eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
چنین شوهرانی عشق را در زندگی می کشند؟(قسمت اول) 1️⃣ شوهرهایی که تعصب بی جا را با غیرت اشتباه گرفته اند خانمش را چون یک شی می پندارد. به نام دوستی و عشق، او را با توهمات خود زندانی کرده و قوانین ممنوعیت را برای همسر خود وضع می کند. مثلا: ➖جواب دادن به تلفن ممنوع؛ ➖رفتن به خانه پدر و مادر ممنوع؛ ➖سرزدن به دوستان ممنوع؛ ➖درس خواندن و دانشگاه رفتن ممنوع؛ ➖داشتن شغل ممنوع؛ ➖اردو و مسافرت ممنوع؛ ➖استفاده از رایانه و اینترنت ممنوع؛ ➖ خندیدن با صدای بلند در محيط خانواده و محارم ممنوع؛ ➖تعریف و توضیح در مورد آقایان ممنوع؛ ➖رفتن کنار پنجره ممنوع؛ ➖ نامه نوشتن ممنوع؛ ➖بیرون رفتن از منزل ممنوع . 👈 ادامه دارد.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
دلم می خواست از دستش سر به بیابون بذارم. نمیدونم چرا این عشق عین کنه چسبیده بهم و قصد نداره ولم کنه. حالا عشق به درک. این بغض لعنتی هم شده یکی از اعضای ثابت و اصلی بدنم. مدام توی گلومه. محمد روز به روز معروف تر میشه و توی اخبار و تلوزیون جاش پررنگ تر. انگار خواننده دیگه ای تو این مملکت نیست که همه اینقدر اینو تحویل می گیرن. هنوزم از بهترین سوارای این راهه و داره می تازونه. توی همین افکارم غرق بودم. با دیدن گوشیم جلوی صورتم به خودم اومدم. شیدا- بیا بگیر اینو خودشو کشت ... ببین چی میگه ... جمله تماس بی پاسخ افتاد روی صفحه گوشیم. قطع شده بود. چاییم رو یه دفه ای دادم بالا و گفتم - نمیدونم کیه ... دیروزم دوسه بار زنگ زده بود ... شیدا- خب جواب بده ... شاید کار مهمی داشته باشه. با بی تفاوتی شونه هام رو انداختم بالا - وای نه حوصله مصاحبه اینا ندارم ... زدیم زیر خنده. اعتماد به سقف بمن میگنا. شیده به صفحه تلوزیون اشاره کرد شیده- اون پوریاهه کی بود دیگه اینو دریابیم سرمو چرخوندم سمت تلوزیون. طبق معمول سید علی حسینی داشت برنامه اجرا می کرد. خب شب آخر ماه رمضون بودد و فردا عید فطر. برنامشون شلوغ بود حسابی. می دونستم شیده داره شوخی می کنه - حتما ... الان اونم واستاده تو رو دریابیش و بگیردت ... براش زبون درآوردم. بهم چپ چپ نگاه کرد. شیده- کوفت ... از امین چه خبر ؟ - من چه بدونم ... اصفهانه دیگه الان ... دوباره گوشیم زنگ خورد. آهنگ زنگم ملودی اول یکی از آهنگای محمد نصر بود. خیلی دوسش داشتم. بازم همون شماره بود - عجب سیریشیه ها ... گوشیو با حرص گذاشتم روی گوشم. - بفرمایید ... صدا- سلام ... خانم رادمهر؟ یه پسر جوونی بود. تعجب کردم. - سلام خودم هستم ... بفرمایید ... - خانم رادمهر منکه از دیروز خودشم خودمو کشتم ... پس چرا جواب نمیدید؟ اوهوع ... چه صمیمی ... جدی شدم - خب چون ... چون شاید دلم نمی خواست جواب بدم ... حالا امرتون رو بفرمایید. صدا- بله بله ... حالا چرا عصبی میشین؟ قصد جسارت نداشتم ... من ... راستش مدیر برنامه محمد نصر هستم ... بی اختیار از جام بلند شدم. دستم رو گذاشتم روی قلبم. هیچ بعید نبود همین الان جوونمرگ بشم. شایدم داره شوخی میکنه. صدا- الو؟ خانمم رادمهر؟ هستین؟ سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم. شیدا دستم رو کشید و نشوندم روی زمین. فقط تونستم زمزمه کنم - محمد نصر؟ گفتن این جمله همان و قاپیده شدن گوشیم توسط شیده همان. گذاشت رو اسپیکر. چند ثانیه بعد صدای پسره رو شنیدم. - بله ... من مرتضی علیپور هستم ... راستش خیلی وقته که دنبال شماره شما می گردم ... تقریبا دو هفته اس ... سعی کردم وا ندم و خودمو سوژه نکنم. - بله خواهش می کنم. .. چه کمکی از دست من برمیاد؟ مرتضی- آره ... چن وقت پیش کتاب شما به دست من رسید و دیدم که از آهنگای محمد توش استفاده کردین ... یعنی راستش قبلش شنیده بودم و کتابتونو بردم دادم تا محمد بخونه و حال کنه ... بعد اینکه خوند بهم گفت بهتون زنگ بزنم و بگم که می خواد ببیندتون ... عرق سردی روی پیشونیم نشست. اصلا حال خوبی نداشتم. واای خدای من آخه چقدر عذاب؟ این دل عاصی من چه گناهی کرده که اینقدر باید زجر بکشه ... از نزدیک خودشو زنشو ببینم که چی بشه؟ همین الان و با کیلومترها فاصله دارم زجر می کشم ... میخوای دق کنم؟ آخه قربونت برم جرم که نکردم ... عاشق شدم ... با سقلمه ای که شیدا به پهلوم زد به خودم اومدم. دست و پام یخ زده بود و قلبم هم که ... - من رو ببینن؟ برای چی؟ دلیلش چیه؟ دقیقا همیت لحظه عزیز از حیاط اومد داخل خونه. با شنیدن صدای مرتضی علیپور اخم های عزیز رفت تو هم. عزیز- این پسره کیه؟ یه دفعه من و شیده و شیدا و اتنا با هم برگشتیم سمتشو گفتیم - هیس ... شیدا کف دستاشو چسبوند به هم و گذاشت روی لبش. یعنی اینکه التماست می کنم ساکت باش. دوباره صدای مرتضی بلند شد. چرا اینقدر سکوت کرد راستی؟ صداش جدی شده بود. مرتضی- خانم رادمهر ... می دونم شما شهرستان زندگی می کنید ولی باید بیاید تهران و با آقای نصر ملاقاتی داشته باشید ... راستش ایشون از دست شما عصبانی هستن که چرا بدون اجازه از آثارشون استفاده کردین ... باید دلیل قانع کننده ای واسش داشته باشین ... منم دیگه بیشتر ازین وقتتونو نمی گیرم ... هر وقت جور شد و تشریف آوردین تهران ، قبلش با همین شماره تماس بگیرین ... من براتون یه قرار ملاقات می ذارم ... شب خوش ... و بعد صدای بوق اشغال اومد. شیدا قطعش کرد. وا رفتم. چرا؟ اگه شکایت کنه چی؟ آخه من چطور ازش اجازه می گرفتم؟ شیدا- پسره بیشعور بی نزاکت نه مهلت میده آدم حرف بزنه نه خداحافظی می کنه ... شیده نگاه نگرانشو بهم دوخت و گفت شیده- عاطی چقد گفتم اونا رو پاک کن ... شونه هامو بالا انداختم - دیگه کاریه که شده ... و بعد گوشی رو از دستش کشیدم و به بابام زنگ زدم و قضیه ر
و براش گفتم. گفت که نگران نباشم و هفته بعد من رو میبره تهران. ساعت دوازده بود.به بچه ها یه نگاهی انداختم. همشون خوابیده بودن. ولی خواب به چشمای من نمی اومد. همش به هفته بعد فکر می کردم. واای بازم محمد نصر ... آخه چرا من اینقدر باید عذاب بکشم ... اگه زنشم باشه نابود میشم ... نابود ... اشکام بی صدا ریختن ... *** وای ... خدایا بمن صبر زینبی عطا کن از دست این انسان ... الان یه ساعته که نشسته ور دل من و هی داره فک میزنه ... آی بزنم همون فکو بیارم کف زمین ... نخیر ... مثل اینکه ور وراش تمومی نداره ... این آدم بشو نیست ... میدونه من یه مدته سگ شدم ، حال و حوصله ندارماا ... ولی باز همش میره رو اعصابم ... بلند شدم و بی توجه به حرفاش رفتم داخل استدیو. هدفون رو گذاشتم روی گوشم. تلفنش زنگ خورد. پا شد جواب داد و رفت بیرون تا صحبت کنه. خب خدا رو شکر که گوشیش زنگ خورد وگرنه حالا حالا ها می خواست مغزمو بخوره ... به مازیار اشاره کردم که آهنگ رو پلی کنه. اصلا دل و دماغشو نداشتم. نمی تونستم تمرکز کنم ویه چیز خوبی از آب در بیارمش. در گیر یه بیتی شدم که که جور نمی شد. نمی تونستم تحریراشو اونطور که می خوام و راضیم می کنه در بیارم. چشمامو بسته بودم و رفته بودم تو حس. تو اعماق حس بودم و رفته بودم تو بحرش ... با صدایی که از پشتم اومد دو متر پریدم پریدم هوا ... - بع ... بع اه روانی ... گند زد تو حس و آهنگم ... یه نگاه به مازیار و شایان انداختم که داشتن از خنده روده بر می شدن. هدفون رو از رو سرم برداشتم و پرتش کردم کف استدیو و گردن مرتضی رو گرفتم. زورم زیاد بود پس تا می تونستم فشارش دادم. از زور درد خم شده بود و منم با کمال میل چند تا لگد محکم نثار باسنش کردم ... - چته گوسفند؟ مگه نمی بینی داریم ضبط می کنیم؟ واسه چی اومدی داری بع بع می کنی؟ مرتضی- بابا غلط کردم ... ولم کن ... شکوندی گردن بیچاره رو ... کارت داشتم ... ولش کردم. با حرص دندونامو روی هم فشار دادم. - خب نمی تونستی عین آدم صدام کنی یا واستی این بیت کوفتیو بخونم بعد بیای؟ مازیار و شایان مرده بودن از خنده. مرتضی خودشم زد زیر خنده. - ببینیم تو اصلا کی اومدی تو استدیو که من ندیدمت؟ مرتضی- جنابعالی درون خودتون تشریف نداشتید ... تو حس بودید ... کار واجب دارم باهات.. کشون کشون بردمش بیرون از اتاق ضبط و هلش دادم رو مبل با حرص گفتم - د بنال ... خودش رو جمع و جور کرد و با لبخند گفت مرتضی- بابا همون دختره که از متن آهنگات استفاده کرده بود رو هفته پیش پیدا کردم. بهش گفتم میخوای ببینیش ... اومده ... الانم ادرس دادم نیم ساعته میرسه خونه ... با انگشت اشاره ام از اول تا آخر تا دکمه های کیبرد رو فشار دادم و مثل همیشه از صداش لذت بردم. نیشخندی نشست گوشه لبم. ببین از شهرستان بلند شده اومده تا تهران که ... صدای مرتضی رشته افکارم رو پاره کرد. آه مزاحم نمیذاره حتی با خودم هم حرف بزنم. مرتضی- محمد فقط خودت رو برای یه معذرت خواهی جانانه آماده کن ... یه ابرومو دادم بالا - معذرت خواهی؟ چرا؟ مرتضی- آخه بهش گفتم تو از دستش عصبانی هستی که بدون اجازه از شعرات استفاده کرده باید بیاد توضیح بده @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال895 سلام..خدا قوت🌹🌹 ممنون از توجه و همراهیتون بابت مشاوره تون که باعث شده تو زندگیم تاثیر مثبت داشته باشه ببخشید خانواده همسر من همه خانماشون چادری هستن و منم همینطور.. اما متاسفانه یه جاری دارم که اصلا رعایت نمیکنن و هر جور که میخوان میگردن و هر طور که دوست دارن با مردا رفتار میکنن و اصلا توجه نمیکنن به خانماشون که آیا ناراحت میشن یا نه... و خیلی دوست دارن که توی جمع جلب توجه کنن...و همین باعث شده آقایون خانواده منتظر باشن ببینن که ایشون چه کار میکنن و رفتاراشون چ طوریه..انگار که یه جورایی دید بزنن منظورمه میخواستم بهم بگید من چ عکس العملی در برابر جاریم داشته باشم😔 و چ عکس العملی در برابر همسرم که ایشونو دائم میبینه و میخوام براشون بی اهمیت بشه..ممنون میشم راهنماییم کنید🌹🌹🌹 پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ممنون از شما خواهر خوبم که کانال خودتون رو همراهی میکنید وبا این همراهی به ما انرژی می دین تا بتونیم این مسیر رو طی کنیم ودر خدمت هم وطنان عزیز مون باشیم امیدوارم که همچنان همراهمان باشید و کانال را به دیگر عزیزانمان معرفی کنید تا بتونیم به همه خدمت کنیم🙏 ببین عزیزم بزرگترین ایراد ما اینه که فکر میکنیم وقتی یکی مثل ما نیست لابد آدم خوبی نیست وبه جورایی ما با نیش و کنایه واخم و پشت چشم نازک کردن و......میخوایم بهش حالی کنیم که ما دوستت نداریم ویا تو از ما نیستی ! درحالی که احتمالا آدم خوبی هم هست و قلب مهربونی هم داره فقط یه مقدار غفلت داره واز روی نا آگاهی یه سری رفتارها رو داره که خیلی راحت میشه کمکش کرد که عملکردش رو اصلاح کنه پس لطفا سعی کن دوستانه برخورد کنی و اورا جذب خودت و اخلاق خوبه خودت کنی تا بتونی درش نفوذ کنی رفتارهاش رو اصلاح کنی احتمالا فرهنگ خانواده ایشون با شماها تفاوت داره وتوی یه محیطی بزرگ شده که همه راحت رفتار میکردن اگه ایمان افراد واقعی ودلی باشه جای نگرانی برای تحریک نیست اونم نسبت به زن برادر خودشون ! اما در کل زنان مذهبی خیلی بیشتر باید چشم ودل همسرشان را سیر کنند تا بتونند همسرشان را کمک کنند تا همیشه در مسیر هدایت باقی بمانند پس باید همیشه مرتب شیک و تمیز باطراوت باشی و نسبت به همسرت مهربان وبا محبت باشی و بهش توجه داشته باشی تا دیگه نیازی به توجه دیگران نداشته باشه پس با گرم و صمیمی نگه داشتن محیط خونه و زبان و بیان خوش خودت درآوردن نیاز همسرت چشم و دلش را سیر کن و دیگه نگران چیزی نباش وبا این محبت و روی خوش نداشتن اعمال صحیح جاری عزیزرو هم در مسیر هدایت قرار بده گلم با ارزوی توفیق برای شما @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸در این شبهای زیبا عید ⭐️دعـا میکنـم 🌸حسیـن ⭐️ضامن دعا هاتون 🌸عبـاس ⭐️مشکل گشایتون 🌸سجـاد ⭐️مرهم درد هاتونن 🌸و مهـدی زهرا ⭐️صاحب دلتون باشد عیدتون مبارک 🌸🎊🌸 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ خدایا🙏 در این شب فرخنده و مبارکــــــــَ 🎉 میلاد باسعادت حضرت ابالفضل العباس💚 زیباترین سرنوشت را برای عزیزانی✨ که این نوشته را 💐 می خوانند مقدر بفرما 🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 در این شب ✨ فرخنده و مبارکــــــــَ🎉 🎊 🎉 ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ🌸 ﺳـﻪ ﺗﺎ "س" ﺳﻌــﺎﺩﺕ.. ﺳﻼﻣــﺖ.. ﺳﺮﺑﻠﻨــﺪﯼ🌸 ﭼﻮﻥ پُر ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ🌸 شبتــون شاد و زیبا🌸 خوابهـاتـون رویایــی😉 عیــــدتــون مبــــارک🎉🎊🎉 ✨💫✨ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خدایا در این چهارشنبہ زیبا از فروردین ماه تمنا دارم ...🙏 درهای مهربانیت را به روی دوستان و عزیزانم بگشایی و روزی حلال سلامتی وتندرستی مهربانی وآرامش را برای همه آنها مقرر بفرمایی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌷🌷🌷 میخوایم کانال رو چراغونی کنیم😌 👏🏻👏🏻🌹🌹🌹🌹 💡💡◎◎◎ 💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 🎊🎉 چراغونی اول به خاطر تولد امام حسین واباالفضل 🌹🌹🌹🌹🌹 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 چراغونی دوم رو به یمن قدوم مبارک امام سجاد وعلی اکبر 🌹🌹🌹🌹🌹 💡💡◎◎◎💡💡 ◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 وسومین چراغونی رو به یمن قدوم سبز مولا واقامون حضرت ولی عصر، مهدی صاحب الزمان 🌹🌹👏👏👏👏👏 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 🎊🎉🎊🎉💡💡💡💡🎊🎉💡💡💐💐💐 💖💖 تولد این نورهای امامت برشما عزیزان مبارک ﻣﺒﺎﺭک 💖💖 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕هوش کودک نه تنها برای کودکان باهوش بلکه برای تمامی کودکان عادی هم می توان شرایطی را فراهم کرد که باعث بالارفتن ضریب هوشی آن ها شود زیرا هوش هم جنبه ارثی و هم جنبه محیطی دارد، هرچند بیشتر جنبه هوش ارثی است اما اولین کسانی که متوجه هوش فرزندشان می شوند پدر و مادر هستند. و باید شرایط خاصی را برای فرزندشان مهیا کنند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕نکته های طلایی فرزند پروری ➖درتشویق خسیس باشید. تشویق بی حساب و کتاب، خطرناک است. ➖دائم تشویق کلامی نکنید. 👈کودک نمی تواند این تمجیدها را با واقعیت ها، جایگاه اجتماعی، توانایی ها و استعدادهایش وفق دهد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺