✨#رمان
❤️#داستان_زندکی_افسانه
#قسمت_شانزدهم
در میان تمام استدلال هایی که برای ممانعت از ادامه ی این رابطه ی عاطفی داشتم . مهمترین دلیل این بود که اگر این رابطه ادامه پیدا کند دیگر حمایت خداوند را در زندگی ام نخواهم داشت. همیشه در زندگی ام رضایت خداوند برایم در اولویت بود !و تجاوز از حدود الهی خط قرمز زندگی ام بود !!! پدر و مادرم آن قدر خدا ترس بودند که این در ناخود آگاه من هم بوجود آمده بود !!! بالاخره تصمیم خود را گرفتم و مصمم شدم تا محسن را فراموش کنم، اما مگر به این آسانی ها بود ؟؟؟ حضور گاه و بی گاه محسن و توجه هایش هوش از سرم می پراند! خیلی سخت بود!!! تا می آمدم به کارم تمرکز کنم و به محسن فکر نکنم یا صحبتش پیش می آمد و یا به من زنگ می زد و یا برایم پیام می داد!!این ماجرا چند روز ادامه داشت تا اینکه یک روز دل به دریا زدم و به او پیام دادم
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd