشه ...ولی این عاقلانه و منطقی بودن بیش از حد احمد برای بقیه به معنای بی سرو زبونی و بی احساس بودنش معنی میشد ....چند ماهی گذشت هنوز چشمم درد داشت ولی میشد گفت بهترشده بود..
ماه رمضون بود...بعداززظهرپیش بچه ها دراز کشیده بودم ..گوشیم زنگ خورد.
برادرکوچیکم بود...از لحن حرف زدنش فهمیدم اتفاقی افتاده ..بعد ازکمی کشش دادن حرفهاش بلاخره گفت که احمد پاشو جراحی کرده و الان تو اتاق عمله ..مثل همیشه ماتم برد .چندبار پرسیدم ..و چنددبار توضیح داد...چطور من زنش بودم ولی خبر نداشتم که میره برای جراحی ..مدتها بود که پاش تو بازی فوتبال صدمه دیده بودمیدونستم درد میکنه ...ولی نمیدونستم که یه روز بی خبر میره جراحی میکنه و به منم نمیگه !هراسون بلندشدم بچه هارو آماده کردم و گذاشتم خونه مامان و خودم رفتم بیمارستان ...
برادرکوچیکم تو همون بیمارستان پرستاربود ...تا رسیدم متوجه شدم جراحی خیلی سختی هست و احمد چهارساعته تو اتاق عمله و فعلا هم معلوم نیست چقدر طول میکشه تا بیاد بیرون ..
سالن طویل و کم عرض بیمارستان و قدن میزدم و خودمو نمیتونستم قانع کنم که به چه دلیلی همچین اتفاقی رو ازمن پنهون کرده....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (65) وصال2 اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديد
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام(66)
وصال۲
ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرما آمد وبه سمت خاکريزنيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپترخيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد.نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم.
باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي
خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگباربستم. هردو خلبان را به هلاکت رساندم.دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. دقايقي بعدبه خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ آقاسيد را گرفتم. گفتند:
خود سید مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش ردکرده.اسـيررا تحويــل يكي از فرمانــده هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از شــاهرخ حرفي نزدم. بغض گلويم را گرفته بود. عصربود كه به مقربرگشتيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شناخت گذشتگان بدون شناخت قبلی 💠
#قسمت_شانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد تونلی شدم و ...💠
#قسمت_هفدهم
*________
@mosaferneEshgh