مسافرانِ عشق
. تو همون حین مادرم که عادت داشت عود دود میکرد بازهم اینکارو کرد و من با بوی عود چند مرتبه عوق زدم
.
روزها گذشت و من حس کردم کمی شکمم بالا اومده...
من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم...
یکروز بیخبر از همه جا خانواده پدریم برای شام از طرف فرهاد به خونمون دعوت شده بودن...
من اصلا نای غذا درست کردن نداشتم ولی نمیخواستم کاری کنم فرهاد شک کنه برای همون دو مدل خورشت گذاشتم قرمه سبزی و مرغ...
سبزی پاک کردم و دوغ هارو آماده گذاشتم...
وقت اومدنشون بود...
فرهاد بی دلیل خوشحال بود...
بالاخره اومدن...
سلام و احوالپرسی گرمی با فرهاد شد...
ولی به محض رسیدن به من مادرم با دیدنم گفت: اعظم؟ خبریه؟
با رنگ پریده در حالیکه نگاهم بین مادرم و فرهاد در گردش بود گفتم: چه خبری؟
دست به شکمم زد و گفت: شکم درآوردی؟ چشمات گودی رفته من خودم سه شکم زاییدما...
دقیقا عین خودت شده بودم...
احساس کردم قیافه اقدس برزخی,شده و به زور نفس میکشه...
جواب مادرم رو ندادم و رفتم تا غذاهارو آماده کنم...
مادرم دوباره گفت: دختر چرا جواب نمیدی؟ بگو اگه خبریه ببریمت دکتر اینجوری از بین میرید هر دوتاتون...
خواستم بگم عه مهم شدم از بین رفتن من براتون مهم شده چه عجب...
ولی چیزی نگفتم و فقط در مقابل نگاه نگران اقدس و فرهاد گفتم: نگران نباشید خبری نیست...
اقدس باز نگران بود ولی فرهاد نفس آسوده ای کشید...
حدس میزدم اقدس شک به رابطه ما برده باشه برای همون از حرص فقط ناخن میجوید...
رفتم داخل اتاق تا برای پدرم بالش بیارم بذاره پشت کمرش...
متوجه بسته شدن در شدم...
صدای اقدس منو به خودم آورد: حامله ای آره؟
نگاهش کردم که انگشت اشارشو به معنای سکوت بالا آورد و گفت: هیچی نگو هیچی نگو که میدونم باهم بودین...
حامله بودن و نبودنت برام فرقی نداره همینکه فهمیدم با هم بودین برام گرون بود...
گفتم: فرهاد شوهر منه انتظار نداری که بشینه نگام کنه؟
اقدس دندوناشو روی هم فشار داد و گفت: هه شوهر...
شوهری که هیچ علاقه ای بهت نداره به چه دردت میخوره...
باهام بد کردی خواهرم بد کردی...
فرهاد عشق من بود منم عشق اون ولی تو بینمون قرار گرفتی تو میتونستی با کس دیگه ازدواج کنی خوشبخت بشی با اینکارت هم من بدبخت کردی هم خودتو...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
♥هر روز
یه رویا داشته باش توی دستهات...
یه عشق داشته باش توی دلت...
🦋و یه دلیل داشته باش برای زندگیت...
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. روزها گذشت و من حس کردم کمی شکمم بالا اومده... من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم...
.
اشک چشم اقدس چکید و گفت: دعا میکنم بچت دختر بشه تا تقاص کاری که با من کردی رو پس بده...
دعا میکنم دخترت جوری عذاب بکشه که روزی هزار بار ازم حلالیت بخوای...
باز هم چیزی نگفتم...
خودم رو مقصر نمیدونستم و فکر میکردم پدرم صلاح مارو اینجوری تشخیص داده که من زن فرهاد بشم بهتره تا اقدس دیگه نمیدونستم چه آتیشی انداختم تو این زندگی و آیندم...
اونشب نگاه فرهاد به من مرموز پر از سوال بود...
بعد از رفتن خانوادم فرهاد دست به سینه دم در ایستاد و گفت: حامله ای؟
سر به زیر انداختم که جلو اومد و با حرص از چونم گرفت و زل زد توی چشمام...
داد زد: گفتم حاملللله اییی؟
از ترس به خودم لرزیدم جواب دادم: بخدا... بخدا... تازه فهمیدم...
فرهاد زد تو صورتم و هلم داد عقب: باید همین فردا سقطش کنیییی...
گریه کردم و دستمو روی شکمم گذاشتم: نه من نمیکشمش اون همدم منه من دوسش دارم تورو خدا اینو ازم نخوا...
زد توی سر خودش و داد زد: لعنت به من لعنت به من چرا جلوی خودمو نگرفتم چرا خودمو کنترل نکردم...
خودشو میزد و پشت هم به خودش سیلی میزد...
رفتم تا دستاشو بگیرم که مشت محکمی زد زیر دلم...
از درد به خودم پیچیدم و نفسم بند اومده بود...
وقتی منو توی اون حال دید لبخندی زد و گفت: خدا کنه بیفته...
خداااایا خواهش میکنم بیفته...
از رفتاراش عذاب میکشیدم...
درد امونمو بریده بود و توی دلم دعا میکردم اتفاقی برای بچم نیفته انقدر دردم زیاد بود بریده بریده بهش گفتم: منو... ببر... درمونگاه...
با پوزخند گفت: هه ببرمت درمونگاه؟ مگه مغز خر خوردم؟ تازه دارم از دست حیلت راحت میشم...
گفتم: دارم... میمیرم...
هیچی نگفت و رفت داخل اتاق دراز کشید...
توی همون حالت موندم و نمیدونم چقدر درد کشیده بودم که از شدتش بیهوش شده بودم...
صبح با دردی که توی گردنم پیجید بیدار شدم و خودم رو توی همون وضعیت دیشب دیدم...
حالم بهتر شده بود و فقط نگران بچم بودم...
فرهاد رفته بود و منم که حالم خوب شده بود تصمیم گرفتم درمانگاه برم تا از سلامت بچه مطمئن شم...
رفتم درمانگاه و بعد از معاینات بهم اطمینان دادن بچه سالمه و جاش سفته سفته...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. اشک چشم اقدس چکید و گفت: دعا میکنم بچت دختر بشه تا تقاص کاری که با من کردی رو پس بده... دعا میکنم
.
سالم بودن بچه رو خواست خدا دونستم که حتما وجود منو فرهاد برای هم لازمه وگرنه بچه از بین میرفت...
فردای اونروز فرهاد که من رو با حال خوب دید گفت: فردا آماده باش میبرمت جایی....
ترس افتاد به جونم و گفتم: کجا؟
گفت: میبرمت بچه رو بندازی...
دوباره دست و پاهام شل شدن و وجودم یخ زد گفتم: تورو خدا فرهاد اصلا طلاقم بده ولی بچمو ازم نگیییر تورو خدا...
فرهاد داد زد: برو گمشو اگه اقدس بفهمه من بهت نزدیک شدم دیگه قبولم نمیکنهههه
اگه پدرم بفهمه تو حامله ای دیگه نمیذاره طلاقت بدم من باید به بهانه اجاق کور بودنت طلاقت بدم بفههههههم....
افتادم روی زمین و گریه کردم...
کاش به حرف پدرم گوش میدادم و قبل از اینکه حامله بشم طلاق میگرفتم...
من به وجود بچه عادت کرده بودم و هرگز نمیتونستم قبول کنم شکمم خالی شه...
فرهاد گفت: فردا آماده شدی که بهتره برات اگه نشدی خودم بچه رو میکشم حالا ببین کدوم بهتره....
تنها راهم فرار بود ولی به کجا؟
من کجارو داشتم که فرار کنم؟
شب خوابم نمیبرد و پهلو به پهلو میشدم ولی تصمیم گرفتم قبل از اومدن فرهاد به خونه فرار کنم برم شهر دیگه ولی کجا؟
دو ساعت دیگه فرهاد میرسید تند و سریع وسایلای لازم رو برداشتم و خودم رو به ترمینال شهر رسوندم...
تصمیم داشتم برم خونه عمه ام که تو شمال کشور زندگی میکرد وقتی بچم به دنیا اومد برگردم...
خداروشکر دیر نشده بود و تندی سوار مینی بوس شدم و باهاش به شمال کشور که فاصله چندانی با شهر ما نداشت رفتم...
دلم گریه میخواست...
من جز این بچه چیزی برای از دست دادن نداشتم...
حالم خراب بود و کل مسیر رو گریه کردم...
وقتی رسیدم مستقیم ماشین گرفتم و رفتم در خونه عمه پیرم...
در زدم و عمه در رو باز کرد...
با دیدن من عینک ته استکانیش رو روی چشماش جابجا کرد و با تعجب گفت: اعظم؟
بغلش کردم و گفتم: آره عمه جون خودمم...
عمه بغلم کرد و کلی بوسم کرد...
گفتم: عمه جون اجازه میدید چند ماه اینجا بمونم.
عمه اخماش تو هم رفت و گفت: درسته اینجا خوکه خودته ولی چرا بدون شوهرت میخوای چند ماه بمونی؟
گفتم: بذارید بیام تو براتون توضیح میدم...
رفتم داخل و عمه خواست برام سیب و چای بیاره که مانع شدم و گفتم: بیا بشین عمه جون دلم پره شاید کمی سبکش کنم...
عمه با نگرانی نشست و گفت: چیزی شده دخترم؟ چرا پریشونی؟ چشات غم داره...
تنها کسیکه غم چشامو دید عمه بود...
اشک چشمام روانه شدن و عمه بیشتر نگرانم شد...
تمام اتفاقات رو برای عمه توضیح دادم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh