eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
اقایون سعی کنید از کلمه "سخت نگیر" استفاده نکنید. با این جمله زن احساس میکند که تمامی دغدغه های او را کوچک جلوه داده اید و نسبت به آنها بی تفاوت هستید و موضوعی که او فکر میکند بسیار مهم است و یک مشکل ترقی کرده است بسیار بی اهمیت و پیش پا افتاده بوده.لذا زنان شما میخواهند صحبت کنند،از شما انتظار حل مشکل را ندارندآنها را درک کنید و به آنها گوش دهید،قبل از اینکه گوش دیگری برای شنیدن حرفهایشان پیدا کنید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹گل را به عزیزان مے دهند ❤️و محبت را به مهربانان 🌹کدام لایق شماست?! ❤که هم عزیزید هم مهربان 🌹سبد سبد گلهاے زیبا ❤تقدیم به دلهاے مهربان شما @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌼🍃🌺 خدایا😇 همین که تو باشی توی زندگیمون برامون کافیه🌹☺️ اسمت،یادت،ذکرت آرامش دهنده ی دلهامون هست❤️ نگران هیچی نیستیم میدونیم تو هر شرایطی هوامونو داری😇🌺 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
زنان نماد رفتارهای برجسته انسانی همچون عشق ورزی، مهربانی، لطافت، لبخند و در کل خود زندگی هستند و برای مردان دیدن این زن بسیار لذّتبخش و آرامبخش است. پس سعی کنید زن باشید! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال725 سلام خسته نباشید همسرم تو زندگی مطیع و فرمان بردار خانوادشه اون قدر که اعضای خانوادش تو زندگیمون تاثیر دارن من ندارم واقعا دیگه خسته شدم اگه مشکلی پیش بیاد و اون مشکل از طرف من باشه که باید طاوانشو ببینم ولی اگه از طرف اونا باشه ایب نداره مدام توی زندگی مشترک من با همسرم هستن یه راهنمایی بکنین چیکارکنم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام از من به تو نصیحت هیچگاه هیچگاه خودت رو بین همسرت وخانواده اش حائل نکن به چند دلیل فکر میکنه تو انحصار طلبی وهمه چیز رو فقط برای خودت میخوای ،فکر میکنه که تو میخوای بین اون وخانواده اش جدایی بندازی،تورا ادمی حسود وخودخواه میبینه بهترین راهکار همدلی ودرک متقابله باید خودت رو از انها جدا ود مقابل انها نبینی توهم یکی از انهایی ود واقع یه خانواده که باید با محبت وبا احترام باهم برخورد کنند ودر همه احوالات خدارو ناظر اعمال خود بدانی وبرای رضای او قدم برداری ،دیگه اینکه اگه برای خانواده اش احترام نذاره به تواصلا احترام نمیذاره پس این یه حسنه نه عیب وجای خوشحالی داره ،ازاون گذشته تصور کن خودت مادر شوهر شدی وعروست اینگونه باهات رفتار کنه چه حسی داری؟پس لطفا مراقب باش.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌 📌 هم مجبور به از خود گذشتگی بشم و مخ هر دوتاشون رو بزنم تا تو مجرد بمونی و تنهایی رو جشن بگیری! مسخره‌ای نثارش کردم. بعد از آنکه مادرش بیرون رفت و خوردن ماکارانی از ظهر مانده؛ روی تشک ولو شدیم. فکر کنم امشب شب یلدا بود که قصد تمام شدن هم نداشت! شاید هم تنها برای منی که همیشه زندگیم یکنواخت و روزمره بود، اینطور حس می‌شد. صبحی که از یک قرار بی‌ارزش با کیوان شروع شد و دزدی و تهمت به سوری و در آخر فاش شدن راز امیر و لیلی. چشم‌هایم با خواب بیگانه شده بود. از زمانی که با کیوان دوست شدم با این بی‌خوابی مضحک وصلت کرده‌ام! از همان روزی که چیزی برای مخفی کردن و فردی برای فکر کردن برایم پیدا شد؛ دیگر شب‌ها زود خوابم نبرد. آن هم در خانواده‌ی ما که رسم بر این بود سر ساعت یازده همه در تخت خواب باشند! گاهی چراغ مطالعه‌ام را روشن می‌گذاشتم تا فکر کنند تا دیر وقت مشغول مطالعه کتاب‌های درسیم بودم، حال آنکه هر کاری می‌کردم غیر از درس خواندن! *** - خاک بر سر من که تا حالا فکر می‌کردم میری سر کار! هه...! مامان کارت این بود؟ آره؟ مگه نگفتم خودم کار می‌کنم خرجمون رو در میارم، نگفتم؟ اگه می‌خواستی شوهر کنی همون سال‌های اول می‌کردی دیگه چه کاری بود به خاطر من به همه جواب منفی بدی، هان؟ - تو رو جون فریدون ساکت شو، ارغوان می‌شنوه! - به درک...! بذار بشنوه! خیلی جالبه که تو هنوز من رو به اسم شوهر نامردت قسم میدی! دیدمت داشتی از ماشین اون یارو پیدا می‌شدی. صدای هق‌هق‌های سوری در گوشم طنین انداز شد. معلوم نبود چه بر سر مادر و دختر آمده که این گونه باهم به جدال پرداخته‌اند. - ببند دهنت رو دیگه! به خدا خسته شدم از تو، از خودم، از این تن لعنتی! دقیقا بالای سرم ایستاده بودند و اینگونه اشک می‌ریختند و به هم ناسزا می‌گفتند. حتی جرات نکردم چشم‌هایم را باز کنم. - اون ماشینی که رسوندت اینجا، ماشین اون بود؟ این خونه و ماشین رو واسه خاطر تو به ما بخشیده؟! پس اینکه دوست ارغوانی و من باید بهت کمک کنم کشک بود! خدایی شد امروز پاشدم و از پشت پنجره دیدمت! سر کوچه... وای! تو چی کار کردی مامان؟ اون زن و بچه داره! از که حرف می‌زدند؟ مگر غیر از این بود که خانه و ماشین سوری را پدر من داده بود؟ نکند مادر سوری و پدر من...! حرفم را در جا قورت دادم. حاج کاظم هدایت عاشق مادرم فاطمه است و خطا نمی‌کند اما اگر خواسته یا نا خواسته چشم‌هایم را گشودم. نیم‌خیز شدم و سلام آرامی به سوری و مادرش کردم. مادرش رنگ پریده به نظر می‌رسید و دست‌هایش می‌لرزید. صورت سوری خیس اشک بود و ابروهایش نامرتب پایین آمده بودند. سفیدی چشم‌های هر دو سرخ سرخ! و این وسط چیزی می‌لنگید؛ اینکه چرا بعد از بیداری من سکوت اختیار کرده بودند و نگاه سوری به من نگاهی دوستانه نبود! "لیلی" - فوتبال شروع شد دختر. ول کن اون عکسا رو! بیا دیگه! قطره اشک مزاحم را از صورتم پس زدم. کاش می‌شد تا دل صبح به حال زار خودم گریه کنم؛ اما امان از این بغض لعنتی! - الکلاسیکو بدون من دیدن نداره ها! بذار وسایلم رو جمع کنم میام! پیراهن سورمه‌ایش را در آغوش کشیدم. بو می‌کشیدم شاید از پشت عکس، بوی عطر تلخش به مشامم برسد. می‌گفتند عروسی کرده و همسرش دختریست هم سطح خودش! پس حاج جواد به خواسته‌اش رسید. نیلوفر را فرستاده بودم پی‌شان. امیر را دیده بود اما دختر را نه. یاد آخرین تماسمان افتادم قلب بیمارم تیر کشید."️ من فریب همون کسی رو خوردم که بیشتر از همه باورش داشتم!" عکس‌ها را لای کتابی گذاشتم و از اتاق چهار متری خارج شدم. نیلوفر روی تشک رو به روی تلویزیون چهارده اینچ که نصف عمرش برفک نشان می‌داد؛ ولو شده بود و هوار می‌کشید" گل" دوباره فراموش کردم گذشته را و پای بند حال شدم. - دِ ببند اون فکت رو! آفساید بود. با دندان‌های زرد و کج و معوجش خندید. - لیلی جون داور با ماست. رونالدوتون رو هم اخراج کرد! نگاهی به ساعت گوشی ساده‌ام انداختم. شش بعد از ظهر را نشان می‌داد و این نیلوفر تنبل هنوز جایمان را جمع نکرده بود. گفته بود امروز پسری به نام کیوان می‌آید، دیروز برایش کاری کرده کارستان که پسر مجبور است تا آخر عمر مدیونش باشد! شب را کنار هوشنگ و عباس صبح کرده بود. هوشنگ، برادر نیلوفر بود. پدرش بدو تولد نیلوفر به علت چهره زیبایش نامش را هم نام گل گذاشت. هنوز سه ماه از مرگ برادرم نگذشته بود که عباس به جمعمان پیوست. پسری که ادعا می‌کرد صدایش زیباست و خواننده‌ی بنامی می‌شود. می‌گفت چون پول نداشته مجبور است این خرابه را اجاره کند. به لطف آقا جواد(!)، صاحب خانه خیلی‌ها شدم از جمله نیلوفر و برادرش که از شهری غریب به تهران آمده بودند. - هوی لیلی! حواست کجاست؟ گل زدید... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #رهبر_انقلاب 💠 شغل اوّل زن #تربیت_فرزند است. نمیگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، اسلام مانع نیست. 💠 اما اوّلین و اساسی‌ترین و پراهمیت‌ترین شغل زن، #مادری است. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
👂گوش دهید،‌ واقعاً گوش دهید درحین گوش دادن به حرف فرزندان جملاتی به زبان بیاورید و نهایت توجه تان را به صحبت های او نشان دهید ... مانند: ⇐ وای چه جالب ⇐ من اصلاً نمی دانستم ⇐ بیشتر در این مورد توضیح بده @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عامل اصلی استحکام بخشی زندگی زناشویی ♨️حتما ببینید! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ الهـی🙏 درجـلال،رحمانی دركمال، سبحـانی مهـربانا تقدیردوستانم را زیبـا بنویس خوابی آرام خیالی آسـوده وفردایی پرازموفقیت برایشان رقم بزن🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 @onlinmoshavereh تمام رازهایت را ✨ به الهه شب بگو که امین است ✨ و سِر نگهدار✨ و آرامشی عمیق می‌بخشد✨ شاید سایه ی خداست✨ دوستی آرام و مامن جانها✨ شبتون بخیر و در پناه خدای مهربون ✨ 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🔹 دعا برای ظهورش چه لذتی دارد غلام درگه مهدی چه عزتی دارد 🔹 بمان همیشه منتظر و بی قرار دیدارش که انتظار ظهورش چه قیمتی دارد 🔸 اللهم عجل لولیک الفرج • @onlinmoshaverwh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌸 الهی تا تو پناﻩ مایےو گواﻩ مایےو آرامشِ قلبِ پرگناﻩ مایے محڪم ﻭمطمئڹ گام برمےداریم تا نفس مےڪشیم پناهماﻥ باش #آمین #کانال_مشاوره_آنلاین @onlinmoshavereh