eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
✍به طرف در دویدم قبل از اینکه به در برسم میلاد بازومو گرفت و پرسید: کجا؟؟؟؟ شما یک بدهکاری کوچیک به ما داری.. من بی توجه به او با تمام توان التماس نسیم رو صدا زدم:نسیمممممممم بابات به عزات بشینه نسیمممممم.نسیم منو از دست این گرگها نجاتم بده...نسیممم بچم....نسیمممم زنگ بزن پلیس..تو روخدا زنگ بزن ولی نسیم رفت و میلاد در رو قفل کرد. از همون کنار در چیزی بلغور کرد ولی اینقدر صدای ضبط زیاد بود که هیچی نمیشنیدم.حمید خواست نزدیکم شه که میلاد دستش رو گرفت و فکر کنم گفت:فعلا نه! من دیگه امیدی نداشتم!عقب عقب میرفتم وتمام سلولهام خدا رو صدا میزد.زیر لب با بچم حرف میزدم:نترس مامان نترس.یادت باشه ما تو آغوش خداییم.پس فقط تماشا کن و نترس! گرچه اینها رو به بچم میگفتم ولی دروغ چرا؟ صدای شومی در درونم میگفت خبری از اون آغوش نیست! دل نبند..تو دیگه تموم شدی.دیگه برام مهم نبود که حاج کمیل منو ببینه درموردم چه فکری میکنه! اگر بلایی سرم میومد دیگه زندگی معنی ای نداشت..در ده سال غفلت و تاریکی عفتم رو حفظ کردم حالا اگر بی عفت میشدم میمردم.چه با حاج کمیل چه بی او!! خوردم به یک دیوار کوتاه.اوپن آشپزخونه بود! دویدم و از روی جا قاشقی روی ظرفشویی چاقو برداشتم. میلاد کنار اوپن ایستاد! نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: خیلی دلم میخواست بازم ببینمت! ببینم چه ریختی شدی!اونروزها فک میکردم از من پولدارتری.تریپم بهت نمیخوره! وقتی نسیم گفت هیچی نداشتی تعجب کردم.ایول واقعا بهت.چه خوب ادا بچه مایه دارها رو در میاوردی.اون موقعها زبون داشتی یکی اینقدر!! طنازی و دلربایی میکردی.حالمو خراب میکردی.الان دیدنت با این سرو شکل یک کم واسم عجیبه!!واقعا توبه کردی یا از ترس گذشته ت پناه بردی به ازدواج؟! حمید مشروب به دست پشت سرش ظاهر شد! _نه داداش!! من که میگم ازدواجش الکیه.لابد میخواسته شوهرشو بتیغه.. وبعد در حالیکه شیشه رو بالا میکشید گفت: اصلا شاید ازدواجشم دروغ باشه چون تا جاییکه من میدونم این خوشش نمی اومد شبا با کسی باشه. حرفهای حمید اونقدر رکیک و زشت بود که برای آخر عمرم بسم بود! این اون گذشته ی من بود!! 'گذشته ای که دنبالم اومده بود و میخواست بهم بفهمونه حتما نباید جسم خودت رو در اختیار کسی قرار بدی تا بهت انگ بخوره همونقدر که فکر هرزه ی مردی رو درگیر خودت کنی انگار که تن فروختی' دیگه چه فرقی میکرد چه اتفاقی بیفته؟ ؟ چشمهام رو بستم.خدا اینجا توی این خونه نبود. من از آغوش او سقوط کرده بودم.کی وکجا نمیدونم! ولی اینجا خدا نبود! من بودم و تسبیح الهام و یک بچه ی سه ماهه!! از همین حالا خودم رو تصور میکردم که زیر چنگال اونها الوده شدم و... 🍂🌼🍂🌼🍂 ✍اشکم به پهنای صورتم ریخت.چشمم رو باز کردم.دستی نزدیک صورتم بود.دستهای کثیف حمید بود که قصد داشت صورتم رو نجس کنه. دوباره در درونم فریاد کسی رو شنیدم که میگفت:خدا اینجاست! مقاومت کن! نزار نا امیدی به اونها فرصت بده.چاقو رو مقابل او گرفتم و با تهدید گفتم:اگر دستت به من بخوره زنده نمیمونی! آفرین این شد! اگر اونها میفهمیدند که ترسیدم همه چیز تموم میشد اونها دونفر بودند و ما هم دونفر!! حمید و میلاد با هم من و خدا هم باهم.. زور ما خیلی بیشتر از این دونفر بود. حالا حسش میکردم.اینو از صدایی که نمیلرزید و دستی که محکم چاقو رو چسبیده بود حس کردم. او با دیدن چاقو عقب رفت و با چشم هرزو مستش گفت: اوه اوه چه عصبانی! کاریت ندارم که بابا..میخواستم دلداریت بدم.دلداری که اشکالی نداره خشگل خانوم؟ بعد دستهاشو با حالتی منزجر کننده و چندش اور باز کرد و گفت:بیا در آغوش اسلام.. و غش غش خندید.. عجیب بود که دیگه نمیترسیدم.نمیدونم قرار بود چطوری اینها ناکام بمونند ..شاید مثل سپاه ابرهه خداوند از آسمان بجای سنگ سقف رو نازل میکرد بر سرشون و یا شاید جان اونها رو در همون لحظه میگرفت. گفتم:برو گمشو از این خونه بیرون .گمشو وگرنه میزنمت.. او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:بیا بزن بینم؟! ما چاقو خورده تیم جیگر..ژووووون عقب تر رفتم و چاقو رو محکم چسبیده بودم حمید به میلاد گفت: داش میلاد فیلم بگیر که میخوام بلوتوث کنم واسه شوهرش! میلاد گوشیش رو درآورد و مشغول گرفتن فیلم شد. حمید مثل یک گرگ به کمین نشسته به سمتم اومد . وحشت به همه ی وجودم رخنه کرد! چقدر احساساتم متغیر بود در این دقایق پایانی! زیر لب زمزمه کردم:خدااا مراقبم باش..بی عفت بشم اون دنیا گله تو پیش خودت میبرم.. از حرفم اشکم در اومد.چاقو رو در هوا چرخوندم! _بخدا بیای جلو میزنم. او مست تر از این حرفها بود که چاقو رو درک کنه. گفت:بزن ادامه دارد.. 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹🍃 قانونى داريم كه هميشه ثابت است: 🌷🍃 «ما به محيطمان عادت می‌كنيم.» 🌼🍃 اگر با آدم‌های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت می‌کنید و فکر می‌کنید که این طبیعی است. 🌺🍃 اگر با آدم‌های غرغرو همنشین باشید، عیب‌جو و غرغرو می‌شوید و آن را طبیعی می‌دانید. 🌸🍃 اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می‌شوید ولی در نهایت شما هم عادت می‌کنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت. 🌷🍃 اگر با آدم‌های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید، شما هم خوشحال و پرانگیزه می‌شوید و این امر برایتان کاملاً طبیعی است. 🌺🍃 «تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی، شما را پایین می‌کشند و اصلاً متوجه چنین اتفاقی هم نمی‌شوید.» @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
شهادت جانسوز و مظلومانه 🏴 امام موسی کاظم ع بر تمام عاشقانش 💚 تسلیت باد 🏴 14صلوات هدیه به روح پر فتوح امام موسی کاظم علیه السلام🙏 به نیت روا شدن حاجات خود قرائت فرمائید 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ســـلام 🌷 روزتان با طراوت🌷 چون باران افکارخوبتان🌷 سبز و پایدار لحظه‌ هـایتان 🌷 ‌شاد و پرخاطره بارش الطاف خـدا🌷 درلحظه لحظه زندگیتان روزتان پرازعشق و زیبایی🌷 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
میخواهم دنیا را بزنم به نام دوستانم همان دوستانی کہ دلشان دریاست و مهرشان پاینده خدایا در این روز زیبا بهترینها را برای دوستان و عزیزانم مقدر فـــرما 🙏 این گل های زیبا🌷🍃🌷 تقدیم بہ شما دوستان گلم 🙏 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌
💠﷽💠 🔴 💠 طبق آموزه‌های هر زن و شوهری نسبت به دیگر‌ زن و شوهرها نیز شرعی امر به معروف و نهی از منکر دارد. 💠 در این ایام متاسفانه دیده می‌شود برخی از‌ خانم‌ها داخل ماشین به راحتی رو کنار‌ میذارن و کشف حجاب می‌کنند. 💠 علاوه بر اینکه خلاف است به راحتی برای جوانهای ما و حتی افراد متاهل زمینه گناه و ایجاد می‌شود. 💠 گاهی با کوچکترین رفتار می‌توان‌ نهی از منکر کرد مثلا اگر در هستید با زدن و اشاره کردن به آنها که حجاب رو رعایت کنن وظیفه از گردنتان ساقط می‌شود ولو به شما اعتنا نکنند و کارتان ندهد. 💠 چرا که تذکر مردم، مثل بر سر خطاکار می‌کند و دیگر برای انجام گناه امنیت روانی نخواهد داشت. 💠 با رعایت قانون خدا، و لذت را به یکدیگر هدیه دهیم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینطوری خیلی #خوبه 💠 زن و شوهر باید اینطوری باشن 🔴 #خیلی_قشنگه @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر میخوای #شوهرت واقعا 💠 عاشقت بشه این کار رو انجام بده @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال881 سلام پسرم پنج سال ونیمش میره پیش دبستانی اصلا سر کلاس به درس خانم مربی توجه نداره فقط می.گه برم بیرون از کلاس یادگیریش خیلی کم همش میگه خسته میشم سخت است چه کار کنم تورا خدا کمکم کن پسرم لکنت زبان داره از رو ترس یه روز خوبه یه روز اصلا نمی تونه حرف بزنه به خانم مربی اش میگه فقط توجه به من کن به بچه ها نگو افرین ناراحت میشه عصبی البته پیش روان پزسک هم بردمش شربت فلکوستین استفاده میکه ولی خیلی حواس پرت است تورا خدا کمکم کن پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ببین مادر خوب معمولا کودکان در این سن بیشتر دوست دارند که زندگی را با بازی تجربه کنند و واقعا این کشش رو ندارند ‌که چندین ساعت یکجا بنشینند و آموزش ببینند و اصلا نباید بهشون سخت گرفت وحتمامربی مهد هم باید با روانشناسی کودکان اشناباشه تا بدونه چگونه باید برخورد کنه تاعامل جذب بچه ها باشه نه زدگی آنها نه فقط بچه شما بلکه همه کودکان نیازمند توجه و تائید و محبت بزرگترهای خود از قبیل مادر پدر و حتی مربی خود هستند و لازم است که پدر مادر در منزل خود کودک رااز لحاظ عاطفی تامین کنند تا محتاج توجه دیگران نباشند کودک شما نیاز به محبت شماداره لطفا بیشتر بهش توجه کنید تابتونید بهتر تربیتش کنید حتی اگه فکر میکنی که کلاس آرامش روانی او را به هم می ریزه نذار که بره و خودت توی خونه با آرامش باهاش کار کن احتمالا کوچولو تر که بوده ترسانده شده و همین امر باعث لکنت ایشان شده و حالا باید خیلی مراقب باشی که او نترسد ویا تحت فشار عصبی قرار نگیرد که لکنتش شدت بگیره ویا خدای ناکرده گنگ شود پس با احتیاط رفتار شود ایشون فقط داره رفتار طبیعی هر کودک سالم رو انجام میده و شما و مربی ایشون چون کم حوصله اید انگ بیش فعالی به این طفلک میزنید لطفا کمی صبوری به خرج بدهید و اصلا تحریک عصبی نشه که خدای ناکرده لکنتش شدت بگیره ویا گنگ بشه ایشون رفتارش طبیعی سن خودش هست و شما چون حوصله ندارید بهش انگ بیش فعالی میزنید والبته بیش فعالی از عوارض داروی فلوکستین هستش که خودتون دارید بهَش می دین لطفا به خاطر تنبلی خودتون آلوده به دارو وعوارضجانبی میکنیدش جمله عوارض شایع ناشی از مصرف فلوکستین عبارتند از واکنش پوستی، تنگی نفس، تورم صورت ، لب ، زبان و یا گلو. در صورت مشاهده این علائم سریعا به اورژانس مراجعه کنید. همچنین اگر علائم زیر بدتر شد به پزشک اطلاع دهید. علائمی نظیر تغییر خلق و خو، حملات عصبی، بی خوابی، عصبانیت، ناارامی، بیش فعالی(روحی و فیزیکی)، تفکر خودکشی و خود آزاری .از دیگر عوارض جانبی ناشی از مصرف دارو عبارتند از : تشنج، لرزه، سختی عضله و به طور کلی تشنج عضلانی، علائم پوستی مثل خارش، قرمزی و فلسی شدن ، از دست دادن تعادل و هماهنگی، تعریق، تپش قلب و گیجی. سایر عوارض جانبی کمتر جدی دارو عبارتند از : سرگیجه، ضعف و خواب آلودگی، آب ریزش بینی، درد گلو، سردرد و علائم سرماخوردگی، تهوع، اسهال و تغییر اشتها، تغییر وزن، کاهش میل جنسی و یا سختی دریافت لذت جنسی، خشکی دهان و افزایش تعریق. مراقب امانت الهی باش وشکر ش را به جای بیاور @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.: 🌺🍃 ✍او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:بیا بزن بینم؟! ما چاقو خورده تیم جیگر..ژووووون عقب تر رفتم و چاقو رو محکم چسبیده بودم حمید به میلاد گفت: داش میلاد فیلم بگیر که میخوام بلوتوث کنم واسه شوهرش! میلاد بلند گفت:حمید سر به سرش نزار. قرارمون این نبود. حمید چشم از من برنمیداشت! گفت:تو میتونی جنتلمن باشی من نه! من هروقت یک بره ی ترسو وخشگل میبینم نمیتونم جلو شکمم رو بگیرم! میلاد مضطرب بود. حمید مثل یک گرگ به کمین نشسته به سمتم اومد . وحشت به همه ی وجودم رخنه کرد! چقدر احساساتم متغیر بود در این دقایق پایانی! زیر لب زمزمه کردم:خدااا مراقبم باش..بی عفت بشم اون دنیا گله تو پیش خودت میبرم.. از حرفم اشکم در اومد.چاقو رو در هوا چرخوندم! _بخدا بیای جلو میزنم. او مست تر از این حرفها بود که چاقو رو درک کنه. گفت:بزن و دستش رو جلو آورد تا چاقو رو بگیره. باید بهترین تصمیم رو میگرفتم.او زورش از من بیشتر بود.چون هم مرد بود وهم مست! من نمیتونستم بااو درگیرشم چون ممکن بود جنینم آسیبی ببینه .خدا رو بلند صدا زدم..اشکهام مثل سیل عالم خراب کن پایین میریخت دوباره صدا زدم..همون مضطری که چادر سرم انداخت! همون مضطری که سالهاست داره فریاد میزنه:شیعههههههه ی علیییییی! ! و ما کرهستیم.گوشمون رو اونقدر گناه پرکرده که صدای هل من ناصر ینصرنی ش رو نمیشنویم! چشمم رو بستم و با آخرین توانم فریاد زدم: امااااااام زمااااان به فریااااااادم برس.. ناگهان دستی که چاقو در اون جا داشت بی اختیار به روی بازوم فرو رفت! لحظه ای دستم داغ شد. وقتی چهره ی وحشت زده ی حمید رو دیدم چاقو رو بیرون آوردم و دوباره به بازوم فرو کردم.. او عقب عقب رفت و رو به میلاد گفت:این دیوونست باباااا... هیچ دردی احساس نمیکردم! فقط نمیتونستم چشمهام رو ثابت نگه دارم. 🍂🌼🍂🌼🍂 ✍میلاد رو دیدم که با تشویش و وحشت بازوی حمید رو گرفت و گفت:بریم دیوونه بریم دارن درو میشکنن.. وقتی مطمئن شدم از آشپزخونه بیرون رفتن روی زمین ولو شدم ..صدای موسیقی زیاد بود.ولی نمیدونم چرا توی گوشم همش صدای اذان پخش میشد! اون هم با یک صوت متفاوت! هنوز بیم اون داشتم اونها سراغم بیان.چشمم رو به زور وا کردم..تنه ای سخت در آغوشم گرفت.از ترس جیغ کشیدم:نههههههههه صداش آرومم کرد:رقیه جان...رقیه خانوم..سادات گلمممم چرا غرقه به خونی؟؟چرا مثل مادرت دست وبازوت خونیه؟! آه بخون...بخون حاج کمیل روضه مادرم رو..بخون! میگن امام زمان روضه شونو دوست داره. لبهای گرم و خیس از اشک چشم حاج کمیل روی صورت سردم میرقصید! چقدر خوب بود که او همیشه تتش گرم بود!من داشتم از شدت سرما میلرزیدم.چشمهام رو به سختی باز کردم و با خنده ی شوق زبان گرفتم. سعی کردم فک لرزونم رو کنترل کنم. _حاج کمیل دیدی؟ دیدی گفتم نمیزارم اعتمادت بهم سلب شه...؟هم..هم...هم...دیدی...هم ..هم..دیدی جدم نذاشت شرمنده شم؟ بخدا...هم هم.نذاشتم یه تار....هم ..هم..یه تارمومو ببینند..نذاشتم او با چشمهایی خیس از اشک آهسته گریه میکرد. گفت:الهی قربون اون جدت برم که تو رو به من داد..الهی قربون اون جدت برم که تو الان سالمی..حرف نزن! حرف نزن خانومم..حرف نزن .. چشمهام جون دیدن نداشت ولی دوست داشتم با آخرین جون کندناش او را سیر تماشا کنم. او عمامه ش رو روی زمین گذاشت و آهسته سرم رو روی اون قرار داد.چشمم بسته شد.صدای جر خوررن پارچه ای به گوشم رسید.دستهای گرم و لرزنده ی او راحس میکردم که چیزی رو دور بازوم میبنده.وای چه آرامشی!! صدای موزیک قطع شد. حالا موسیقی زندگی بخش مردی از جنس نور در گوشم مینواخت! تاپ تاپ تاپ تاپ..محکم و با صدایی بلند. سرم دوباره روی قفسه ی سینه ش بود.نفس بکش رقیه! این عطر بهشته! بهشتی که خدا بهت داده.دیدی چقدر خدا قشنگ بغلت کرد و جا دادت تو بهشت؟ حالا دیگه آروم بخواب!! از هیچ چیز نترس! فقط گوش کن به صدای آهنگ زیبای بهشت ...تاپ تاپ تاپ تاپ. اون سمت بهشت کنار یک درخت پربار تاک الهام نشسته و نوزاد منو با لبخند در آغوش گرفته!! نگاهش سمت منه و هرازگاهی چشمهاشو از من میگیره و به نوزادم با عشق و علاقه نگاه میکنه! پرسیدم:حالش خوبه؟! چشمهاش رو به نشانه ی تایید بازو بسته کرد و خندید! کسی دستی روی پیشانیم گذاشت.نگاهش کردم.آقام چه جوون و زیبا شده بود. گفت: انگور میخوری؟ تشنه م بود!! گفتم:بله آقاجون..دلم انگور میخواد! .او خوشه ی انگور رو دستم داد و با محبت نگاهم کرد.چشم از آقاجانم برنمیداشتم. پرسیدم:آقاجون چرا شما از اول برام آقا بودی نه بابا؟؟ خندید!! _اگر آقا نبودم نمیبخشیدمت. پس آقام منو بخشید! جواب دیگرش رو خودم پیدا کردم:او قبل از اینکه بابا باشه سید و آقا بود! ادامه دارد.. 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕شش اقدامی که رابطه را خراب می کند: ۱. اگر این شمایید که همیشه تماس می گیرید. ۲. اگر این شمایید که همیشه عذر خواهی می کنید. ٣. اگر این شمایید که همیشه کوتاه می آیید. ۴. اگر این شمایید که همیشه از خواسته های خودتان می گذرید. ۵. اگر این شمایید که همیشه به سمت طرفتان پیشروی می کنید. ۶. اگر این شمایید که چندین برابر طرف مقابل برای رابطه انرژی می گذارید. ➖موارد مذکور می تواند منجر به سرد شدن طرف شما شود. شما با این رفتارها از ارزش خود می کاهید. ➖ گاهی طوری رفتار کنید که به دست آوردنتان آسان نباشد تا ارزش رابطه حفظ شود. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺