14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت...
مرزای پوشیدگی کم کم شکست...
حتما نگاه کنید و حد اکثری نشر بدین
مسافرانِ عشق
. بلند شدم و داد زدم طاقتم طاق شده بود لباس گشادم نشون دادمو گفتم: این خوبی رو میگی؟ به قول اقدس ان
.
توی مجلس عروسی انگار اقدس با فرهاد بود و من فقط برای خودم اون وسط حرکت میکردم.
فرهاد ضربه آخر رو زمانی زد که روی سر اقدس گلبرگ ریخت...
دلم.گرفت ولی کازی ازم ساخته نبود...
عروسی تمام شد و همه اومدن تبریک گفتن و رفتن.
فقط موند خانواده من و خانواده فرهاد که از اون بین اقدس از استرس ناخوناشو میخورد و نمیدونست چیکار کنه و من ترس تمام جونم رو گرفته بود...
در مورد عروس شدن چیزایی شنیده بودم ولی از اصل ماجرا بیخبر بودم...
دخترعمه فرهاد آخر مجلس نزدیکم شد و گفت: ببین اعظم لباسم دستت امانته ها نبینم کثیفش کنی...
با خنده گفتم: الان میرم درش میارم میخوابم نکران نباش...
زد زیر خنده و من رو کناری کشید و تمام باید و نبایدهای امشب رو بهم توضیح داد...
ولی من اطمینان داشتم فرهاد با من هیچ کاری نمیتونست داشته باشه تمام آرزوی فرهاد اقدس بود نه من...
پدرم نزدیک اومد و رو به فرهاد گفت: این دختر تمام دارایی منه سپردمش دست تو نبینم ناراحت باشه که آسمون رو به زمین میدوزم...
فرهاد سر به زیر انداخت و گفت: چشم...
ولی این چشم بی روحی که گفت از صد تا نه گفتن بدتر بود...
بالاخره تموم شد و با فرهاد راهی خونه شدیم...
خونه قشنگ و دلبازی بود و تمام جهیزیه من داخلش چیده شده بود...
رفتم داخل اتاقی که دو دست لهاف و تشک روی زمین پهن شده بود که من رو یاد حرف ناهید دختر عمه فرهاد انداخت...
ترس برم داشت...
رفتم نشستم روی لهاف تشک و منتظر فرهاد نشستم...
فرهاد داخل اتاق شد و بدون اینکه به من نکاهی بکنه بالشش رو از روی زمین برداشت و به سمت نشیمن رفت...
بالش رو با حرص روی زمین پرت کرد کتش رو سمت دیگه خونه پرت کرد و کفشاش رو با تکون پا از پاهاش درآورد و روی بالش دراز کشید...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 علارغم میلم باید میرفتم💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
18.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 همین که راننده برگشت و به من نگاه کردم دیدم این راننده نیس💠
🔰نماز کلید بهشت
🔺تجربه گر: حمید محمدی نصرابادی🔺
🔴 #پارت_سوم
✔️ #زندگی_پس_از_مرگ_در_ایتا⬇️
[ @Zendegi_pas_az_marg ]
21.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اصلا من اون مسافت رو یادم نمیاد💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دیدم توی سالن دراز کشیدم، دوست نداشتم به جسم من دست بزنن💠
🔰نماز کلید بهشت
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. توی مجلس عروسی انگار اقدس با فرهاد بود و من فقط برای خودم اون وسط حرکت میکردم. فرهاد ضربه آخر رو ز
.
پس حدس من درست بود فرهاد نزدیکم نیومد و حتی باهام حرفم نزد...
آروم هق زدم که صداش رو شنید...
دستم رو روی صورتم گذاشته بودم صدام بیرون نره اما سنگینی سایه ای رو بالای سرم دیدم...
بدون اینکه دنبال مقدمه باشه گفت: چرا؟
گفتم: چی چرا؟
گفت: امشب من باید عشقم اقدسو تو آغوشم میداشتم چرا جدامون کردی؟ از خواهرت بدت میاد نه؟
با گریه گفتم: بخدا من تقصیری ندارم خودتم که دیدی...
داد زد: خفهههه شوووو اگه میخواستی میتونستی مخالفت کنی تو از خدات بوووود زن من بشی یه پسر پولدار خوشتیپ از کجا گیر میاوردی آخه...
گفتم: اولا که انقدر پول دیدم که چشم دنبال پولت نباشه دوما تو از کجا میدونی من از قیافت خوشم اومده؟
در ضمن من هیچوقت عشق اقدسو ندزدیدم تو اگه راست میگی خودت چرا هیچی نگفتی؟ چرا جلوی پدرتو نگرفتی؟
گفت: چون اگه لام تا کام حرف میزدم از ارث محرومم میکرد...
حلالت نمیکنم اعظم تا آخر عمرم عاشق اقدس میمونم...
حسرت یکروز خوش با من تو دلت میمونه...
اینارو گفت و خواست بره که پشیمون شد و گفت: تو تا تو خونه منی فقط هم خونه منی نه بهت دست میرنم نه باهات حرف میزنم...
هر کیم دلش خواست مهمون بیاد چون هیچکاری باهات ندارم تو اسمت فقط تو شناسنامه منه وگرنه جایی تو قلب و جان من نداری...
اینارو گفت و من رو با لباس عروسی که آرزوم بود شوهرم از تنم درآره تنهام گذاشت...
بهترین شب زندگیم شده بود کابوس.
با همون افتادم روی تشک و تا جون داشتم آهسته اشک ریختم و اشک ریختم تا بلخره از فرط چشم درد و خستگی خوابم برد...
صبح کله سحر بیدار شدم و رفتم دیدم فرهاد نیست...
رفته بود حتی نخواسته بود با من صبحانه بخوره...
لباس عروس رو با هزار مکافات از تنم کندم...
لباس تو خونه ای هام رو پوشیدم...
نشستم و بدون اینکه دست و روم رو بشورم صبحانه ای با نون بیات شده خوردم...
گفتم ناهاری درست کنم شاید دل فرهاد رو نرم کنم...
قرمه سبزی هام خوشمزه میشدن...
بلند شدم دست بکار شدم...
قرمه سبزی رو بار گذاشتم...
فرهاد که برای ناهار اومد خونه من سفره رو هم چیده بودم...
با خنده گفتم: سلام خسته نباشی دستاتو بشور ناهار آماده اس...
روشو گرفت و گفت: الان سعی میکنی با من حرف بزنی؟ من نه دستپختتو میخورم نه باهات حرفی دارم خودم غذامو خوردم وای چه دستپختی داره عششششقمممم...
عشقم رو جوری گفت حرصمو درآره...
یعنی اقدس براش غذا میبرد؟
دستام به لرزیدم افتادن ولی خودمو کنترل کردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh