eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال.:503 سلام خسته نباشین .میخاستم ی راهنمایی بهم کنین ممنون میشم کمکم کنین.خانم دکتر این روزا ی جوری شدم وقتی کسی حرفی میزنه من نصف نیمه میشنوم درواقعا اون وقت من تو ذهنم با خودم حرف میزنم..اگ حرف درمورد من باشه یا شکایتی طرف بکنه نصفه شنیدم خب واکنش نشون میدم دلیلش چیه اخ؟؟ ی مثالی بهتون بزنم چند روز میش رفتم دکتر زنان زایمان .نتونستم خب بگم دردم چیه خجالت میکشیدم خودم رو گم کرده بودم نمیدونستم چی حرف میزنم به نظرتون روابط احتماعی من کمه؟؟دکتر حرف میزدم با تو ذهنم مشغوله ی چیز دیگه بود میگف متوجه شدی حواسم نبود میگفتم نه .گف تو نمیتونی درس حسابی جواب بدی چطور بچه میخای خیلی ناراحت شدم به خاطر حرفسون .من نمیدونم چرا این روزا حواسم نیس.درست مشکلات خانوادگی هس حلش کردم ولی مدام با خودم تو ذهنم حرف میزنم.نمیخام دوباره در بارهی اون مشکل با طرف حرف بزنم .به نظرتون چمه چرا اونطور شدم مرسی بابت کمکتون پاسخ ما👇 سرکار خانم مشاور خانواده باسلام خواهر خوبم در واقع مشکل اصلی شما نبود اعتماد به نفس هست واین که نمیتونی به طور مستقیم حرفت رو بزنی وجواب طرف رو بدی ودر درون خودت شروع میکنی به محاکمه طرف ویا دفاع از خودت احتمالا کینه طرف مقابل رو به دل میگیری ودر درون خودت با طرف مقابله میکنی بهتره که اولا به حرف خیلی اهمیت ندی ازاین گوش شنیدی ا اون یکی گوش بفرست بیرون وتوی ذهن خودت مرورش نکن وازاون برای خودت یه غول درست نکن ودیگه اینکه سعی کن پاسخ فرد رو مستقیم والبته با احترام بدی تا باعث درگیری فکر وازار روانی خودت نشه علت نیمه شنیدنت همین لاک دفاعی درونی که در خودت فرو میری ودرون ذهن خودت باطرف مقابله میکنی تا قوی شدن اعتماد به نفست از هرموضوعی که ناراحت میشی اون موضوع رو روی کاغذ بنویس واز ذهن خودت خارجش کن تا به عقده درونی تبدیل نشه ودرخود فرو مانده نشی چون اگه ادامه پیدا کنه سلامت روانی شما رو به خطر میندازه اگه نتونستی از عهده خودت بر بیای بهتره که به روانپزشکی مجرب مراجعه کنید وتحت درمان قرار بگیرید در کل باید روی اعتماد به نفس خودت کار کنی وبه ارمیدگی تن وروان برسی وذهنت رو در گیر کسی ویا چیزی نکنی تا به ارامش برسی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هنگام گفتگو با همسر فقط #همدلی کنید 🍃❤️ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨ #سیاست_رفتاری وقتی شوهرتان به خانه می‌آید؛ با خودتان قرار بگذارید که هیچ مسئله‌ی ناخوشایندی را در یک ساعت اولِ ورود همسرتان به خانه، به او نگویید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 .
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد، کسانی راکه دوست داری، همیـشه کنار خود داشته باش؛ وبگو چقدر به آنها علاقه ونیاز داری، مراقبشان باش @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عاشقانه مذهبی ۴۲ نخیر نمیشه، الکی به من وعده نده، بابا هم همیشه همین رو میگه؛ ولی وقتی دکتر آمپول می‌نویسه به زور می‌بردم. تزریقاتی میگه برای خودته دخترم. به لحن بچگانه و پر‌حرصم، با سر تکون دادنش خندید. -پس لااقل جوشونده بخور. لب چیدم؛ ولی خوشحال شدم کوتاه اومده، جوشونده‌های تلخ بهتر از آمپول بود. -باشه. محسن و محمد با همون شوخی‌های مسخره‌شون که امیرعلی رو می‌خندوند و من حرص می‌خوردم از اتاق بیرون رفتن و امیرعلی کمکم کرد دراز بکشم. -این‌جوری معذبم خب. دستش رو نوازش‌گونه کشید روی موهام و شقیقه‌م، پوست دستش یه کم زبر بود؛ ولی اذیتم نمی‌کرد و برعکس لذت می‌بردم از نوازش دست‌هاش که اولین دفعه بود. -راحت باش. آروم شده از نوازش دست امیر علی گفتم: -ممنون که اومدی. نگاه از من دزدید و حرفش وای به حرفش. -دلم برات تنگ شده بود یه گوله آرامش قِل خورد توی وجودم و لبخند زدم و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه‌م بوسیدم. اخم مصنوعی کرد و باز هم اعتراض. -محیا خانوم! لب چیدم و تخس گفتم: -خب چیه ذوق کردم. اولین دفعه‌ایه که دلت برای من تنگ میشه بعد از این همه مدت. نگاهش گم شد توی نگاهم. -ببخش محیا. می‌دونم ولی خب من... یعنی... نذاشتم حرفی رو که معلوم بود خوب نیست تکمیل کنه، آخه قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم برای همین با شوخی گفتم: -من هم خیلی دلم برات تنگ شده بود. باز هم معرفت تو که اومدی دیدنم، من که هر وقت دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم. لبخند تلخی نشست روی صورتش. -که اون هم همیشه من... ادامه‌ی حرفش رو خورد و پوفی کشید، نمی‌دونستم یه جمله این‌جوری بهمش می‌ریزه بیخیال گذشته دیگه، باشه؟! زل زد توی چشم‌هام. -داره دوماه از عقدمون می‌گذره و من هنوز یه بار درست و حسابی نبردمت گردش.خب بابا دیگه نمی‌تونه مثل قدیم سر پا باشه و کارها گردن منه. من رو ببخش محیا، نمی‌تونم دوران عقد پر‌خاطره‌ای برات بسازم مثل بقیه. دیگه حالا می‌ترسم از پشیمون شدنت. این دومین گوله‌ی آرامش بود؛ یعنی الان نفس‌هاش بند شده بود به نفس‌هام که می‌ترسید از پشیمونیم، که من مطمئن بودم اتفاق نمی‌افته. -همین که هستی خوبه. همین که حس کنم دوستم داری، لحظه لحظه‌هایی رو که باهات هستم برام میشه خاطره. من نمی‌خوام مثل بقیه باشیم، می‌خوام خودمون باشیم. محیا قربون این گرفتار بودن و خستگیت. تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده و صمیمیم و لب زد. -خدا نکنه. دستش رو که بین دو دستم حصار کرده بودم فشار آرومی دادم و گفتم: -همین که با همه خستگیت اومدی این‌جا و همیشه لبخند رو لبته برام دنیا دنیا می‌ارزه. حاضرم همیشه تو خونه بمونم و بیرون نرم؛ ولی تو باشی و فکرت مال من باشه. مگه فقط گردش رفتن و خوش گذرونی خاطره می‌سازه؟ وقتی دل‌نگرانم میشی برام میشه خاطره. لبخند محوی صورتش رو پر کرد و من حرف دلم رو ادامه دادم: -می‌دونی امیرعلی از وقتی فهمیدم دوستت دارم‌، همیشه با یه رویا خوابیدم، این‌که تو خسته بیای خونه و دست‌ها و لباس‌هات کثیف باشه و من کمکت کنم دست‌هات رو بشوری؛ بهت بگم خسته نباشی یک کم هم غر بزنم چرا لباست کثیف شده. تلخندی زد و زیر لبی گفت: -دیونه‌ای؟! همه دنبال یه شوهر نمونه می‌گردن که با افتخار کنارش قدم بردارن اون‌وقت تو آرزوی شستن دست‌های سیاه و لباس کثیفم رو داشتی؟ نگاهم رو از چشم‌هایی که حالا برق می‌زدن گرفتم و خیره شدم به دکمه‌های ریز و سفید سرآستینش. -افتخار می‌کنم کنارت قدم بردارم؛ چون می‌دونم یه شوهر واقعی هستی که می‌تونم بهت تکیه کنم. داشتن ظاهر و مارک که فقط چشم پرکنه به درد من نمی‌خوره، چیزی که من رو خوشحال می‌کنه اینه که تو با همون دست‌های سیاهت عجله کنی بیای دنبالم برای این‌که من توی شب معطل نشم. خیالم راحته اگه جایی کارم گره بخوره یا جایی باشم که بترسم و بهت زنگ بزنم سریع خودت رو بهم می‌رسونی و من به جون می‌خرم اون لباس‌های سیاه کارت رو که از عجله یادت رفته باشه در بیاری، میشه برام افتخار که برات مهم بودم. دستش مشت شد بین دست‌هام و نمی‌دونم چرا کلافه شد و تو نگاهش کمی ترس نشست. نفس می‌کشید، عمیق ولی آروم و شمرده. خواست حرفی بزنه که صدای محسن بلند شد که در جواب مامانِ تازه رسیده می‌گفت: -آقا امیرعلی پیش محیاست. دستش از بین دستم کشیده شد و ایستاد، خیلی با عجله گفت: -ان‌شاءالله بهتر باشی... من دیگه برم. حتی مهلتم نداد برای خداحافظی..... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا 🙏 همه دلخوشیم ازسیاهی شب؛✨ درآغوش کشیدن خیال توست،✨ در خلوتی که✨ هيچ کس، تورا ازمن نمیگیرد ✨ میدانی✨ شیرین ترین رویاهایم✨ به نام نامی تو کلیدمی خورند ❤خدا❤ شب بخیر امن ترین آغوش دنیا 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خورشید☀️ جایش را بہ ماہ میدهد🌔 روز بہ شب✨ آفتاب بہ مهتاب🌕 ولے مهرخدا❤ همچنان با شدت میتابد...✨ امیدوارم قلب هاتون❤ پر از نور ✨ درخشان لطف و رحمت خدا باشہ❤🙏 #شبتون_خوش🌙✨🌙 @onminmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سـ😊ـلام✋ صبح آدینه تون بخیر وخوشی ☕ 😊 و سرشار از اتفاقهای عالی👌 امیدوارم🙏 زندگی به کامتون🌹 خوشبختی سرنوشتتون🌹 و آفتاب عشق ☀️❤☀️ مهمان همیشگی دلتون باشه🙏 صبح زیباتون پر از نور امید✨ و عشق به خالق مهربون❤ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🍃🌺 خدايا🙏 در این آدینه زیبا 🌺 🍃 سلامتي به تنمون🌺🍃 بركت به سفره هامون🌺🍃 ارامش به قلبمون🌺🍃 حرمت به رابطه هامون🌺🍃 وصفا و صميميت به🌺🍃 خونه هامون 🌺🍃 عطا بفرما🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 آمیـــن ی
پدر و مادر عزیز : 🏻♀ در خانه اي كه آدم ها يكديگر را دوست ندارند؛ 🙆🏻♀ بچه ها قد می كشند اما، رشد نمی كنند .... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
از نظر میل جنسی خانم ها با توجه به تغییرات هورمونی مثل ماه می مانند. گاهی ماه کامل است (میل زیاد) گاهی ماه نیمه است (میل متوسط) گاهی ماه دیده نمی شود (میل خیلی کم یااصلا نیست) اما آقایان خورشید همیشه تابان اند مگر اینکه شب شود وخواب باشند یا هواابری باشد و خورشید دیده نشود (بر اثر خستگی، مشغله ذهنی و...) @9nlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال با سلام 504 بنده دختر 43 ساله هستم تا حال ازدواج نکردهام هر کی می اد خواستگاری فقط یک بار می اد و میره خودم هم تحصیل کرده هستم اما شغل ثابنی ندارم ترس از اینده می ترسم و همین باعث مشکلات جسمی و روحی بنده شده در چنین شرایطی چکار کنم در ضمن هیچ حامی و پشتیبانی ندارم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خواهر خوبم زندگی همه ما مسیری است که روبروی همه ماست وخواه ناخواه باید ان را طی کنیم خب حالا در طی مسیر به کوچه پس کوچه هایی هم میرسیم که یا سرکی به ان میکشیم یا نه مسیر ازدواج یکی از این پس کوچه هاست که میتونیم بریم یا نریم خوبه که بریم وزیبایی های اون مسیر رد هم ببینیم اما اگه نشد وگذرمون نخورد خب به مسیر اصلی زندگی اخنلالی نمیرسونه که برای ما یه معزل بشه که ای داد من شوهر نکردم حالا چکار کنم وچون شوهر نکردم دیگه نمیشه ادامه داد وکلاغها باید سیاه بپوشند نهراینطور نیست این ۴۰ سال رو چطور طی کردی ؟ خب ازاین به بعد هم همینه اونی که روزی میرسونه وحمایتگر بنده هاشه خداوند هستش نه بنده خدا انشاالله که روزیت بشه یه همسر صالح از اونها که به کمال برسوند اما اگه یه زمانی هم نشد چیزی از شخصیت شما کم نمیشه وبه لطف حدا طی مسیر میکنی واز زندگی لذت میبری پس جای نگرانی نیست وقتی که خدارو داریم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺