🔴 #من_عامل_اصلی_مشاجرات
💠 به این جملات دقت کنید!👇
چرا به #من سلام نکردی؟ چرا به #من احترام نگذاشتی؟ چرا برای #من هدیه نخریدی؟ چرا #من برایت مهم نیستم؟ چرا حق #من را نمیدهی؟ چرا برای #من غذا درست نکردی؟
💠 در همه جملههای بالا کلمهی #من محوریت دارد.
💠 این فرمول #الهی را بدانیم اگر در زندگی به دنبال اثباتِ #من نباشیم و توقعات منفعت طلبانهی #من را حذف کنیم اکثر #مشاجرات و بگومگوهای زن و شوهری حذف خواهد شد.
💠 هرقدر در حذف #من موفق شوید در کسب آرامش، #محبوب شدن و لذت بردن از زندگی پیشروی خواهید کرد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چگونه #مرد را نرم کنیم؟
💠 #استاد_پناهیان
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال780
سلام وقت بخیر
ببخشید مزاحم شدم میخواستم راهنماییم کنین
من ۲۶ سالمه و شوهرم ۳۷ سالشه.یدونه پسر ۴ ساله هم داریم و الان ۶ ساله باهم ازدواج کردیم
مشکل ما از یه سفر کاری شروع شد..که شوهرم برای یه سفر کاری برای دوره یه ماهی رفتن آلمان..از وقتی برگشت کلی عوض شد
قبل از سفر همیشه نه ولی هرچن روزی نمازش رو میخوند و توگوشیش اصلا از اینستا و فیس بوک و اینطور چیزا خبری نبود
ولی وقتی برگشت این برنامه های لعنتی و داغون توگوشیش افتاد..از نماز خوندن هم خبری نشد
من حالم بد میشه از فیس بوک و اینستا..اصلا حس بدی دارم حتی وقتی اسمشون رو میشنوم..خودمم توگوشیم ندارم اینارو
وقتی برگشت گفتم این برنامه ها رو پاک کن از گوشیت..من حالم بد میشه وقتی میبینم دخترا لایکت میکنن اعصابم میریزه به هم پاک کن
کلی گریه کردم اعصابم خراب شد چن هفته
آخرش گفت فیس بوک رو حذف میکنه
از گوشیش پاک شد..ولی من ندونستم حذف دائم کرد یا موقت..یا توگوشیش پنهون کرد اون برنامه رو
ولی این شک م رو اصلا به روش نیاوردم ازش کلی تشکر کردم که به حرفم ارزش قایل شده پاکش کرده
دیگه نخواستم زیاد اذیتش کنم با اینستاش کاری نداشتم
گفتم زیاد حساس نشم که مجبور بشه ازم پنهون کنه این برنامه هارو یا اصلا بره یه گوشی دیگه بگیره پنهونی از من این برنامه هارو هم بریزه توش
چن ماهی گذشت تا امروز
امروز دنیا سرم خراب شد
اومده بود ناهار..بعد غذا میخوردیم یهو این پاشد رفت سر وقت گوشیش
منم شک کردم بهش
منم پشت سرش پاشدم
آخه چه چیز مهمیه که باعث شد از سر سفره یهو پاشه
یه لحظه دیدم توصفحه اینستا رفته
یهو گوشی رو از دستش کشیدم
رو جستجو گر اینستا زدم یه چیزایی دیدم
که کاش نمیدیدم
خجالت میکشم به شما بگم
همین که رو جستجوگر زدم چن تا عنوان ها زیرش افتاد
دیدم درمورد سکس حضوری در شهر ما بود
ببخشید باید میگفتم تا راهنماییم کنین
چیزی رو دیدم که خط قرمزم بود..خیانت
کلی عصبی شدم داد زدم خودمو زدم
گریه کردم
کلی توضیح داد بهم ولی هیچکدوم تومغزم نرفت که نرفت
دیگه چیزی رو که نباید میدیدم دیده بودم
قبلا هم بهش گفته بودم این خیانت زن و شوهر به هم خط قرمزمه..گفته بودم اگه یدونه کج کاری ازش ببینم یه لحظه هم نمیشینم باهاش
ز میزدم به بابام بیاد دنبالم نذاشت
حاضر شدم از خونه بزنم بیرون باز نذاشت
توروخدا کمکم کنین
من الان چیکار کنم حالم بدجور خرابه
هزار جور فکر میاد سراغم دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم باورش کنم
بنظرم ادامه زندگی با بی اعتمادی و شک هیچه چیکار کنم؟؟؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
این که آدم همه اش دنبال مچ گیری باشه و عرصه رو به طرف تنگ کنه بدبینانه به هرچیزی نگاه کنه فقط عاملی میشه برای تشویش خاطر خودت واز بین رفتن آرامش زندگی و پنهان کاری بیشتر از جانب همسر
اینکه شما مدام تکانشی برخورد میکنی وسریع میخوای یه اقداماتی بر علیه طرف داشته باشی وتوی بوق وکرنا بکوبی و همه رو از قضیه با خبر کنی خیلی بده وبه ضرر خودت تمام میشه اصلا اشتباه کردی که دنبالش راه افتادی ویا حمله کردی و گوشی رو یهویی ازش گرفتی شما می تونستی اینجوری تصور کنی که لابد همکارش براش زنگ زده یا حالا که دیدی کاش بدونه کلامی از اتاق بیرون میومدی و سکوت اختیار میکردی اینجوری طرف این دلهره رو داره که حالا چی میشه ؟خب !پس خودش دنبال معذرت خواهی و جبران هستش اما وقتی سروصدا کردی و عکس العمل به خرج دادی میگه خب نهایت زورش همینه پس بی خیال آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب ....
بهتره به جای جار و جنجال محبته رو نسبت به همسرت بیشتر کنی و بیشتر بهش توجه کنی و وظیفه همسریت رو بهتر انجام بدی تا اگه کم وکاستی بوده جبران بشه به احتمال زیاد یه خلاءوجود داره که همسرت میخواد یه جور دیگه پرش کنه فکر کن ببین کجا کم گذاشتی که بعد از ۶سال زندگی مشترک جای دیگه دنبال گمشده زندگیش می چرخه عزیزم اگه زن با سیاست و درایت باشه و بدونه کجا باید چه جوری عمل کنه و چیزی برای همسرش کم نذاره همسر هیچگاه دنبال کسی دیگه نمی ره چون کسی که سیر غذا شده باشه دنبال غذای دیگه ای نمی ره بهتره که آبروی همسرت رو حفظ کنی و این بار رو چشم پوش کنی ودنبال جبران کم وکاستی زندگیت باشی
حسن خلق،روی خوش،زبانی خوش وشیرین ظاهری آراسته،به روز بودن از لحاظ علمی،خانه مرتب وارام،دسپختی عالی ،وهمخوابگی عالی لازمه حفظ زندگی
حالا ببین کجا کم گذاشتی...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_پنج
روز بعد کاملا حواسم به رفتارات فاطمه بود تا به یقین برسم که از چیزی خبرنداره . ولی همه چیز مثل دیروز بود و حتی او با من مهربانتر وصمیمی ترشده بود.ترجیح دادم من هم دیگر به روی خودم نیاورده و حرفی از دیشب به میان نیاورم.روزهای باقی مانده ما رو به فکه وشلمچه واروندرود بردند.مسیر گرم و غذاهای بی کیفیت اردوگاه اصلا با معده ی من سازگار نبود و روزی که ما را به شوش زیارتگاه دانیال نبی بردند حال مساعدی نداشتم. ناهارم رو نخورده بودم و به پیشنهاد فاطمه دربازارهای اونجا دنبال یک رستوران یا اغذیه فروشی میگشتیم تا بتونم چیزی بخورم.من که واقعا حالم مناسب نبود به فاطمه التماس میکردم به زیارتگاه برگردیم تا استراحت کنم.ولی فاطمه میگفت اگر چیزی بخورم حالم بهتر میشه!!
در راه ،خاک شیر مهمانم کرد و گفت :
-گرما زده شدی.اینو بخوری حالت خوب میشه.خاک شیر را که خوردم فقط چند قدم تونستم راه بیام و در شلوغی بازار گوشه ای نشستم.
فاطمه کنارم نشست و با نگرانی پرسید :
-چیشد؟ حالت بدتر شد؟
حالت تهوع مانع پاسخم میشد.و فقط سر تکان دادم.بدنم خیس عرق شده بود و دلم میخواست همانجا دراز بکشم .بی چادر!!
سرم رو تکیه دادم به دیوار و آهسته ناله زدم.چشمانم سیاهی میرفت وتمام سعیم این بود که بالا نیارم.فاطمه شانه هایم را ماساژ میداد.نمیدانم آب از کجا آورده بود وروی صورتم میپاشید.چندنفری دوره ام کرده بودند و نظری میدادند. میان آن همه صدا ولی یک صدای آشنا زنده ام کرد:
-یا الله! !چیشده خانوم بخشی؟!
فاطمه صداش نگران و مستاصل بود:
-نمیدونم.حاج آقا.حالشون به هم خورده رنگ به رو ندارن
-هیچی نیست..گرما زده شدن.با خانمها کمکشون کنید ببریمشون یک مرکز پزشکی!
چشمان نیمه بازم رو به سوی صدا چرخاندم.نیم رخ زیبا و پر ابهت او را دیدم که گوشی موبایلش رو کنار گوشش قرار داده بود و با کسی چیزی را هماهنگ میکرد. انگار داشت درباره ی من حرف میزد.میگفت شما منتظر ما نمونید.ما اگر رسیدیم با یک وسیله ی دیگر خودمونو بهتون میرسونیم.
تا همین چند دقیقه پیش آرزو میکردم هرچه زودتر حالم خوب شود و بتونم سرپا بشم ولی حالا تمام سلولهام خداروشاکر بود بخاطر این حال خراب.!!
نمیدانم دیگران هم از چشمان نیمه بازم متوجه میشدند که من به چه کسی نگاه میکنم؟ فاطمه شانه ام رو گرفت و با مهربانی پرسید که آیا میتونم راه برم یا نه؟
صدای یکی از بومی های آنجا رو شنیدم که خطاب به حاج مهدوی گفت:
-حاج آقا خواهرمونو سوار ماشین من کنید برسونمتون درمونگاه.
حاج مهدوی گفت:خیر ببینید
و چندثانیه بعد من به کمک فاطمه داخل اون ماشین بودم.تکانهای ماشین وگرمای بیش از حد صندلیها وضعم را بغرنج تر کرد.دستم را جلوی دهانم گرفتم تا محتویات معده ام خالی نشود.با ناله واشاره به فاطمه فهماندم چه اتفاقی در شرف افتادن است.فاطمه سراسیمه به کیفش نگاه کرد وگفت تحمل کن من چیزی همراهم ندارم.
راننده که متوجه گفتگوی ما شده بود به فاطمه گفت: تو زیب صندلی باید یک پلاستیک باشه.
فاطمه با عجله دنبال پلاستیک گشت ومن پشت سر هم آب دهانم را قورت میدادم تا بالا نیاورم.بدترین لحظات عمرم همان لحظات بود.چون اگر این اتفاق می افتاد نمیتونستم تو روی هیچ کدامشون نگاه کنم.تافاطمه پباستیک را جلوی دهانم گرفت حالم به هم خورد و معده و روده ام از شدت حمله ی محتویات به سمت بالا میسوخت ودرد گرفت..
ولی بعدش کمی آرام گرفتم وسبک شدم.روی صندلی ولو شدم و با صدای نسبتا بلندی ناله میکردم. دستانم خواب رفته بود و گلویم میسوخت.
فاطمه کمی بهم آب داد.و با کتاب دعایش بادم میزد.
نگاهم رو بسمت حاج مهدوی که کنار راننده نشسته بود دوختم و خوشحال از اینکه او بخاطر من اینجا بود اشکهایم روان شد.طفلک فاطمه فکر میکرد اشکهایم بخاطر حالم است، خبر نداشت که من وقتی به این مرد نگاه میکنم دنیا رو فراموش میکنم.نمیدانم چرا دست از این عشق دوراز دسترس برنمیداشتم و چرا هربار با دیدن قدو بالای حاج مهدوی دست وپایم رو گم میکردم و دنیارو زیبا میدیدم.چرا با اینکه حاج مهدوی کوچکترین توجهی به من نداشت باز هم گرفتارش بودم.به درمانگاه رسیدیم .حاج مهدوی مقابلم قرار گرفت و با نگرانی پرسید :
-بهترید خانوم ان شالله؟
-من تکیه به شانه ی فاطمه زدم و با اشاره ی چشم وسر پاسخش را دادم.
او با رضایت گفت:خوب الحمدالله..الان میریم پزشکها یک نگاه میندازن بهتون.احتمالا سرمی هم تزریق میکنند وبهتر میشید.
دلم میخواست بخاطر مزاحمتم عذرخواهی کنم ولی نای صحبت نداشتم. دقایقی بعد من در بخش اورژانس بستری بودم و طبق پیش بینی حاج مهدوی بهم سرم آمپولهای تقویتی تزریق کردند.
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 بهخود یادآوری کنید که هیچکس نمیتواند بدون رضایت شما، شما را وادار کند چیزی را قبول کنید. بنابراین هیچکس را نباید به خاطر آنچه در زندگیتان اتفاق افتاده سرزنش کنید.
با این برداشتِ ساده، شما به شکلی مداوم از سرزنش کردن دیگران به خاطر کاستیهایتان در زندگی دست میکشید و گرایش خود به بهانهتراشی را ریشهکن میسازید.
«من به جای عیبجویی،مسئولیتپذیری را تمرین میکنم و علاقهمندم که سرزنش کردن دیگران را در مورد آنچه که در زندگیام اتفاق میافتد رها کنم.»
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕به کودک نگویید رو دیوار خط نکش.
➖بلکه بگویید نقاشیتو روی کاغذ بکش، بعد اونو به دیوار میچسبونیم.
➕نگویید بلندشو اتاق کثیف و شلخته ات را تمیز کن.
➖بگویید دوست داری باهم اتاق را مرتب کنیم ،چون میدونم نظم را دوست داری.
➕نگویید بازی را تمام کن و درس بخوان چون درس خواندن مهمتر است.
➖بگویید اگر درسات روتمام کنی باهم بازی میکنیم.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕بارزترین تفاوت های فکری و رفتاری مردان و زنان
➖مرد: مردها از اینکه پیروزی هاي خود را با دیگران شریک شوند خوششان نمی آید، به همین خاطر در انجام کارهای گروهی بسیار ناموفق ظاهر می شوندودر برابر چنین پیشنهادهایی همیشه مقاومت به خرج داده و مخالفت می کنند.
➖زن: به ادعای دانشمندان، هورمونی به نام اکسیتوسین باعث می شود تا زنان اجتماعی تر از مردان باشند.
خانم ها از انجام کارها به صورت گروهی بسیار خوشحال می شوند زیرا بدین واسطه می توانند به خودشان ثابت کنند که تنها نیستند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕یادم باشد
قبل از اینکه با فرزندم قرار بگذارم که چه کاره شود،
به او یاد دهم که خوب عاشق شود...
➖نه دکتر و نه مهندس، نه نابغه ریاضیات و نه تکنسین ماهر الکترونیک و حسابدار و نه فوق تخصص قلب و مخترع سامانههای موشکی…
➖او باید خوب عاشقی کند و بجای النگو و خانهی زیبا...
برای معشوقش قشنگ بخندد و جرات کند که روزی چند بار به او بگوید:
دوستت دارم
➖کسی که نداند چگونه باید بگوید دوستت دارم، و نداند درد دل ِ معشوقاش را چگونه باید دوا کند،
مهندس و دکتر و نابغه و مخترع میخواهد بشود که چه...!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕کودکان حرف گوش نکن، فنرهاي فشرده شده هستند‼️
➖ گاهي اذيت كردن بچه ها هنگام مهمان آمدن يا به مهمانى رفتن ميتواند دلايل تربیتی داشته باشد. اين كودكان مانند فنر فشرده شده هستند.
فنرى را بين دو انگشتتان فشار دهيد، زمانيكه آن را رها ميكنيد به اين ور و آنور ميپرد و به در و ديوار ميخورد. كودكاني كه والدين سختگير دارند هم اینگونه هستند.
➖پدر و مادرى كه عنوان ميكنند فرزندم در خانه مودب و آرام است، دست به چيزى نميزند و حرفهايمان را گوش ميكند. اما بيرون از خانه تبديل به موجود غريبه اى ميشود كه از كنترل ما خارج است، معمولا كودكى دارند كه در خانه اجازه كودكى كردن ندارد.
➖اين كودكان معنى آزادى را نميدانند و زمانى كه شخص سومى حضور دارد و ميدانند والدينشان نميتوانند او را مجبور به ساكت بودن بكنند، از فرصت به دست آمده استفاده ميكنند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺