eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مرور زندگی به صورتی که نوزادی خودمو می دیدم💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . احمد میشه بگی دردت چیه؟ احمدحق به جانب چند قدم اومد سمتم .. _:دردم اینه تو پیش خانوادت منو سکه
. . گفتم ...از روی موتور افتادم ..تصادف کردیم..نفس بلندی که احمد کشید یعنی خیالش رو راحت کردم که قرار نیست به کسی بگم این چشمی که داره کور میشه به خاطراونه ...بعد چند ساعت از بستری شدنم ...برادر بزرگم اومد ..از همون بچگی رابطه خوبی باهم نداشتیم همیشه آتیش بیار معرکه بود..تمام شیطنت هارو میکرد ولی من و خواهرم همیشه تنبیه میشیدیم ..وقتی هم بزرگتر میشدیم همیشه انگشت اتهامش به سمت ما بود حتی اگه بی گناه بودیم ...حالا امروز اومد بالاسرم .انتظار داشتم بگه ..حقته ..میخواستی مواظب بودی ..میخواستی سوار نشی .. ولی دستمو گرفت ..با صدای خش دارش گفت ..چی شده الهه ؟دکترها چی میگن ..کی این بلارو سرت آورده ..اروم انگشت دستهاشو نوازش کردم ..حس خوبی بهم میداد ..دوباره احمد دستپاچه و هول شد. تن تن میپرسید ..چیزی نمیخوای برم برات بگیرم ..نمیخوای بخوابی .!!برادرم با صدای بلندی داد زد ....ولش کن احمد..بزار حرفشو بگه .. _:داداش چه حرفی ..؟چنددبار بگم ..من از موتور افتادم ! داداشم دندونهاشو روهم فشارداد ..دستشو از دستم بیرون کشید . _:بشکنه دست موتور...معلومه دست سنگینی هم داشته .. نگاهی متاسف به احمد انداخت و رفت .. چهارروز تو بیمارستان بودم ..آخرین معاینه ای که انجام شد نتیجه خوبی داشت و چشمم آسیب جدی ندیده بود ..چهارمین روز که باید مرخص میشدم ..پدرشوهرم و مادرشوهرم اومدن عیادت ..پدرشوهرم یه ذوق خاصی ته چهرش بود..با احمد خوش و بش کرددو حالشو پرسید. .بعد یه نیم نگاهی به من انداخت و گفت .. _:آفرین پسرم حالا شدی مرد ...اصلا ناراحت نباش حتما حقش بوده بزنی کورش کنی .. بهت زده احمدو نگاه کردم که اونم معلوم بود از حرف پدرش حسابی جا خورده .. احمد کمی به پت پت کردن افتادوبلاخره گفت .. _:من نزدم ...از روی موتور افتاده ! پدرشوهرم ابروی بالا انداخت ..با ترش رویی گفت .. _:حیف شد...من گفتم شاید مرد شدی ! گوشه لبمو با عصبانیت به دندون گرفتم و روبه مادرشوهرم گفتم .. _:برای اینکه شوهرت مرد بشه چند بارکتک خوردی؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (64) وصال ســاعت نه صبح بود تانکهاي دشــمن مرتب شــليک مي کردند و جلو مي آمد
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (65) وصال2 اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم يك ســربازعراقي كنارنفربرايســتاده. نفهميدم از كجاآمده بود. اسلحه را بهسمتش گرفتم و سريع تسليم شد. گفتم: حركت كن. يكنارنجك داخل نفربرانداختم. بعد هم از ميان شيارها به سمت خاکريز خودي حركت كرديم. صد مترعقب تر يك خاكريز كوچك بود. ســريع پشــت آن رفتيم. برگشــتم تا براي آخرين بار شــاهرخ راببينم. با تعجب ديدم چندين عراقي بالاي ســر او رســيده اند. آنها مرتب فريادمي زدند ودوستانشان را صدا مي كردند. بعد هم در كنار پيكراو از خوشحالي هلهله مي كردند. دســتان اســيررا بســتم. باهم شــروع به دويدن كرديم. درراه هر چه اسلحه جامانده بود روي دوش اسيرمي ريختم. در راه يك نارنجك انداز پيدا كردم. داخل آن يك گلوله بود. برداشــتم و ســريع حركت كرديم. هنوز به نيروهاي خودي نرسيده بوديم. لحظه اي از فكر شاهرخ جدا نمي شدم. یک دفعه ســروكله يك هلي كوپتر عراقي پيدا شــد! همين را كم داشتيم.
مسافرانِ عشق
. . گفتم ...از روی موتور افتادم ..تصادف کردیم..نفس بلندی که احمد کشید یعنی خیالش رو راحت کردم که قر
. مادرشوهرم هی چادرشو بازو بسته کرد ..نگاهی به من و احمدانداخت واز بین دوندون های قفل شده از روی عصبانیتش گفت . _:کاش بجای چشمت اون زبونت... احمد نذاشت ادامه بده .. _:بس کن مامان ..الهه حالش خوب نیست .چند بار بگم من نزدم .. پدرشوهرم با اخم متاسف نگاهی به احمدکرددورفتن .. از اون روززدوباره خاکسترتازه سرد شده انگار زبانه کشید و موج جدیدی از دخالت ها شروع شد..ولی احمد کم و بیش میتونست با اون بی زبونی و احترام خاصش نسبت به خانوادش ازم دفاع کنه ...ولی هربارراحمد ازم حمایت میکرد انگاربیشتر به خونم تشنه تررمیشدن ..با بدو و خوب زندگیم میساختم به امید رسیدن روزهای خوشبختی روزهایی که تنها دغدغم لباس چرکهای تو حموم و مشق ننوشته هلن ...وبد غذایی پسرم کیان باشه ..ولی نبود ..نمیشد ..دوباره باز کم کم پای دخالت ها به زندگیم باز شده بود..احمد نه اینکه بی زبون باشه نه !!فقط برای اینکه احترام زیادی به بزرگترها حتی پدرومادرخودمن قایل بود نه جوابی میداددنه صداشو بلندمیکرد همیشه سعی میکرد با منطق و صحبت بحث هارو پیش ببره ...حتی در رابطه با خود من هم سعی میکرد بیشتر عاقلانه برخورد داشته باشه ...ولی این عاقلانه و منطقی بودن بیش از حد احمد برای بقیه به معنای بی سرو زبونی و بی احساس بودنش معنی میشد ....چند ماهی گذشت هنوز چشمم درد داشت ولی میشد گفت بهترشده بود.. ماه رمضون بود...بعداززظهرپیش بچه ها دراز کشیده بودم ..گوشیم زنگ خورد. برادرکوچیکم بود...از لحن حرف زدنش فهمیدم اتفاقی افتاده ..بعد ازکمی کشش دادن حرفهاش بلاخره گفت که احمد پاشو جراحی کرده و الان تو اتاق عمله ..مثل همیشه ماتم برد .چندبار پرسیدم ..و چنددبار توضیح داد...چطور من زنش بودم ولی خبر نداشتم که میره برای جراحی ..مدتها بود که پاش تو بازی فوتبال صدمه دیده بودمیدونستم درد میکنه ...ولی نمیدونستم که یه روز بی خبر میره جراحی میکنه و به منم نمیگه !هراسون بلندشدم بچه هارو آماده کردم و گذاشتم خونه مامان و خودم رفتم بیمارستان ... برادرکوچیکم تو همون بیمارستان پرستاربود ...تا رسیدم متوجه شدم جراحی خیلی سختی هست و احمد چهارساعته تو اتاق عمله و فعلا هم معلوم نیست چقدر طول میکشه تا بیاد بیرون .. سالن طویل و کم عرض بیمارستان و قدن میزدم و خودمو نمیتونستم قانع کنم که به چه دلیلی همچین اتفاقی رو ازمن پنهون کرده....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (65) وصال2 اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديد
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام(66) وصال۲ ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرما آمد وبه سمت خاکريزنيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپترخيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد.نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم. باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگباربستم. هردو خلبان را به هلاکت رساندم.دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. دقايقي بعدبه خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ آقاسيد را گرفتم. گفتند: خود سید مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش ردکرده.اسـيررا تحويــل يكي از فرمانــده هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از شــاهرخ حرفي نزدم. بغض گلويم را گرفته بود. عصربود كه به مقربرگشتيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسافرانِ عشق
. مادرشوهرم هی چادرشو بازو بسته کرد ..نگاهی به من و احمدانداخت واز بین دوندون های قفل شده از روی عصب
. از بس قدم زدم و فکرکردم ذهن و پاهام خسته شد ..روی صندلی آبی نشستم ...باید به خانوادش خبر میدادم .. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم خیلی خلاصه و کوتاه گفتم و قطع کردم ...حدود دو ساعت بعد احمد بلاخره ازاتاق عمل اومد بیرون ....خیلی زود به هوش اومد . خیلی درد داشت .کبود میشد و لبه های تختو فشار میداد. ازش دلخورربودم ..گلایه داشتم ولی الان میدونستم وقتش نیست ..رفتم بالاسرش ..دستهاشو گرفتم ..ازش خواستم آروم باشه ..به خاطر غرورش داد نمیکشید ولی از شدت درد اشکش سر میخورد رو گونش ..اشکهاشو کنار میزدم ..قلبم با دیدنش تو این وضعیت سخت به درد می اومد..هردومون بی صدا گریه میکردیم ..یک ساعت هم گذشت ..بعددتزریق آمپول های ضد درد احمد اروم شددو خوابید .. ساعت گوشیمو نگاه کردم دقیقا سه ساعت و ده دقیقه پیش به خانوادش خبر داده بودم که احمد تو اتاق عمله ..مسیر خونشون تا بیمارستان با ماشین ده دقیقه هم کمترمیشد ..چطور با این همه ادعا دلشون طاقت آورده بود و باخیال راحت مونده بودن خونه ...کنار تخت احمد نشسته بودم ..دست احمدو نوازش میکردم و به کارهای احمد و خانوادش فکر میکردم که یهو با صدای مثلا نگران مادرش برگشتم سمت در .. دوید اومد بالاسر احمد ..با نفرت نگاهم میکرد..دنبالش پدرشوهرمم اومد... مادرشوهرم سرو صورت احمد و بوسه زد وبا گریه گفت. . _:چی شده ؟کی این بلارو سرت آورده یهو پدرشوهرم برگشت و گفت. _:تا پسرمومو نکشی ول کن نیستی ..چی از جون احمد میخوای ؟؟ چه بلایی سرش آوردی ...؟؟؟ بلندشدم ...حرفهاشون برام گنگ بود لبهامو کمی جمع کردم ..اخمی کردم و متعجب گفتم _:چی میگین ؟چرا همیشه منو دشمن و جنایتکاررمیبینید... اصلا میفهمین چی دارین میگین ؟من خودمم مثل شما بی خبرم ...تا چندساعت پیش اصلا نمیدونستم احمد بیمارستانه .. مادرش گریه کرد و گفت. . _:دروغ میگی ..میدونستی وخودت از عمد نگفتی ..چی از،جون ما میخوای ؟ عصبی شدم ..ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم. . _:الان یعنی خیلی نگرانشید ؟اگه نگرانش بودین پس چرا سه ساعت بعد اومدین؟میدونین کی من بهتون خبر دادم ؟پس ادای ادمای نگران و در نیارید. .اگه نگران بودین وقتی تو اتاق عمل بودو من صد بار میمردم و زنده میشدم. .شماهم می اومدین تا نگرانیتونوببینیم .... مادرش داد زد .. _:خفه شو ...دختره ... احمد یهو چشمهاشو بازکرد... نگاه پراز دردشو بین من و مادرش چرخوند...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh