eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
" محبت " تنها کلیدیست که بی هیچ بهانه ای، هر قفلی را باز می کند شیشه ها شکستنی ست زندگی گذشتنی ست این فقط محبـت است که همیشه ماندنیست تقدیم به قلب مهربان شمـا ♥ نماز و روزه تون قبول حق 🙏 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺 ‌‌ ‌‌‌‌
 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِیتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ  وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ  سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ. خدایا در این روز مرا به نفس سرکشم, وامگذار تا پی طغیان و نارضایتی تو روم و مرا با تازیانه خشم و غضبت ادب مکن، مرا از موجبات ناخرسندیت, بر کنار بدار، به حق مهربانی و نعمت نوازیت، ای نهایت آرزوی مشتاقان @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #مهارت_همسرداری 💠 اگر با همسرتان سر یک قضیه #اختلاف سلیقه دارید و با نظرش مخالف هستید اصلا در جمع دوستان و اقوام #مطرح نکنید. 💠 جلوی دیگران با زیرکی خاصی خود را هم‌نظر و متحد با همسرتان نشان دهید تا باعث #کدورت و مشاجره نشود. 💠 اختلاف خود را در خلوت خودتان و با آرامش #حل کنید. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #اختلافات_کهنه 💠 مدام در مورد #اختلافات قدیمی و از یاد رفته صحبت نکنید! یادآوری آنها سبب #تلخی و ناراحتی می‌شود. 💠 زیرا هدف از #گفت‌وگو کردن، نزدیک شدن روحی و عاطفی همسران به یکدیگر است، در حالی که بیان این موضوعات معمولاً بر مشکلات افزوده و #سردی عاطفی به بار می‌آورد. 💠 اگر همسرتان وارد اختلافات #گذشته شد با عوض کردن #موضوع و دعوت همسرتان به #صبوری و گذشت #فضای گفتگو را به سرعت تغییر دهید. و #پایان گفتگویتان حتما بدون دلخوری باشد‌. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
💠﷽💠 🔴 💠 ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ آﻓﺮﯾﻘﺎ ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ درست کردند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ گذاشتند! ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽڪﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯنند ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮند، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓڪﺮشان ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ڪﻪ ﺑﺮﺍﯼ آزاد شدن، باید ﺩﺳﺘشان ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ڪنند ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺷڪﺎﺭ ﺷڪﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮند! 💠 بسیاری از و باورهای غلطی ڪه از کودکی قبولش ڪرده‌ایم، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺁن ها ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ڪﻨﯿﻢ، ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮیم. 💠 باورهای به باورهایی گفته می‌شود که مقدمات غیر‌منطقی و احساسی دارد. و وقتی با دین می‌سنجیم به نادرست بودن آنها پی می‌بریم. 💠 همسران موفق کسانی هستند که با ارتباط با دینی و امین، ملاکهای را شناسایی کرده و در دور نمودن آنها از ذهن، می‌کنند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
سوال923 سلام ببخشید مامانم ميگه اگه اينجورى باشی کسی نميگيرت مگه ميشه کسی که باحجاب هست کسی نگیرتش ميشه من سر این موضوع با مامانم دعوا دارم؟؟؟ مشاور✍ مامان اشتباه میکنه گلم اگه قراره که با بیرون انداختن تن بودن واز سر هوس بیان آدم رو بگیرن همون بهتر که نگیرن کاربر🖍 چجوری بهش بگم اشتباه. میکنه پاسخ ما👇 سرکارخانم@شمس مشاور خانواده باسلام وقتی کسی به خاطر جذابیتهای ظاهری جذب کسی میشه اگه بهتر از اون رو پیدا کنه این رو ول میکنه ومیره طرف دیگری پس به این نمی گن خواستن میگن هوس از سر شهوت دختر هرچه سنگین تر بختش رنگین تر مطمئن باش که اگه حجابت رو حفظ کنی به خاطر خدا خداوند هم بهترینها رو برات قرار میده پس لطفا همچنان نجابت رو حفظ کن ومفت خودت رو در معرض دید نامحرم قرار نده اونی که خدا حواله میکنه با کمال ممنونی خودش میاد خواستگاری درضمن به مادر هم بی احترامی نکن بگو بالاخره نوبت منم میشه نگران نباش گلم نگران نباش هنوز فرصت داری به فکر پیشرفت خودت باش در کنارش اگه خواستگار با ایمان بااخلاق اومد که توهم بهش عاقلانه فکر کن با ارزوی عاقبت بخیری برای شما @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕وقتی تو از کسی قدردانی می کنی، ارزش افزوده پیدا می کنی. ➖یعنی هم شخص مقابل در نظرت ارزشمند تر میشه و هم تو در نظر اون با ارزش تر میشی. ➖جملات زیادی برای قدردانی وجود داره. کافیه ببینی شخص مقابل چه ویژگی خاص و متفاوتی داره و چه نکته مثبتی در رفتار یا کارش داره. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕به دنبال پیشنهادات و انتقادهای سازنده باشید ➖همه‌ی ما در رفتار و افکار خود نقص‌هایی داریم که بهتر است آنها را برطرف کنیم. ➖دیدگاه تک‌بعدی داشتن (یا به اصطلاح خود را گول زدن) سبب می‌شود تا نتوانیم آن‌طور که باید پیشرفت کنیم. ➖از پیشنهادات و انتقادهای سازنده‌ی اطرافیان خود استقبال کنید؛ اما فراموش نکنید که این کار را فقط از کسانی بخواهید که صاحب‌نظر باشند. ➖افرادی مانند مربیان، اساتید و کسانی که شما را درک می‌کنند بهترین گزینه برای این کار هستند. زیرا آنها چیزی را به شما خواهند گفت که نیاز دارید بشنوید، نه آنچه را که دل‌تان می‌خواهد بشنوید. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
که محمد یکم سرما خورده می خوام واسش سوپ درست کنم ... کلی قربون صدقه ام رفت و کمکم کرد ... بخاطر سنم بیشتر از همه ذوق می کرد ... وگرنه رسیدن یه زن به شوهرش چیز غیر عادی نبود ... مشغول پختن سوپ شدم ... کم کم داشت آماده می شد ... اومدم برم یه سر به محمد بزنم که در زده شد ... لباس تنم بود ... رفتم درو باز کردم ... علی نگران پشت در ایستاده بود ... علی:- سلام ... کجائین شما ها؟ چرا گوشیاتون رو جواب نمیدین؟ اومد داخل ... یادم افتاد که تمام وسیله ها مون جا مونده تو ماشین ... بهش گفتم ... علی- جون به لبمون کردین آخه ... - خب چرا به خونه زنگ نزدین؟ علی- محمد قدغن کرده ... با سوال نگاهش کردم ... علی- محمد کجاست؟ بیرونه؟ با یاد آوری دیشب بغض نشست تو گلوم ... همه چیزو براش تعریف کردم ... خیلی پریشون و ناراحت شد ... در حالیکه می رفت سمت اتاق محمد گفت علی- آخه چرا به من نگفتی آبجی؟ چرا خبرم نکردی؟ پشت سرش راه افتدم ... - می خواستم ... ولی نشد ... به هزار و یک دلیل ... رفتیم تو اتاق محمد و علی نشست روی صندلی ... پایین و لبه تخت محمد نشستم ... علی دستای محمدو گرفت تو دستاش ... علی- چقد داغه ... نگاهشو ازم گرفت ... علی- محمد؟ داداش؟ داداشم؟ خو بی؟ محمد آروم سرشو تکون داد ... چشاش بسته بود ... علی باز دستای محمدو فشار داد ... علی- آبجی دیشب شب خیلی سختی بوده براش ... نمیدونم چقدر عذاب کشیده ... ولی مطمئنم که این حالی رو که الان دچارش شده و اینطور افتاده به خاطر چند ساعت ایستادن زیر بارون نیست ... دیشب شب وحشتناکی بوده براش که اینطور حرفای مرتضی از پا درش آورده ... هیچی از حرفاش سر در نمی آوردم ... یکم نگاهش کردم و سکوت حاکم شد ... - برم براش چایی بیارم علی- من و محمد از این دیوونه بازیا زیاد در آوردیم ... تازه محمد هم اینقدر ضعیف نیست که بخاطر زیر بارون موندن اینطور ... انقدر تو زندگیش سختی کشیده که مرد شده ... این حالش دلیل دیگه ای داره ... بشین تا برات بگم بغض بدجور فضای گلوم رو اشغال کرده بود ... آروم نشستم سر جای اولم ... علی چرخید طرفم ... ولی هنوز دستای محمد رو تو دستاش نگه داشته بود ... منتظر و مشتاق بودم ... علی- ببین آبجی ... تکون خوردن محمد باعث شد که نگاهم رو بهش بدوزم ... محمد سرشو چند بار به چپ و راست حرکت داد ... خیلی آروم و آهسته و بعد با صدایی که رسما از ته چاه در می اومد و به زور می شنیدمش گفت محمد- علی ... تو ... رو به هرکی ... می پرستی قسم ... ازم ... نگیرش ... با این ... کارت ... علی بلند شد و چند بار پیشونی محمد رو بوسید ... علی- باشه ... باشه داداش ... هرچی تو بخوای ... فقط خوب شو ... زود تر خوب شو و خودت بگو ... خل شده بودم از این همه کنایه و در لفافه حرف زدن این دو تا ... کاش می فهمیدم دیشب چه خبر شده ... ولی اگه من می پرسیدم پررویی بود ... چون من این وسط ... وسط زندگی محمد بودم ... ولی هیچ کاره بودم ... دوباره نشست روی صندلی ... آخه چه خبره؟ چی میگن اینا؟ اصلا دیشب چی شد؟ - داداش چی رو می خواستی بگی؟ علی به محمد اشاره کرد ... علی- به موقع اش خودت میفهمی آبجی ... - خب یکی به منم بگه چه خبره اینجا ... علی دستی به ریشاش کشید ... علی- آبجی ... می خواستم بگم ولی یکم دیگه تحمل کن ... همه چی رو می فهمی ... آمپر سوزونده بودم ... واقعا عصبی بودم ... سری تکون دادم و برای اولین بار خشونتم رو نشون دادم ... - نه ممنون ... لازم نیست بفهمم ... آخه یکی نیست بگه دختره فضول به تو چه؟ تو خودت اینجا اضافی هستی و به زور دارن تحمل می کنن ... با کارشون دیگه چیکار داری؟ عذر می خوام فضولی کردم ... دستام می لرزید از عصبانیت ... زدم بیرون ... رفتم توی آشپزخونه و به سوپم یه سر زدم ... بغض داشتم به چه بزرگی ... نشستم روی یکی از صندلی های پشت میز ... چند دقیقه نشد که علی اومد تو آشپزخونه ... اومد میز رو دور زد و روبروم ایستاد ... اول کف دستاشو گذاشت روی میز و سرشو انداخت پایین . نگاش کردم . چند ثانیه بعد سرشو گرفت بالا و خیره شد تو چشام ... صندلی رو کشید و نشست روبروم . علی- مجبورم نکن که زیر قولم بزنم همین الان قول مردونه دادم که نگم ... - من که گفتم که نیازی نیست چیزی بفهمم ... علی- به موقع اش می فهمی ... فقط تا همین حد بگم که مربوط به توئه این موضوع ... زمان گفتنش هم دست ما نیست ... محمد تعیین می کنه ... ” پوزخندی زدم ... همه زورم رو به کار گرفته بودم تا گریه ام نگیره ... - میخواد بگه برم گم شم دیگه؟ چرا تعارف می کنه پس؟ از اولشم قرارمون همین بود ... متوجهم ناهید داره بر می گرده ... باشه ... همین فردا هم که بخواد میرم ... علی دست فرو کرد لای مو هاش ... علی- آبجی کوچیکه داری تند میری ... اصلا این چیزا نیست ... موضوع کاملا فرق داره ... بذا محمد خودش بهت بگه ... مجبورم نکن زیر قول
م بزنم ... بهم اعتماد کرده ... دیگه حرفی نزدم ... بلند دم تا براش چایی بریزم ... علی هم بلند شد و رفت توی هال پذیرائی ... همینطور که داشتم چایی می ریختم، مکالمه تلفنی اش رو هم می شنیدم ... علی- سلام مرتضی خوبی؟ ... علی- کجایی؟ علی- پاشو بیا خونه محمد ... ... علی- نه می خوام بیای تا یه چیزی رو ببینی ... ... علی- بیای و حال محمد رو ببینی ... ... علی- اگه می تونستم می آوردمش ولی امکانش نیست ... فقط می خوای بیای و ببینی حرفای اون شبت چه به روز محمد آورده ... ... علی- بیا ... خودت می بینیو می فهمی.. ... علی- نه ... نمیگم ... خودت بیا و ببین ... ... علی- باشه ... حرفاتم آماده کن ... باید از دلش درآری علی- منتظرم ... نشست روی مبل ... چایی رو بردم و گذاشتم جلوش ... دیگه هیچ حرفی رد و بدل نشد ... چاییشو خورد و بلند شد ... علی- آبجی من یکی دو ساعت بیرون کار دارم ... اگه اشکال نداره بر می گردم دوباره ... - این چه حرفیه؟ اینجا خونه خودتونه ... علی- مرتضی قراره بیاد ... تا بیاد منم اومدم ... سری تکون دادم ... - قدمتون سر چشم ... راهش انداختم ... برا محمد یکم سوپ ریختم و بردم تو اتاق ... چشاش بسته بود ... دست گذاشتم روی پیشونیش ... خداروشکر تبش خیلی پایین اومده بود ... ولی باز خیلی داغ بود ... شب سختیو گذرونده بود ... سرم رو بردم جلو و آروم دم گوشش گفتم - بیداری؟ سر تکون داد ... خیلی آروم ... خندیدم و سرم رو بردم عقب ... - پاشو ... یه سوپی آوردم که انگشتاتم بخوری ... محمد- میل ندارم باید بخوری ... زوریه ... صداش از ته چاه می اومد ... خیلی بی جون بود ... دلم واسه صداش و داد زدناش تنگ شده بود ... اصلا دلم نمی خواست تو این وضعیت ببینمش ... قلبم درد می گرفت ... می خواستم کمکش کنم بشینه که آروم چشاشو باز کرد و بهم خیره شد ... محمد- به یه شرطی ... - شرط واسه چی؟ محمد- واسه اینکه یه قاشق بخورم ... - چه شرطی؟ محمد- قبول می کنی؟ - فقط یه قاشق؟ لبخند بی جونی زد ... محمد- بستگی به تو داره که چند قاشق بخورم ... - چه شرطی؟ چشام گرد شده بود ... محمد- بوسم کن ... هم خوب شم و هم بخورم ... قلبم باز دوباره شروع کرد به دیوونه بازی ... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕اگر کنترل ذهن و ضمیر خود را نداشته باشی حتما بازیچه ذهن خودت خواهی شد. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕هرگز داشته هایت را به نداشته هایت نفروش، ➖شاید وقتی به نداشته هایت رسیدی، حسرت داشته هایی را بکشی که ارزان فروختی ... شب تون آرام در پناه حق @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺