فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شناخت گذشتگان بدون شناخت قبلی 💠
#قسمت_شانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد تونلی شدم و ...💠
#قسمت_هفدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دختر بچه سه ساله ای رو دیدم که ...💠
#قسمت_هجدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مرده ای رو دیدم که ...💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی دیده های تجربه گر💠
#قسمت_بیستم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. مادرشوهرم هی چادرشو بازو بسته کرد ..نگاهی به من و احمدانداخت واز بین دوندون های قفل شده از روی عصب
.
از بس قدم زدم و فکرکردم ذهن و پاهام خسته شد ..روی صندلی آبی نشستم ...باید به خانوادش خبر میدادم ..
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم خیلی خلاصه و کوتاه گفتم و قطع کردم ...حدود دو ساعت بعد احمد بلاخره ازاتاق عمل اومد بیرون ....خیلی زود به هوش اومد . خیلی درد داشت .کبود میشد و لبه های تختو فشار میداد. ازش دلخورربودم ..گلایه داشتم ولی الان میدونستم وقتش نیست ..رفتم بالاسرش ..دستهاشو گرفتم ..ازش خواستم آروم باشه ..به خاطر غرورش داد نمیکشید ولی از شدت درد اشکش سر میخورد رو گونش ..اشکهاشو کنار میزدم ..قلبم با دیدنش تو این وضعیت سخت به درد می اومد..هردومون بی صدا گریه میکردیم ..یک ساعت هم گذشت ..بعددتزریق آمپول های ضد درد احمد اروم شددو خوابید ..
ساعت گوشیمو نگاه کردم دقیقا سه ساعت و ده دقیقه پیش به خانوادش خبر داده بودم که احمد تو اتاق عمله ..مسیر خونشون تا بیمارستان با ماشین ده دقیقه هم کمترمیشد ..چطور با این همه ادعا دلشون طاقت آورده بود و باخیال راحت مونده بودن خونه ...کنار تخت احمد نشسته بودم ..دست احمدو نوازش میکردم و به کارهای احمد و خانوادش فکر میکردم که یهو با صدای مثلا نگران مادرش برگشتم سمت در ..
دوید اومد بالاسر احمد ..با نفرت نگاهم میکرد..دنبالش پدرشوهرمم اومد...
مادرشوهرم سرو صورت احمد و بوسه زد وبا گریه گفت. .
_:چی شده ؟کی این بلارو سرت آورده
یهو پدرشوهرم برگشت و گفت.
_:تا پسرمومو نکشی ول کن نیستی ..چی از جون احمد میخوای ؟؟ چه بلایی سرش آوردی ...؟؟؟
بلندشدم ...حرفهاشون برام گنگ بود لبهامو کمی جمع کردم ..اخمی کردم و متعجب گفتم
_:چی میگین ؟چرا همیشه منو دشمن و جنایتکاررمیبینید...
اصلا میفهمین چی دارین میگین ؟من خودمم مثل شما بی خبرم ...تا چندساعت پیش اصلا نمیدونستم احمد بیمارستانه ..
مادرش گریه کرد و گفت. .
_:دروغ میگی ..میدونستی وخودت از عمد نگفتی ..چی از،جون ما میخوای ؟
عصبی شدم ..ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم. .
_:الان یعنی خیلی نگرانشید ؟اگه نگرانش بودین پس چرا سه ساعت بعد اومدین؟میدونین کی من بهتون خبر دادم ؟پس ادای ادمای نگران و در نیارید. .اگه نگران بودین وقتی تو اتاق عمل بودو من صد بار میمردم و زنده میشدم. .شماهم می اومدین تا نگرانیتونوببینیم ....
مادرش داد زد ..
_:خفه شو ...دختره ...
احمد یهو چشمهاشو بازکرد...
نگاه پراز دردشو بین من و مادرش چرخوند...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام(66) وصال۲ ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرما آمد وبه سمت خاکريز
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (67)
گمنامی
نيروي کمکي نيامد توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسيديم. آقاسيد راديدم. درد شديدي داشت. اما تا مراديد با لبخندي برلب گفت: خســته نباشي دلاور، بعد مکثي کردوبا تعجب گفت
شاهرخ کو بچه هاهم در كنارما جمع شــده بودند. نفس عميقي کشيدمو چيزي نگفتم.
قطرات اشــک از چشمانم سرازير شد ســيد منتظر جواب بود. اين را از چهره
نگرانش مي فهميدم. كسي باورنمي كرد كه شاهرخ ديگردربين ما نباشد خيلي ازبچه ها بلندبلندگريه ميکردند. سيد را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان.
روز بعد يکي ازدوستانم که راديو تلويزيون عراق رازيرنظرداشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهيد شده
گفتم: چطورمگه؟! گفت: الان عراقيها تصوير جنازه يك شــهيد رو پخش کردند بدنش پراز تيروترکش وغرق در خون بود. ســربازاي عراقي هم درکنار پيکرش از خوشــحالي هلهله ميکردند. گوينــده عراقي هم ميگفت: ما
شاهرخ، جلاد حکومت ايران را کشتيم