eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (65) وصال2 اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديد
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام(66) وصال۲ ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرما آمد وبه سمت خاکريزنيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپترخيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد.نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم. باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگباربستم. هردو خلبان را به هلاکت رساندم.دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. دقايقي بعدبه خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ آقاسيد را گرفتم. گفتند: خود سید مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش ردکرده.اسـيررا تحويــل يكي از فرمانــده هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از شــاهرخ حرفي نزدم. بغض گلويم را گرفته بود. عصربود كه به مقربرگشتيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی دیده های تجربه گر💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. مادرشوهرم هی چادرشو بازو بسته کرد ..نگاهی به من و احمدانداخت واز بین دوندون های قفل شده از روی عصب
. از بس قدم زدم و فکرکردم ذهن و پاهام خسته شد ..روی صندلی آبی نشستم ...باید به خانوادش خبر میدادم .. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم خیلی خلاصه و کوتاه گفتم و قطع کردم ...حدود دو ساعت بعد احمد بلاخره ازاتاق عمل اومد بیرون ....خیلی زود به هوش اومد . خیلی درد داشت .کبود میشد و لبه های تختو فشار میداد. ازش دلخورربودم ..گلایه داشتم ولی الان میدونستم وقتش نیست ..رفتم بالاسرش ..دستهاشو گرفتم ..ازش خواستم آروم باشه ..به خاطر غرورش داد نمیکشید ولی از شدت درد اشکش سر میخورد رو گونش ..اشکهاشو کنار میزدم ..قلبم با دیدنش تو این وضعیت سخت به درد می اومد..هردومون بی صدا گریه میکردیم ..یک ساعت هم گذشت ..بعددتزریق آمپول های ضد درد احمد اروم شددو خوابید .. ساعت گوشیمو نگاه کردم دقیقا سه ساعت و ده دقیقه پیش به خانوادش خبر داده بودم که احمد تو اتاق عمله ..مسیر خونشون تا بیمارستان با ماشین ده دقیقه هم کمترمیشد ..چطور با این همه ادعا دلشون طاقت آورده بود و باخیال راحت مونده بودن خونه ...کنار تخت احمد نشسته بودم ..دست احمدو نوازش میکردم و به کارهای احمد و خانوادش فکر میکردم که یهو با صدای مثلا نگران مادرش برگشتم سمت در .. دوید اومد بالاسر احمد ..با نفرت نگاهم میکرد..دنبالش پدرشوهرمم اومد... مادرشوهرم سرو صورت احمد و بوسه زد وبا گریه گفت. . _:چی شده ؟کی این بلارو سرت آورده یهو پدرشوهرم برگشت و گفت. _:تا پسرمومو نکشی ول کن نیستی ..چی از جون احمد میخوای ؟؟ چه بلایی سرش آوردی ...؟؟؟ بلندشدم ...حرفهاشون برام گنگ بود لبهامو کمی جمع کردم ..اخمی کردم و متعجب گفتم _:چی میگین ؟چرا همیشه منو دشمن و جنایتکاررمیبینید... اصلا میفهمین چی دارین میگین ؟من خودمم مثل شما بی خبرم ...تا چندساعت پیش اصلا نمیدونستم احمد بیمارستانه .. مادرش گریه کرد و گفت. . _:دروغ میگی ..میدونستی وخودت از عمد نگفتی ..چی از،جون ما میخوای ؟ عصبی شدم ..ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم. . _:الان یعنی خیلی نگرانشید ؟اگه نگرانش بودین پس چرا سه ساعت بعد اومدین؟میدونین کی من بهتون خبر دادم ؟پس ادای ادمای نگران و در نیارید. .اگه نگران بودین وقتی تو اتاق عمل بودو من صد بار میمردم و زنده میشدم. .شماهم می اومدین تا نگرانیتونوببینیم .... مادرش داد زد .. _:خفه شو ...دختره ... احمد یهو چشمهاشو بازکرد... نگاه پراز دردشو بین من و مادرش چرخوند...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا