اقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک
پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک
اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن
آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک...
سالروز آغاز امامت پسر زهرا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد💐💐
#امامزمانعجاللهتعالیفرجالشریف
#روز_بیعت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. تو همون حین مادرم که عادت داشت عود دود میکرد بازهم اینکارو کرد و من با بوی عود چند مرتبه عوق زدم
.
روزها گذشت و من حس کردم کمی شکمم بالا اومده...
من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم...
یکروز بیخبر از همه جا خانواده پدریم برای شام از طرف فرهاد به خونمون دعوت شده بودن...
من اصلا نای غذا درست کردن نداشتم ولی نمیخواستم کاری کنم فرهاد شک کنه برای همون دو مدل خورشت گذاشتم قرمه سبزی و مرغ...
سبزی پاک کردم و دوغ هارو آماده گذاشتم...
وقت اومدنشون بود...
فرهاد بی دلیل خوشحال بود...
بالاخره اومدن...
سلام و احوالپرسی گرمی با فرهاد شد...
ولی به محض رسیدن به من مادرم با دیدنم گفت: اعظم؟ خبریه؟
با رنگ پریده در حالیکه نگاهم بین مادرم و فرهاد در گردش بود گفتم: چه خبری؟
دست به شکمم زد و گفت: شکم درآوردی؟ چشمات گودی رفته من خودم سه شکم زاییدما...
دقیقا عین خودت شده بودم...
احساس کردم قیافه اقدس برزخی,شده و به زور نفس میکشه...
جواب مادرم رو ندادم و رفتم تا غذاهارو آماده کنم...
مادرم دوباره گفت: دختر چرا جواب نمیدی؟ بگو اگه خبریه ببریمت دکتر اینجوری از بین میرید هر دوتاتون...
خواستم بگم عه مهم شدم از بین رفتن من براتون مهم شده چه عجب...
ولی چیزی نگفتم و فقط در مقابل نگاه نگران اقدس و فرهاد گفتم: نگران نباشید خبری نیست...
اقدس باز نگران بود ولی فرهاد نفس آسوده ای کشید...
حدس میزدم اقدس شک به رابطه ما برده باشه برای همون از حرص فقط ناخن میجوید...
رفتم داخل اتاق تا برای پدرم بالش بیارم بذاره پشت کمرش...
متوجه بسته شدن در شدم...
صدای اقدس منو به خودم آورد: حامله ای آره؟
نگاهش کردم که انگشت اشارشو به معنای سکوت بالا آورد و گفت: هیچی نگو هیچی نگو که میدونم باهم بودین...
حامله بودن و نبودنت برام فرقی نداره همینکه فهمیدم با هم بودین برام گرون بود...
گفتم: فرهاد شوهر منه انتظار نداری که بشینه نگام کنه؟
اقدس دندوناشو روی هم فشار داد و گفت: هه شوهر...
شوهری که هیچ علاقه ای بهت نداره به چه دردت میخوره...
باهام بد کردی خواهرم بد کردی...
فرهاد عشق من بود منم عشق اون ولی تو بینمون قرار گرفتی تو میتونستی با کس دیگه ازدواج کنی خوشبخت بشی با اینکارت هم من بدبخت کردی هم خودتو...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
♥هر روز
یه رویا داشته باش توی دستهات...
یه عشق داشته باش توی دلت...
🦋و یه دلیل داشته باش برای زندگیت...
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. روزها گذشت و من حس کردم کمی شکمم بالا اومده... من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم...
.
اشک چشم اقدس چکید و گفت: دعا میکنم بچت دختر بشه تا تقاص کاری که با من کردی رو پس بده...
دعا میکنم دخترت جوری عذاب بکشه که روزی هزار بار ازم حلالیت بخوای...
باز هم چیزی نگفتم...
خودم رو مقصر نمیدونستم و فکر میکردم پدرم صلاح مارو اینجوری تشخیص داده که من زن فرهاد بشم بهتره تا اقدس دیگه نمیدونستم چه آتیشی انداختم تو این زندگی و آیندم...
اونشب نگاه فرهاد به من مرموز پر از سوال بود...
بعد از رفتن خانوادم فرهاد دست به سینه دم در ایستاد و گفت: حامله ای؟
سر به زیر انداختم که جلو اومد و با حرص از چونم گرفت و زل زد توی چشمام...
داد زد: گفتم حاملللله اییی؟
از ترس به خودم لرزیدم جواب دادم: بخدا... بخدا... تازه فهمیدم...
فرهاد زد تو صورتم و هلم داد عقب: باید همین فردا سقطش کنیییی...
گریه کردم و دستمو روی شکمم گذاشتم: نه من نمیکشمش اون همدم منه من دوسش دارم تورو خدا اینو ازم نخوا...
زد توی سر خودش و داد زد: لعنت به من لعنت به من چرا جلوی خودمو نگرفتم چرا خودمو کنترل نکردم...
خودشو میزد و پشت هم به خودش سیلی میزد...
رفتم تا دستاشو بگیرم که مشت محکمی زد زیر دلم...
از درد به خودم پیچیدم و نفسم بند اومده بود...
وقتی منو توی اون حال دید لبخندی زد و گفت: خدا کنه بیفته...
خداااایا خواهش میکنم بیفته...
از رفتاراش عذاب میکشیدم...
درد امونمو بریده بود و توی دلم دعا میکردم اتفاقی برای بچم نیفته انقدر دردم زیاد بود بریده بریده بهش گفتم: منو... ببر... درمونگاه...
با پوزخند گفت: هه ببرمت درمونگاه؟ مگه مغز خر خوردم؟ تازه دارم از دست حیلت راحت میشم...
گفتم: دارم... میمیرم...
هیچی نگفت و رفت داخل اتاق دراز کشید...
توی همون حالت موندم و نمیدونم چقدر درد کشیده بودم که از شدتش بیهوش شده بودم...
صبح با دردی که توی گردنم پیجید بیدار شدم و خودم رو توی همون وضعیت دیشب دیدم...
حالم بهتر شده بود و فقط نگران بچم بودم...
فرهاد رفته بود و منم که حالم خوب شده بود تصمیم گرفتم درمانگاه برم تا از سلامت بچه مطمئن شم...
رفتم درمانگاه و بعد از معاینات بهم اطمینان دادن بچه سالمه و جاش سفته سفته...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. اشک چشم اقدس چکید و گفت: دعا میکنم بچت دختر بشه تا تقاص کاری که با من کردی رو پس بده... دعا میکنم
.
سالم بودن بچه رو خواست خدا دونستم که حتما وجود منو فرهاد برای هم لازمه وگرنه بچه از بین میرفت...
فردای اونروز فرهاد که من رو با حال خوب دید گفت: فردا آماده باش میبرمت جایی....
ترس افتاد به جونم و گفتم: کجا؟
گفت: میبرمت بچه رو بندازی...
دوباره دست و پاهام شل شدن و وجودم یخ زد گفتم: تورو خدا فرهاد اصلا طلاقم بده ولی بچمو ازم نگیییر تورو خدا...
فرهاد داد زد: برو گمشو اگه اقدس بفهمه من بهت نزدیک شدم دیگه قبولم نمیکنهههه
اگه پدرم بفهمه تو حامله ای دیگه نمیذاره طلاقت بدم من باید به بهانه اجاق کور بودنت طلاقت بدم بفههههههم....
افتادم روی زمین و گریه کردم...
کاش به حرف پدرم گوش میدادم و قبل از اینکه حامله بشم طلاق میگرفتم...
من به وجود بچه عادت کرده بودم و هرگز نمیتونستم قبول کنم شکمم خالی شه...
فرهاد گفت: فردا آماده شدی که بهتره برات اگه نشدی خودم بچه رو میکشم حالا ببین کدوم بهتره....
تنها راهم فرار بود ولی به کجا؟
من کجارو داشتم که فرار کنم؟
شب خوابم نمیبرد و پهلو به پهلو میشدم ولی تصمیم گرفتم قبل از اومدن فرهاد به خونه فرار کنم برم شهر دیگه ولی کجا؟
دو ساعت دیگه فرهاد میرسید تند و سریع وسایلای لازم رو برداشتم و خودم رو به ترمینال شهر رسوندم...
تصمیم داشتم برم خونه عمه ام که تو شمال کشور زندگی میکرد وقتی بچم به دنیا اومد برگردم...
خداروشکر دیر نشده بود و تندی سوار مینی بوس شدم و باهاش به شمال کشور که فاصله چندانی با شهر ما نداشت رفتم...
دلم گریه میخواست...
من جز این بچه چیزی برای از دست دادن نداشتم...
حالم خراب بود و کل مسیر رو گریه کردم...
وقتی رسیدم مستقیم ماشین گرفتم و رفتم در خونه عمه پیرم...
در زدم و عمه در رو باز کرد...
با دیدن من عینک ته استکانیش رو روی چشماش جابجا کرد و با تعجب گفت: اعظم؟
بغلش کردم و گفتم: آره عمه جون خودمم...
عمه بغلم کرد و کلی بوسم کرد...
گفتم: عمه جون اجازه میدید چند ماه اینجا بمونم.
عمه اخماش تو هم رفت و گفت: درسته اینجا خوکه خودته ولی چرا بدون شوهرت میخوای چند ماه بمونی؟
گفتم: بذارید بیام تو براتون توضیح میدم...
رفتم داخل و عمه خواست برام سیب و چای بیاره که مانع شدم و گفتم: بیا بشین عمه جون دلم پره شاید کمی سبکش کنم...
عمه با نگرانی نشست و گفت: چیزی شده دخترم؟ چرا پریشونی؟ چشات غم داره...
تنها کسیکه غم چشامو دید عمه بود...
اشک چشمام روانه شدن و عمه بیشتر نگرانم شد...
تمام اتفاقات رو برای عمه توضیح دادم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام مهربانی ها . 💚 .
○گفتهبودم؟! :
○درنگاهم"تــو"فقطمنظرهٔدلخواهی🫀
°عشقـمبهسویتـوفراواناست
°عشقَـتبهسویمـنفراوانباد ..
●امامرضایقلبم🌹
اللَّهُمَّصَلِّعَلَىعَلِيِّبْنِمُوسَىالرِّضَاالْمُرْتَضَى♥️
مسافرانِ عشق
. سالم بودن بچه رو خواست خدا دونستم که حتما وجود منو فرهاد برای هم لازمه وگرنه بچه از بین میرفت...
.
روزها میگذشت و من از حال خانوادم بیخبر بودم...
شکمم روز به روز بزرگتر میشد و من سنگین وزن تر میشدم به روزهای پایانی بارداریم نزدیک میشدم...
هرچی که بیشتر میگذشت و به زایمانم نزدیک میشد ترس و اضطرابم بیشتر میشد...
بالاخره اون روز رسید...
آخر هفته ماه پایانی تابستان سال یک هزار و سیصد و چهل و هفت بود که ساعت سه شب تمام تنم درد گرفت...
استخونای تنم صدا میداد اتگار دونه دونه استخونام رو میشکوندن...
احساس کردن تمام تنم یخ کرده و زیر دلم منقبض شده...
نمیخواستم صدامو بلند کنم تا مبادا عمه بیدار نشه...
ولی ناخودآگاه صدام بلند شد و عمه سریع از سر جاش بلند شد...
به قدری درد داشتم که نمیتونستم حرف بزنم ولی عمه با دستای چروکیدش صورتم رو ناز کرد و خودش بلد بود بچه دنیا بیاره...
بدو بیرون رفت و تشت پر از آب گرم رو آورد داخل چند تا دستمال تمیز هم کنار دستش بود...
راستش خجالت میکشیدم عمه بچمو دنیا بیاره اما چاره ای نبود...
انقدر جیغ زدم و به خودم فشار آوردم که عمه گفت: اعظم بیشتر بیشتر داره خفه میشه تلاشتو بکن...
آخر سر تمام زورمو زدم و با گریه بچه بیحال روی بالش افتادم و به سقف زل زدم...
دیگه درد نداشتم...
لحظه ای فکر کردم مردم که صدایی ازم نمیاد اما بعدش وقتی عمه گفت: به به دختر سفید و خوشگل خوش اومدی...
پس بچم دختر بود...
یاد حرفای اقدس افتادم...
نکنه دخترم تقاص پس بده؟ اونکه گناهی نداشت...
مطمئن بودم اقدس هم با دیدن دخترم نظرش عوض میشه و عاشقش میشه...
تو همین فکرا بودم که عمه بچه رو دورپیچ کرده تحویلم داد و گفت: مامان کوچولو دختر نازم گشنشه...
وقتی بچمو گرفتم و تو یه لحظه دیدمش تمام اجزای صورت اقدس برام زنده شد...
دخترم دقیقا مشابه اقدس بود...
شباهت در این حد غیرممکن بود...
با اینکه هنوز تو شک بودم ولی تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم...
اسم دخترم رو حوریه گذاشتم چون مثل حوری سفید و زیبا بود...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
💔کاری کن ای شهید...
بعضی وقت ها نمیدانم؛
در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔
مرا جدا کن از زمین،
دستم را بگیر...
میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥
#شهیدانه
مسافرانِ عشق
. روزها میگذشت و من از حال خانوادم بیخبر بودم... شکمم روز به روز بزرگتر میشد و من سنگین وزن تر میشدم
.
تو این اوضاع شده بودم سربار عمه...
عمه ای که مادرم همیشه یقین داشت من شبیهشم حالا که دقت میکردم زشت هم نبودم...
ولی از بس از کودکی سرکوفت زشت بودنم رو خورده بودم احساس میکردم زشت تزین دختر زمین منم...
عمه به تنهایی ازم پرستاری کرد تا بچه از آب و گل دراومد...
خودم که حالم بهتر شد عمه گفت: دخترم بهتره که دیگه بری...
استرس تمام جونمو گرفت کاش میشد تا آخر عمرم پیش عمه میموندم...
بالاخره بعد از چهل روز اصرار عمه و خواستن خودم راهی شهرمون شدم...
دلم برای عمه تنگ میشد چقدر بی مهری هایی که ندیده بودم اینجا جبران شده بدد چقدر عمه برام از عشق قدیمی و از دست دادنش گفته بود...
چقدر پا به پای من اشک ریخت و مادر دومی بود برای بچه من...
تمام طول مسیر به رفتار خانوادم فکر میکردم اینکه قراره چه رفتاری با من داشته باشن...
نفهمیدم چه موقع رسیدیم و مینی بوس نگهداشت...
پیاده شدیم و مستقیم به خونه خودم و فرهاد رفتم...
هنوز سر کوچه بودم و حوریه رو توی بغلم گرفته بودم که ماشین فرهاد رو از دور دم خونه پارک بود دیدم...
خواستم به سمت خونه قدم بردارم که اقدس و فرهاد دست تو دست و خندون از خونه خارج شدن...
سوار ماشین فرهاد شدن و به سمت خروجی کوچه اومدن...
سریع رومو برگردوندم اما با حلقه ای که توی دست اقدس به چشمم خورد دلم ریخت...
با اولین تاکسی که گرفتم سمت خونه پدرم حرکت کردم...
در رو که زدم مثل همیشه پدرم در رو باز کرد...
به محض دیدن من با تعجب نگاهم کرد...
سکوت سنگینی بین ما برقرار بود...
با اخم و سوال نگام میکرد...
نمیتونستم چیزی بگم که خواست درو به روم ببنده...
مانعش شدم و با التماسی که توی صدام موج میزد گفتم: آقاجون...
پدرم کمی مکث کرد و بعد گفت: برو همون گوری که بودی...
گفتم: آقاجون بخدا توضیح میدم...
آقاجونم داد زد: چیو توضیح میدی تمام آبروم رو بردی این بچه مال کیه ها؟ از توی همون آشغالدونی پیداش کردی هان؟
دیگه پدرت نیستم از اولش هم اشتباه کردم لیاقت تو فرهاد نبود...
اقدس لایق فرهاد بود...
با اشک و ناله گفتم: اقدس کجاست؟
پدرم شونه ای بالا انداخت و گفت: خونه شوهرش...
با تعجب گفتم: ولی... ولی... من با فرهاد دیدمش...
پدرم شونه ای بالا انداخت و گفت: خودم بهش کمک کردم غیابی طلاقت بده...
دختری که بی اطلاع غیبش بزنه گم شدنش بهتر از اومدنشه...
خواست در رو بلنده بازهم مانع شدم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh